فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خیابانهای آمستردام پر از پرچمهای فلسطین شد
🔹یک هفته بعد از پایین کشیدن پرچمهای فلسطین توسط طرفداران صهیونیست تیم مکابی، خانههای آمستردام پر از پرچمهای فلسطین شدند.
👌 #محرمانه کانال حرفه ای ها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
🔴 ساعاتی پیش مریم رجوی تروریست تحت تدابیر شدید امنیتی وارد پارلمان اروپا شد تا در مورد لیستگذاری تروریستی سپاه پاسداران به دولتهای اروپایی درخواست رسمی دهد.
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
مردی ۹۲ سال دارد و سرحال زندگی میکند و مثل یک جوان همه امورات فردیاش را مدیریت میکند. او انسان بسیار دستودلبازی است. درآمدش از سه مغازه است و کرایهگرفتن او بسیار جالب.
با آنکه کمترین قیمت مغازهاش را کرایه داده است، هر دو ماه یک بار به مغازههایش میرود تا کرایه را بگیرد.
سلامی میدهد و میپرسد: چیزی درآوردید به منم بدهید یا بروم؟ خیلی مواقع مستأجران میگویند: کاسبی خراب است چیزی نداریم. و مرد با تبسم مغازه را ترک میکند.
وقتی از او میپرسند: چرا اینقدر دنیا را بیخیال هستی؟ پاسخ بسیار خوبی میدهد:
هیچیک از همسنوسالهای من در این شهر زنده نیستند. من هم در وقت اضافی هستم که از رحمت خدا زندگی میکنم، پس کسی که در وقت اضافی است هر چیزی کسب کند اضافی است، چون ممکن است سوت داور در وقت اضافه ناگهان بهصدا درآید و بازی پایان یابد.
روزی که مادرم مرد، در دفتر یادداشتم نوشتم
"یک بدبختی جدی در زندگی من رخ داد."
من بیش از یک سال پس از درگذشت مادرم رنج کشیدم.
اما یک شب در تپههای ویتنام در کلبه خوابیده بودم و خواب مادرم را دیدم. دیدم در کنار او نشستهام و صحبت جالبی با او داشتم.
او به نظر زیبا و جوان میرسید، موهایش بلند بودند.
نشستن در آنجا و صحبت با او آنقدر قشنگ بود که گویی او هرگز نمرده بود.
وقتی بیدار شدم ساعت ۲ صبح بود و قویا حس کردم که مادرم را هرگز از دست ندادهام.
این حس که مادر من هنوز با من است کاملا شفاف و واضح بود.
آن موقع فهمیدم این ایده که مادرم را از دست دادهام فقط یک فکر است.
در آن لحظه آشکار بود که مادرم همیشه در من زنده است.
در را باز کردم و بیرون رفتم.
تمام تپه در نور ماه آرام گرفته بود.
تپه پوشیده از بوتههای چای بود
و کلبه من در نیمه راه کوهپایه قرار داشت.
همچنانکه به آرامی در زیر نور ماه از میان ردیف بوتهها عبور میکردم متوجه شدم که مادرم هنوز با من است.
او نور ماه بود که مانند همیشه با من مهربان و ملایم بود، بسیار لطیف و شیرین، شگفت انگیز.
هر بار که پای من آن زمین را لمس میکرد میدانستم که مادرم با من است.
میدانستم که این بدن مال من نیست بلکه تداوم و امتداد زنده مادرم و پدرم و پدر بزرگ و مادر بزرگهایم و اجدادم است، تمام اجداد من.
آن پاهایی که آنها را پای "من" میدیدم در واقع پای "ما" بودند.
من و مادرم با هم رد پاهایی را در آن خاک نرم به جای میگذاشتیم.
از آن لحظه به بعد این فکر که مادرم را از دست دادهام دیگر وجود نداشت.
تمام کاری که باید میکردم، نگاه کردن به کف دستم، حس کردن نسیم بر روی صورتم، یا حس کردن زمین زیر پایم، بود،
تا به یاد بیاورم که مادرم همیشه با من است، همیشه در دسترس.
#تیچ_نات_هان
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه
کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه...
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد.
اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها.🖤
با سلام و ادب .
مراسم ایام حزن و شهادت بی بی دو عالم خانم فاطمه الزهراء در موسسه خیریه احسان الرضا ع .
یکشنبه شب ۱۱/ ۹/ ۱۴۰۳ .
موسسه خیریه احسان الرضا ع .
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤