یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_هجدهم
سهیل را قلبم میتواند دوست داشته باشد؟ دلم با او همراه میشود یا مجبور به همخوانی با او خواهم شد؟ آیندهام با سهیل تضمین است یا باید تطبیقش بدهم؟ دیوانه میشوم با این افکار. خودخواهیام گل میکند و بیخیال خستگی مادر و خواب بودنش میروم سراغش. پتو را دورش گرفته و کنار رختخوابش نشسته است. پنجره اتاقش باز است و باد سردی پردهها را تکان میدهد. چراغ مطالعهاش روشن است. کتابش باز و نگاهش به دیوار روبهرو است. مرا که میبیند، تعجب نمیکند. انگار منتظرم بوده:
– شبگرد شدی گلم! بیا این پنجره را ببند، باز گذاشتم کمی هوای اتاق عوض بشه.
پردهها را از دست باد و اتاق را از سرمای استخوان سوز نجات میدهم. کنارش مینشینم و با حاشیه پتویش مشغول میشوم:
– نظرتون چیه؟
لبخند میزند:
– قصه بزی و علف و شیرینیش. خودت باید نظر بدی حبه انگورم.
خم میشود و صورتم را میبوسد. منظورش از حبه انگور را درک نمیکنم. تا حالا حبه انگور نبودهام. حتماً منظورش این است که گرگ را دریابم.
– خودت باید تصمیم بگیری عزیزم. علاقه و آرمانهات رو بنویس. دوست نداشتنیها و موانع خوشبختی رو هم فکر کن. بعد تصمیم بگیر. من هم هرچی کمک بخوای دربست در اختیارتم. البته بعد از اینکه سهیل رو هم در ترازو گذاشتی و سنجیدی.
دوباره خم میشود و میبوسدم، من از همه آنچه که اسم ازدواج میگیرد میترسم. دایی مرا در یکلحظه غافلگیر کرد. عجیب است که حس خاصی پیدا نکردهام. مادر سهباره میبوسدم. امشب محبتش لبریز شده است. از این محبتی که هیچ طمعی در آن نیست، سیراب میشوم. وقتی بلند میشوم، میخواهم حرف آخرِ دلم را بلند بگویم، اما نمیدانم آخر حرفم چیست. سکوت میکنم و میروم.
پدر اینجا باید باشد که نیست. تا صبح راه میروم. مینشینم. دراز میکشم، با پتو به حیاط میروم، چشمانم را میبندم و تلاش میکنم تا ذهنم را از سهیل خالی کنم؛ اما فایده ندارد. تا این مدت تمام شود و پدر بیاید. بداخلاقیام داد علی را بلند میکند. مادر آرامش کند، به من چه؟ من حوصله هیچ بشری را ندارم. باید مرا درک کند، سعید و مسعود که میآیند، مادر نمیگذارد قضیه را متوجه شوند؛ ولی بودنشان برای روحیه من خوب است.
پدر که میآید، سنگین از کنارش میگذرم. چقدر این سبزه شدنها و لاغر شدنهای بعد از هر مأموریتش زجرم میدهد. دایی و خانوادهاش همان شب میآیند. اینبار رسمیتر از قبل. از عصر در اتاقم میمانم و تمام کودکی تا حال ذهنم را دوباره مرور میکنم؛ با سهیل و تمام خاطرههایش. چای را دوباره علی میبرد. در اعتصابم…
حرف سر من است؛ منِ ساکتِ آبیپوشِ پناه گرفته کنار مادر. لبه چادرم را آرام مثل گلی باز میکنم و میبندم. ده بار این کار را میکنم. دایی را دوست دارم. مخصوصاً که از کودکی هر بار برایم هدیه میآورد… یعنی تمام هدیههایش هدفمند بوده است؟ زن داییام را دوست داشتم؛ چون زیاد به من محبت داشت و حالا درونم به آه میافتد که این هم بیغرض نبوده!
باید با سهیل حرف بزنم. این را دایی درخواست میکند. مادر سکوت میکند و پدر رو میکند به من:
– لیلاجان! هر طور که شما مایلی بابا!
میلم به هیچ نمیکشد. بین سهیل و من چند مایل فاصله است؟ به پدر نگاه میکنم. اصلاً فرصت نشد که چند کلمهای با من گفتوگو کند. دایی اینبار میگوید:
– لیلاجان! دایی! چند کلمهای صحبت کنید تا من و پدرت بریم شام بگیریم و بیاییم. روابط بین خانواده را دارم بههم میزنم با این حال مزخرفم. بلند میشوم و سهیل هم بلند میشود. میروم سمت اتاق کتابخانه.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
بہدِلبــرےڪہحُـسین باشـدنمیـشودڪہدِلنَسِپُرد♡
#بیوےجذاب
#بیودزدی😉
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحَضرَت ِحَق...
🎥 #تماشایی | مؤمن واقعی
4️⃣ آقا از چهار ویژگی مؤمنان واقعی میگویند
❎ ایمان تنها فایده ندارد!
🌱 #شهیدزاده
❤️ #یادم_باشه
💫 #فرمایشات_آقا
#شہیدزادہ
@shahidzadeh
. یاحَضرَت ِحَق...
"جان" امانتیست...
ڪه باید به "جـانان" رساند...
اگر خود ندهی ، میستانند... فـاصلـه #هلاڪت و #شهادت همین خیانت در امانت است.
🖋 #شهیدسیدمرتضیآوینی
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
1_283776906.mp3
9.64M
یاحَضرَت ِحَق...
📚کتاب #ذوالفقار
✅ پارت اول /ص ۱۷ تا ۲۱
🌷 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی
#سردار
#کتاب_صوتی
#مکتب_سلیمانی
#به_وقت_کتابخوانی
#شہیدزادہ
➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#چادرانه💚
چــღـادرٺ•°🦋°•حالِ مرا→
ازقبل بهٺرمےڪند🙃💓
قرصِ ماهَم🌙
اینکہ ابرۍ🌨میشوےزیباٺری😍☔️
من ٺیمّم مےڪنم👐
باخاڪ پای چادرٺ💜✨
آن زمانیکہ⏰↓
بہ سوی قبلہ رو مےآورے📿
اللهم عجل لولیک الفرج.🤲❤️
#شہیدزادہ
@sahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
بهترین هدیه ای که می تونی به خودت بدی،
اینه که اجازه بدی شاد باشی !
#رفیقشادباش😉
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
✅ #مکتب_سلیمانی
📖 #به_وقت_کتابخوانی
🔰 شهید حاج قاسم سلیمانی :
کار ندارم که کسی حرف را قبول دارد یا نه؟!
حزب و جناح، فرع است. اصل، "ولیفقیه" است. اصل "جمهوری اسلامی" است.
اینجا جایی است که اگر به خطر افتاد، اگر کسی با آن مواجه شد، ما با جانمان با او مواجه میشویم !!!
آدمها میآیند و میروند. قاسم سلیمانی میرود، قاسم سلیمانیِ دیگری میآید ...
احزاب و جریانها اصل نیستند؛ اصلِ اساسیِ نگاه دارندهی این نظام، "ولیفقیه" است.
با جانمان، با خونمان، از آن دفاع کنیم ...
هزار باره ...!
📚 حاج قاسم/ ص۸۳
#شہیدزادہ
@sahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
«خدایا حال بد ما را به حال خوب خودت تغییر ده»💞
#خداےخوبمن
#خـــدایــابـــغݪــمڪن
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
💚🍃| اے شهید!!!
هواے دلم،
بارانِ نگاهت را مےخواهد..🌧
مےشود بر من ببارے؟..
هواے دلم که پُر شود از بارانِ نگاهت..💔
منم چون `` تُ ``
لایقِ شهادت مےشوم...🕊
#شـهـیـدان_زنـدهـ_انـد
#شـــهـــیـــد
#شــهـیـدانـهـ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم اَعوذُ بِکَ مِن هَمَزاتِ الشَّیاطین 🌸
بارالها، من از وسوسه و فریب شیاطین (انس و جن) به تو پناه میآورم😢
| مومنون ، آیه ۹۷ |
#مواظبمباش...
#آیه_گرافی
#ماهمہمانےخدا🌙
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
اللَّهـُمَّ
إِنِّی أَعُوذُ بِڪَ
مِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ
«خدايابہتوپناہمیآورم
از نَفْسیڪهسيرنمیشود»
مےشود فقط
ازتو ، سیــرنشوم ؟!
#اعوذباللهمنشرنفسی❤️✨
#جرعہاےمناجاٺ
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
[۴/تغابن]
یعنے دلتنگےِ پنهان مرا هـم..؟!
#آیه_گرافی
#ماهمہمانےخدا🌙
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
﷽
💠دعای روز شانزدهم #ماه_مبارک_رمضان
🍀اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَكِ یا إلَهَ العالَمین.🍀
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق...
୮ ﷽ ☆
به نامِ نامت 💞
و با توکل به اسم اعظمت 💜
می گشایم دفتر امروزم را 📖
باشد که در پایان روز 🌥🌛
مُهرِ تائید بندگی ام 🌈
زینت دفترم باشد ✨
صبح بخیر 🌤🌱
06:00'
#صبحبخیر☀️
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحَضرَت ِحَق...
🎥 #تماشایی | توصیه هایی برای نسل جوان از زبان آقا...🌈
#فرمان_آقا
#درس_اخلاق_آقا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
میگفت :
تو سوريه وقت خواب ندارم . وقتى هم مى خواهم بخوابم از شدت خستگى نمى توانم بخوابم، انگار يک لشكر مورچه دارند از پاهايم بالا مى آيند!🍃
حواسمون هست؟
شهدااینجور برای ظهور کارکردن...
ماکجاییم؟؟؟😔💔
#شھیدمحمودرضابیضایی🧡
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#چــادرانــہ🦋
چادࢪے از شــ🌸ـڪوفه پوشیدے
بوے گل ڪوچه ࢪا بهـ🌱ـاࢪے کࢪد...
#به_شرط_حیا😉
〰〰〰〰〰〰〰
〰〰〰〰〰〰〰
🎁چادرم موهبتی بود که مـ♡ـادر بخشید
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
رفقا سلام✋😇
قرار بود برامون بگین از جشن چه حس و حالی داشتین🙃
اینم حس و حالی که شماها فرستادین😌
#ادمینـنویسـ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh