•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده
#قطرهےبیستوسوم
#منیڪجاماندهام!
از آن روز انگار ..
آفِتابِ شام هم غروب ڪرد و هنوز ڪہ هنوز است'طلوعۍندارد'!
شاید آفتاب را زیرِ قامتِ خمیدهاش پنهان ڪردند ..
شاید پرندههاے روے اعصابِ شام را با خودش برد بهشت!
شاید دلم را در ڪربلا جا گذاشتند!
شاید . . .دلم میخواست مهر برده بودنم برداشتہ شود،
تا ڪہ فریاد بزنم:
– آے مردم!من وصلہ شدم بہ ڪربلاے حسین[علیہالسلام]!
وصلہ بہ جایے ڪہ رنگش را هم ندیدم!
دلـــــم تنگِ محلۍست ڪہ ندیدم و نرفتم ..
روزے هزاران بار لعنت میڪنم خودم را ڪہ چرا،
چرا؟چرا 'پیرو عقلم شدم' ڪہ حالا 'شرمندهے دلم باشم'؟!
چرا نیمہ شب وقتۍ آمنہ را شڪار ڪردم ڪہ چادر بر سر و آهستہ آهستہ بہ طرف در میرود نگفت ڪہ تو هم بیا؟
گفت!
هان؟گفت!من عقلم نهیب زد و صداے دلم بہ گوش نرسید!
من بودم ڪہ ترسیده گفتم:
– نڪن آمنہ!نرو!میدانۍ ارباب بفهمد . .
– ارباب؟چہ میڪند؟سیاه و ڪبود میشود تنم؟
دندان بر دهانم نمۍماند؟
زندانۍ میشوم در مَطبَخ؟
اینها را بہ جآن خریدم اسماء!
– مجنون!دیوانہ!آخر این عقل ناقصت ڪار دستت میدهد!
– تا ڪۍ میخواهے پیرو عقلت باشۍ؟پس دل چہ میشود؟
– آمنہ!
– اسماء! نمیایے؟نیا! اما من میروم و تو بمان با عقلت!تو بمان و حسرت!
– حسرت؟
مصمم گفت:
– حسرت!
حالا میفهمم!از حسرت منظورش چہ بود ..
اینڪہ من بشینم در مطبخ نمور و تاریڪ و از پچ پچها براے خودم ڪربلا و آمنہ را تصور ڪنم!
و من با خیال، بودنم را در ڪربلا تصور میڪردم!
اینڪہ من هم حالا همراه ڪاروان بودم!
اینڪہ من هم الآن با قدے خمیده ..چادرے پاره ..پشت سرِ مردے آبلہ رو ..
مثل الآن، ڪہ زینب[سلاماللهعلیها] جلوے چشمهایم با نگاهۍ نگران بہ دخترها نگاه میڪند و دستش ڪشیده میشود،
گونہهایم را دم و بازدمم پر میڪنم و میخواهم با ڪلمات بہ سمتش هجوم ببرم:
– نڪن! او دخت پدر ایلیا[علیہالسلام]است! مادرش همآن شاخہے نازڪ و ریحان و بهارش زیر دست و پاے پدرانت بود، ڪافۍ نیست؟
نوبت دختر رسید؟
اما نشد!یڪۍ از سربازانش جلویم بود و جثہے فربہ و گوشت آلودش سد راهم بود!
میخواستم داد بزنم و چشمان و وادریدهے بےحیا شان را از ڪاسہ در بیاورم اما .. نشد!
مرداب نگاهشان شرم را غرق میڪرد و دست را مشت!
ڪاش زمان بہ عقب برمیگشت همان موقع ڪہ . .
خواست برود، ڪہ چادرش را ڪشیدم، چرخید:
– میخواهے بیایے؟
– نمیدونم مـــ ــــ ـن . . .
– اسماء!عشق و ایمان و آرمان استخاره نمیخواهد!
سرتاسرش خیر است!
حتۍ شر آن!
حالا، بۍ تعلل، همراهم میشوے، یا نہ؟
– نہ! ..
نویسنده :
[#ریحانہحسینۍ]
اِࢪیحا(:
اگر العجل بگوییم و آمادهے ظهور نشویم، ڪوفیان آخر و زمانیم‼️ #شهیدحسینمعزغلامۍ | #جمعہ
ڪاش فریاد انتظارمان، بہ عمل نزدیڪتر بود‼️💔🚶🏻♀
#عید_بیعت | #امام_زمان[عج الله تعالی فرجه الشریف]
آسمان، فرصت پروازِ بلندےست ..
قصہ این است ڪہ چہ اندازه ڪبوتر باشۍ🕊
#شهیدحسینمعزغلامۍ | #شهیدنشوےمیمیرے ..
اِࢪیحا(:
(: #خداےخوبمن🕊
وقتی این آیه رو خوندم حسم شبیه خوردن قورمهسبزی بود تو دل زمستون!(:
#خداےخوبمن🌱
تنها مسیر 1_جلسه بیست و ششم پارت 2.mp3
5.02M
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_ششم
پارت2 🌺✨
🔹عمل نا خالص انسان رو بالا نمیبره.
🔹نفس همه چیزی رو مال خود میکنه حتی نماز رو
🔹ملاقات خدا به بهترین شکل ممکن یعنی در ذلیل ترین صورت ممکن خدا رو ملاقات کنی.
🔹یکی از دلایلی که ما به سمت خدا پناه میبریم از دنیای سختیه که داخلش زندگی میکنیم.
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
ـشہیدزادهـ