eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده .. #قطره‌ےهجدهم #ڪوچہ‌هاے‌مدینہ بدنش سست
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' .. .. تنش بۍ جآن شده بود شمشیر در دستش بند نمیشد روے زمین افتاد، نگاهش را بہ آسمان داد: – تو اینطور راضۍ هستۍ؟ ڪہ حسین میان این نامردان باشد و اهل‌بیتش اسیرشان شوند؟ من نیز راضۍام بہ رضاے خودت! نگاهش بہ خیل لشڪر روبہ‌رویش افتاد، و نامہ‌هایشان: – امیرے حسین و نعم الامیر .. حالا همآن ڪوفیان روبہ‌رویش در گروه‌هاے ده نفره ایستاده بودند، جگرش ریش و دلش آتش گرفت .. حالا همان مردها دورش جمع شده بودند .. 'دور سرت امروز شلوغ میشود!' خون از میان انگشتانش جارے شد و زینب[سلام‌الله] روح از تنش پرواز ڪرد وقتۍ نگاهِ دریایۍ برادر را دید: – بعد از من دنیا برایتان سخت میشود راه ناهموار! حسین[علیہ‌السلام] براے تنهاییتان بمیرد .. صداے پیرمردے را شنید، رو برگرداند و نگاهش را بہ او داد میشناختش! –حسین را ببینید[علیہ‌السلام]! طفلڪ حسین[علیہ‌السلام] .. بیچاره حسین[علیہ‌السلام]! و لب‌هاے ڪبود و شترے‌اش را بہ پوزخند گشود .. – عباس‌ت ڪو؟ علۍ اڪبر و یادگار برادرت؟ 'اے شاه قمرت ڪو؟ ڪنارت پسرت ڪو؟' مگر توووو فرزند پیغمبر خدا نیستۍ؟پس چرا اینگونہ تنها بر زمین افتاده‌اے؟ او همان مردے بود ڪہ روزگارے بر دامان، او و حسن[علیہ‌السلام] خرما و بادام میریخت! خون با سرفہ‌هاے پۍدرپۍ‌اش بیرون پاشید. – چرا از خداےت نمیخواهۍ باران ببارد و تو و اهل‌بیتت از تشنگے نجات پیدا ڪنید؟ مگر مادرت دختِ پیامبر نیست؟ پس بگو بیاید و اشڪ از چهره‌ات پاڪ ڪند! بگو علۍ[علیہ‌السلام] بیاید و بشوید محاسنِ با خون خضاب شده ات را! 'سلآم بر آن محاسن بہ خون خضاب شده!' دور خود چرخید: – عجب خداے بخیل و گوشت تلخۍ دارے! آخر نگاهش ڪنید .. این سزاے ڪسۍ است ڪہ از امیرالمومنین یزید نافرمانۍ ڪند، اگر نافرمانۍ نمیڪردے شاید الآن بہ خدایت هم صندوقچہ‌اے طلا میرسید! این خداااا حتۍ قدر پیالہ‌اے رحمت ندارد! و الا فرزندِ پیامبرش این چنین بر زمین نمۍافتاد! لشڪر هلهلہ سر دادند و ڪف زدند پیرمرد ڪہ پشتش گرم شد تڪہ سنگے از روے زمین برداشت و فریاد زد: – ببینم با این چہ میڪنۍ حسین[علیہ‌السلام]! سینہ‌اش تنگ‌تر شد و راه نفسش را بست، و زمین و آسمان براے غریبۍ‌اش اشڪ ریختند و مرثیہ سر دادند! سنگ پیشانۍ بلند و مهتابۍ‌اش را نشانہ رفت پیشانۍ ڪہ یوما مدام میبوسید، پیشانۍ‌اش شڪافت خون از میان دو ابرو بہ سمت چشمش راه افتاد .. آمد خون از پیشانۍ بگیرد، رداے سبز را بالا گرفت حرملہ سفیدے سینہ‌اش را دید .. شمر بہ او اشاره ڪرد و زینب[سلام‌الله] زانوهایش سست شد و بر زمین افتاد .. 'بگو چہ ڪار ڪنم تا تو را خلاص ڪنم؟ بہ شمر رو بزنم یا ڪہ التماس ڪنم؟' نویسنده✍🏻: [] پ.ن: شنیدے میگن امام حسین علیہ السلام وقتے با اسب رفتن ...(: هنوز زنده بودن؟ فڪ ڪنم عمہ جآن اون موقع داشت میگفت'دارند زنده زنده تو را دفن میڪنند!' یا اون موقعۍ ڪہ تو خیمہ‌ها میدوید میگفت'بگو چڪار ڪنم دور خیمہ صف نڪشند؟ بہ زور نیزه تنت را بہ هر طرف نڪشند!' شبت بخیر .. غمت نیز هم(: التماس دعا🌿
هدایت شده از اِࢪیحا(:
|●°بِسمِ‌رب‌ِ‌النّور°●|
...
اِࢪیحا(:
...
‌ بہ اشڪ چلہ گرفتم ڪہ محترم باشم ولے نشد ڪہ شبِ اربعین حرم باشم((: 💔:))
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وقتی خلافت نبی تقلیل پیدا کرد... ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌ڪاشانے|°•✓ شہید‌زاده‌
هر چهل روز باید یڪ گره بہ اندازه‌ےِ منِ گیس سفید، بۍافتد در زندگۍام تا 'یا‌علۍ' بگم ..(:
اِࢪیحا(:
هر چهل روز باید یڪ گره بہ اندازه‌ےِ منِ گیس سفید، بۍافتد در زندگۍام تا 'یا‌علۍ' بگم ..(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' .. .. خانم‌جآن میگہ'هر چهل روز باید یہ گره بۍ‌افتہ تو زندگیامون! باید بۍافتہ و براے باز ڪردنش منِ گیس سفید، ڪمرِ همت ببندم و یاعلۍ[علیہ‌السلام] بگم و یڪۍ یڪۍ پلہ‌ها رو بالا برم تا گره‌هام باز بشہ!' خانم‌جآن میگہ'واے بہ حالمون اگر گره توے زندگۍمون نۍافتہ ڪہ اگہ نۍافتہ باید شڪ ڪنیم بہ دین و ایمان‌مون! ڪہ اگر تو این ماه‌ها نۍافتہ، زبانم لال شود گمان میڪنم مرا بہ حال خودم رها ڪرده!' میگہ'بعد این چهل روز باید یہ اتفاقۍ اندازه‌ے منِ گیس سفید بۍ‌افتہ! تا عبا سر بگیرم و یڪ پلہ بالاتر بروم ..' حالا بہ قول خودش چهل روز گذشتہ .. باید یڪ گره بۍافتد در زندگےمون، ڪہ اگر نۍافتہ .. نفس عمیقۍ ڪشیدم و زنگ را زدم، امّا در باز نشد! بار دیگر زنگ را فشار دادم، امّا .. از خانم‌جآن بعید است! همیشہ در را سریع باز میڪرد؛ چون منتظرِ مسافرش بود! مسافرے ڪہ هنوز برنگشتہ .. دستم را مشت ڪرده و محڪم بہ در میڪوبم'خبرے نیست ڪہ نیست!' •∅• عمو عباس میگہ'باید بریم، شاید سر مزار آقاجآن باشد!' من اولین نفر بہ عنوان داوطلب بلند میشوم بابا نگاهم میڪند، از آن نگاه‌ها ڪہ تا تہ‌اش را باید بخوانۍ! ڪہ 'هان! ڪجا دخترِ حاج مصطفۍ؟بشین سرجایت! این خانہ مرد ندارد؟' امّا من، دخترِ گیس‌بریدهِ‌ے ورپریدهِ‌ے خودش هستم! همانطور نگاهش میڪنم ڪہ'بلہ حاج مصطفۍ؟توقع دارے بشینم و شما مردها بروید؟ مگر زنان چہ ڪم دارند؟' و اگر عمو جلویم را نمیگرفت قطعاً مینشستم و از اول تاریخ تا الآن برایش زنانۍ را نام میبردم ڪہ گاهۍ؛ زیادے مَرْدْ میشدند!* عمو آستینم را میڪشد'بذار بیاد مصطفۍ!من هستم!' بابا ڪلافہ نفسش را رها ڪرد و نشست، لبخندِ پیروزے روے لب‌هایم نشست چشم‌غره رفت و اخم ڪرد. صداے مامان را میشنوم'خدانگهدارتون!خانم‌جآن را پیدا ڪردید زنگ بزنید.' صداے باشہ‌ے عمو و خدانگهدارےِ من بلند میشود .. •∅• ڪنارِ سنگِ قبرِ سردِ آقاجآن ایستاده‌ایم، آقانصرالله گفت'بۍ‌بۍ اینجا بود!ڪمۍ نشست و بعد رفت.' حالا ما خستہ و نالان در بہ در دنبال خانم‌جآنۍ ڪہ معلوم نیست با آن پایش در این گرما ڪجا راه افتاده .. عمو میگہ: – حالا من تو این شلوغۍ ڪجا دنبالش بگردم؟ من امّا دلم یڪهو هوس ترشۍهایش را میڪند! مسخره و مضحڪ است اما دلم آن ترشۍ‌ها را میخواهد ڪہ بوے سرڪہ‌اش خواب از میپراند! با فڪر بہ طعم لذیذش سریع بلند میشوم، عبایم را میتڪانم و رو بہ عمو میگویم: – بریم عمو؟ – ڪجا؟خانم‌جآن و .. – عمو! مگہ بار اولشِ؟میریم برمیگردیم دیگہ! و سرخوش دستش را ڪشیدم .. نویسنده✍🏻: []
هدایت شده از اِࢪیحا(:
|●°بِسمِ‌رب‌ِ‌النّور°●|
...(:
در حیرتم!
ڪہ گردش گردون،