🌺 به مناسبت فصل شکوفایی دانستن
صبح یک روز سرد پاییزی
روزی از روزهای اول سال
بچهها در کلاس جنگل سبز
جمع بودند دور هم خوشحال
بچهها غرق گفتگو بودند
بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست!
باز انگار زنگ انشا بود
تا معلم ز گرد راه رسید
گفت با چهرهای پر از خنده
باز موضوع تازهای داریم
آرزوی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل برخاست
گفت می خواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم
ابر باشم دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید
رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد
تا ابد سبزِ سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم
مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ
گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم
فارغ از سنگ بچهها باشم
روی هر شاخه جیکجیک کنم
در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت:
کاش با باد رهسپار شوم
تا افقهای دور کوچ کنم
باز پیغمبر بهار شوم
زنگ تفریح را که زنجره زد
باز هم در کلاس غوغا شد
هر یک از بچهها بهسویی رفت
و معلم دوباره تنها شد
با خودش زیرلب چنین میگفت:
آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید!
بچه ها آرزوی من این ست
شعر: مرحوم استاد قیصر امین پور
@ertebatmoaserdini
#شکفتن
#تربیت
#مثبت_نگری
.