https://eitaa.com/Shahidzadeh/21050
سلام و عرض ادب🌿
احوالتون نیڪ و عزادارےهاتون قبول . .
براے این حدیثے ڪہ آوردم'و من برادر و عموزاده . . .' این حدیث از زبان بزرگان خیلے گفتہ شده با تغییر!
براے مثال 'ابن خلدون' میگن ڪہ'و قد بعثت إلیڪم أخي، و ابن عمي ، و ثقتي من أهل بیتۍ مسلم بن عقیل*'
[و من عموزاده و فرد مورد وثوق خویش از خاندانم، مسلم بن عقیل را بہ سوے شما فرستادم.]
یعنۍ ایشون معتقد بودن امام حضرت مسلم[علیہالسلام] رو برادر خودشون ندونستن، و میگن فقط عضوے از خانوادهشون بوده همین . .
ولۍ بنده از بین بزرگان ڪلام شیخ مفید رو نوشتم،
همہے جملات درستہ ولے من این رو نوشتم🖤'
باز هم سوالۍ بود در خدمتم(:
*تاریخابنخلدون،ج۳،ص۲۲.
[#ریحانہحسینۍ]
تنها مسیر 1_جلسه بیست و سوم پارت 4.mp3
5.05M
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_سوم
پارت4 🌹🌈
🔹چسبید به زمین و از هوای نفس تبعیت کرد و مثل او مانند سگ است..
🔹جمهوری اسلامی یعنی همه نظر بدن تا زمانی که مخالف با دین نباشه.
🔹اگر حق از هوای نفس مردم تبعیت بکنه فساد این مردم به آسمان ها میرسه.
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
ـشہیدزادهـ
اِࢪیحا(:
[– مسلم . . . مسلم بن عقیل'علیہالسلام' ، ناپدید شده! ڪوفیان تنهایش گذاشتند! ڪوفیان سفیر حسین بن علے
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےچهارم
#آنروزپسازنمازعشاء!
در با شدت ڪوبیده شد بلند داد زدم:
– هانے؟در را باز ڪن!
هانے بلند چشمے گفت و در را باز ڪرد ڪہ ارباب با شدت داخل شد و هراسان اطرافش را نگاه ڪرد ،
چشمش ڪہ بہ من خورد با شتاب بہ طرفم آمد:
– ڪجاست؟هان؟فائقہ ڪجاست؟
زبان باز ڪردم حرفۍ بزنم، ڪہ صداے خانم آمد:
– چہ شده سلیمان؟خانہ را روے سرت گذاشتہاے؟
ارباب بہ طرف خانم چرخید:
– دیدے گفتم؟گفتم ڪوفیان وفا ندارند تو خندیدے و گفتے از دنیا عقبم!
با قهقهہ بہ هانے اشاره ڪد سطل آبۍ بیاورد و خودش از پلہها بالا رفت:
– دهان باز ڪن مرد!جآن بہ سَرَم ڪردهاے!
میگے چہ شده یا نہ؟
هر دو داخل سرسرا شدند و دیگر نشنیدم حرفهایشان را، قلبم محڪم میزد!
بہ افڪار منفۍ مغزم دهن ڪجے ڪردم و میان انگشت شصت و اشارهام را میگزم'ساڪت شو اسماء!خدا نڪند!مسلم[علیہالسلام] ڪہ تنها نیست!
هشت هزار یار و یاور دارد!'
هانے داخل سرسرا شد، امانم بے امان شد سبد سیب ها را روے زمین گذاشتم و آهستہ ڪنار پنجره ایستادم:
– مسلم[علیہالسلام] تنها شد!
انگار ڪہ بہ خاطر دستگیرے هانے بن عروة مسلم[علیہالسلام] با یاران و بیعت ڪنندگان و مرادیان *
داراِلماره رو محاصره ڪردند، عبیدالله بن زیاد هم بہ آن دستہ از اشراف ڪوفہ ڪہ در قصر بودند دستور داد ڪہ با قوم خود حرف بزنند و بیم را بہ آنها القا ڪنند!
بلند داد میزند:
– آآآآآے خدا لعنتت ڪند هانے!شانہے آدمیزاد است!
خانم ڪلافہ میگوید:
– ادامہ بده!دق دادے!
– ها چہ میگفتم؟
آرے محاصره میڪندد تا غروب!غروب اطراف مسلم[علیہالسلام] خالے میشود!
هیچڪس باورش نمیشود ڪہ ڪوفیان آنقدر ترسو باشند!
از هشت هزار نفر فقط پنجاه نفر مانده بودند!
یواااااش پدر خدابیامرز!
داشتم میگفتم؛ مسلم [علیہالسلام] با همان افراد باقے مانده بہ مسجد میرود ، نماز عشاء را ڪہ میخواند میبیند تنها سے تن از افراد باقے ماندند!
خلاصہ با همان سے نفر راهے ڪوچہ ها میشود؛ غریب بود و راه را پیدا نمیڪرد میچرخد طرف آنها ڪہ مبیند هیچڪس نیست!
بعد از آن هم ڪسۍ او را ندیده!
– هنوز نصف شب هم نشده مرد!
یعنے چہ ڪہ ڪسۍ او را ندیده؟مگر میشود؟حتماً ڪسۍ پناهش داده!
ارباب با حالتے خمار لب میزند:
– مگر مغز خر خورده باشند تا او را راه دهند!
صداے هانے مۍآید:
– انگار ڪسۍ آنجاست!
سریع و آهستہ بہ طرف اتاق خودمان میروم:
– مسلم . . . مسلم بن عقیل[علیہالسلام] ،
ناپدید شده!
ڪوفیان تنهایش گذاشتند!
ڪوفیان سفیر حسین بن علے[علیہالسلام] را گذاشتند!
نویسنده:
[#ریحانہحسینۍ]