اِࢪیحا(:
ڪربلاے سینہ زنها با #قاسم است!(:
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےپانزدهم
#احلۍمِنالعسل
حتۍ دیگر توان نداشتم بزاق دهانم را ببلعم ڪہ از شر خنڪۍ بۍاندازه ے دهانم رها شوم!
امام ڪہ از خیمہاش بیرون آمد نفهمیدم ..
چطور و چگونہ از جا بلند شدم!
با پا لگدے بہ آمنہ زوم:
– برخیز! امام آمد ..
سریع بلند شد و دستش را روے چشمش ڪشید:
– قاسم[علیہالسلام] نیست ڪہ ڪنارشان ایستاده؟
چادرم را جلو ڪشیدم:
– بہ گمانم!
لختۍ نگاهش روے امام و پسر بچہے روبہرویش است و بعد چینِ گوشہے نگاهش را تقدیمم میڪند:
– گمان نڪن!قاسم[علیہالسلام] است ..
نگاهن را بہ او دوختم،
پسرے ڪہ قد و قوارهاش ڪمتر از بلوغ بود وهنوز قوت و رشیدےِ بنۍهاشم هنوز در شانہهایش نپیچیده بود!
و عضلات دستهایش درهم پیچیده نبود ..
شال عربۍ سبز را دور سر بستہ بود و موهاے مواجش روے گوش ریختہ بود.
محجوب بود محبوب و زیبا!
پندارے محجوبیتاش زیر آن مژههاے انبروه و پایین افتاده بیشتر شده بود..
امام شبیہ پدرے مهربان آشفتہموهاے پسر را با دست ڪنار زد و پرسید:
– بگو ببینم .. آرزویت چیست؟
حالا نگاهش را بالا آورد و آفتاب در چشمهایش طلوع ڪرد و لبهایش شڪوفہ شدند و خندیدند:
– شهادت ..
در راه شما و براے شما!
آمنہ دستش را پایین روبندش گرفت و گفت:
– چقدر شبیہ حسن بن علۍ[علیہالسلام] است!
درست مثل مواقعۍ ڪہ همراه برادرانش در ڪوچہ پس ڪوچہهاے مدینہ میدویدند و بۍ غصہ میخندیدند!
و همانجا میشدند آمال و آرزوے دخترانِ روے بام نشستہ ..
اشڪ مهمان چشمهایش شد و بغض صدایش را لرزاند:
– در نخلستان ها گردو بہ دستان منتظرِ برادر میریخت و تمامِ خودش را پیشڪشِ برادر و خواهرانش ڪرد!
بہ طرف خیمہ رفت ڪہ صداے امام را شنیدم:
– شهادت در نزد تو چگونہ است؟
قاسم[علیہالسلام] بۍ درنگ پاسخ داد:
– احلۍ من العسل!
پشت سر آمنہ رفتم و با خود گفتم:
– حالا آخرین یادگارےاش با پاے خویش آمده و میخواهد خودش را فدا ڪند!
نگاهم را بہ آسمان دوختم:
_ احلۍ من العسل! ..
نویسنده✍🏻:
[ #ریحانہحسینۍ ]
پ.ن¹:
حالا ڪہ دارم این قطره رو مینویسم مداح داره میخونہ ..
– اڪبر ڪہ زره تنش بوده شد ارباً ارباً،
تو ڪہ زره ندارے اے واویلا تنت چۍ میشہ؟
میترسم نشون سنگ و تیر و نیزه باشۍ ..
زمین بخورے و نتونۍ پاشۍ!
پ.ن²:
حقیقتاً بگم ڪہ آ... خیش!
و سلآم!
ببخشید ڪہ دو روز نبودم، رزقِ نوشتن نبود و منم عزادار و منتظر بودم.
ولۍ دارم بڪوب مینویسم تا یہ چند قطره آماده داشتہ باشم!
ببخشید منو ..
عزت دست خداست!
یاعلۍ مدد🖐🏻🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فَکَیفَ أصبِرُ علیٰ فِراقِك . . . !💔
دستش ڪہ بہ آب خورد
بہ یاد آورد وصیت علۍ[علیہالسلام] را:
[ڪنارش بمان!
غریبتر از حسین'علیہالسلام' وجود ندارد!]
چنان سراسیمہ بازگشت
ڪہ دستهایش جآ ماند!(:
•
°
– دَستِ مَن خورد بِہ آبۍ ڪِہ نَصیبِ تو نَشُد!💔
اِࢪیحا(:
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےشانزدهم
#عباسِعلۍ ..
سر راحلہ را بہ خودم تڪیہ دادم و زیر گوشش گفتم:
– بۍتابۍ مڪن! مگر تو همین را نمیخواستۍ؟
سرش را بلد ڪرد و چشمهایش را بہ من دوخت:
– بہ خدا سوگند ڪہ همین را میخواستم و پشیمان نیستم!
امّا بۍتابۍام براے سڪینہ[سلامالله] است!
او ...
با صداے جیغ و خندهے بچہها بلند میشوم بچہها دورِ عباسِ علۍ[علیہالسلام] جمع شدند و میخندد!
نگاهم بہ سڪینہ [سلامالله] مۍافتد، چشم هایش برق میزند ..
حتۍ زینب[سلامالله] ..
حتۍ رباب و فاطمہ و حسین[علیہالسلام] هم خوشحالاند!
راحلہ خندید و زیر گوشم گفت:
– تمام شد؛ عباس بن علۍ[علیہالسلام] ڪہ بہ میدان برود تشنگۍ تمام میشود!
او عباس[علیہالسلام] است اسماء!
عباسِ علۍ[علیہالسلام]!
صداے عمو گفتن بچہها ڪہ بلند میشود رو بہ راحلہ میڪنم:
– پسرِ امالبنین[سلآمالله]؟
سر تڪان داد:
– خودش است!
معروف است بہ سقا،
سقاے آب! هر چہ از ادبۍ ڪہ خانم امالبنین[سلامالله] بہ او و برادرانش یاد داده بگویم ڪم است!
متعجب میپرسم:
– برادرانش؟
– آرے! سہ برادرش پس از علۍاڪبر[علیہالسلام] بہ میدان رفتند!
نگاهم را بہ او دوختم:
– چقدر شبیہ ماهست!
– بہ قمر بنۍهاشم معروف است!
سقا را علۍ[علیہالسلام] برا او نهاد و ماه را ..
هر ڪس او را میدید میگفت او ماهاست!
او قمر بنۍهاشم است!
در صفین نوجوانۍ بیش نبود اما همچون تیرے از ڪمان دشمن رها شد و بہ میدان رفت!
محمد میگفت ابوشعثا و هفت پسرش را راهۍ جهنم ڪرد!
نقاب بر چهره داشت و ڪسۍ او را نمیشناخت،
هنگامۍ ڪہ برگشت همہ فهمیدند او عباس [علیہالسلام] است!
قمر بنۍهاشم!
عباسِ علۍ[علیہالسلام] ..
زیر لب زمزمہ ڪردم'او ماه است! قمرِ بنۍهاشم! سقاے آب و ادب! پرچمدارِ حسین ..'
بچہها همہ آب میخواستند اما سڪینہ[سلامالله] نہ!
سڪینہ[سلآمالله] نہ ..
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
پ.ن:
امشب ڪلۍ قطره داریم!
قلم حسابۍ روش فشارِ، و فقط بہ خاطر گوشہ نگاه ارباب و شما نوشتہ!
ببینم چیڪار میڪنید(؛