eitaa logo
اشاره های ناخوانا
213 دنبال‌کننده
10 عکس
4 ویدیو
0 فایل
ما نشانه هایی هستیم ناخوانا که هر کدام اشاره به چیزی داریم @Ahde_ons آدرس یادداشت های سابق در تلگرام: https://t.me/EshareNakhana
مشاهده در ایتا
دانلود
در آغاز چند سلام و در ادامه چند کلام و اما سلام سلام به آینده ای که امروز است و در فرداهای وهم می بینیمش سلام به اویی که از سر خوش خیالیمان نخواستیم زود و زودتر بودنش را درک کنیم و به فردایی موهوم حواله اش دادیم سلام به اوکه آنقدر مسلح به تیغ لطافت است که صبر نحیف وضعیفِ زود خسته شونده یمان یا کوچک جثه گی روح و تن مان هیبت لطافتش را تاب نمی آورد و در معرکه ی قیامتش پا به فرار می گذارد.اما به کجا؟مگر راه گریزی هست؟ الان قیامتی قائم را از خاطر برده ایم؟ رستاخیزی که بخواهیم و نخواهیم اینجاست.به هر کجا بگریزیم به سمت او گریخته ایم. بی خبرانیم که هنوز نفهمیده ایم تمام قد در آغوش اوییم و به همه ی بطن و متن مان رسوخ کرده همه ی ایام رستاخیز اوست و چشم بسته ایم. ای منِ من،چشم باز کن و ببینش،ببین که در بهشت آغوش اویی و از شیره ی جانش مینوشی ولی از سر ندیدن و ناباوریِ مهر او آغوشش را حصار می بینی و مشت بر سینه اش می کوبی ،بببینش که ندیدنت همان جهنم توست به کجا فرار میکنی؟ببین بهشت قیامتت را، باور کن لطافتش را و حال چند کلام قصه اینگونه شروع شد: پس از توبه ی پدر، قابیلِ پسر برادر خود، هابیل را کشت القصه در روزگار قدیم یا بهتر است بگویم در تاریخ اول الزمان،تاریخ بشر به نحو مردانه ای شرع شد (و تبعاتی از خیر و شر هم با خود داشت) توبه اگر یکی از معانیش به خود آمدن و به تبع برانگیخته شدن باشد انگار آدم با همه ی مصادیق مردانه اش برانگیخته شد و شروع شد و انگار هنوز تاریخ ِ برانگیخته شدن زن فرا نرسیده بود بشر،مادر را و آغوش مادر را ندید آری تاریخ گرمی آغوش مادرش را نچشید و مادر برانگیخته نشد و خود ببین که مادرِمادر ها که فاطمه باشد هنوز مخفی است و در همین تاریخ مردانه ی بدون مادر ست که برادر برادر را می کشد(قابیل هابیل را)....» و امابعد... در پریروز قیام، در معرکه ی کربلا، حر در لباسی از قهر، مقابل حسین ایستاد و خواست که قاتل او باشد اما حسین با نهیبی، مادر را به یادش آورد «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ» مادرت به عزایت بنشیند اینجا بود که حر دلش یاد کرد مادر مادر ها فاطمه را و همین که قصه، مادرانه شد او به خود آمد، آری این حر بود که حر شد و تو بگو توبه کرد و بر انگیخته شد و همین بود که بعد از شهادتش حسین بر سر بالینش او را چنین خواند که «انت الحر کما سَمَّتْک اُمُک، انت الحر ان شاء الله فی الدنیا والاخرة ؛ تو حر هستی همان طور که مادرت این نام را بر تو نهاده است. واما حال در روزگار ما در همان دیروز جنگمان _ جنگ ایران و عراق _ مردی در لطافت مادرانه ی شهادتش قاتل بعثی خویش را اینگونه به آغوش کشید که «...اما تو ای برادر عراقی، اگر چه تو مأموری و قاتل جان من، اما من تو را برادر خودم میدانم. از تو خواهم گذشت. اگر خدا اجازه بدهد اولین کسی را که شفاعت کنم تو هستی. آماده باش و غمی به دل راه مده. وحشتی نداشته باش. سینه من آماده است. تو تفنگت را آماده کن...» آن روز های جنگمان همان الانِ مهر و برادیِ ایران و عراق بود که قهرِ بعث رفت و بعثتی آمد ولی آن روزها باورمان نمیشد که در آغوش مهر مادریم. و با همین مهر مادر است که قهر ها میرود و مهرها می آید. سید مرتضی آوینی در آن ایام که صدام بعثی ِ اهل قهر، در اوج قدرت بود. در یکی از روایت های فتح چندین بار گفت که صدام آخرین جبار عراق است. آن زمان شاید ما به ذهنمان خنده دار و باور نکردنی میامد که صدام و بعثش برود و بعثتی بیاید اما دیدیم که شد آنچه شد. اما امروز ِ جنگمان امروز ِ جنگمان هم رسید.مردی آمد، که از قضا او هم مردانگیش در قامت مادری ست . همه ی مان را فرزند خویش میبیند.می خواست چشم مان به بهشت قیامتی باز شود که لحظه ای باورش نمی کردیم .کارش را هم کرد.به چشم مان آورد که میشود و هست. و همه در آغوشش هستیم او این قیامتِ مهر مادری را چنین نشانمان داد که قاتلش را هم عاشقانه دوست دارد و با تمام خون دلی که از جنس مادری ست میخواهد قاتلش را تا بهشت همراهی کند «...من به دنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارش هستم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند. خواهش میکنم بیا، تحملم تمام شد بیا، بیا با تیغ برهنه برنده. گلوی من آماده بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم است.بیا و از زندان مرا رها کن، این کلید قفل اسارتم، بیا من مقلد آن آزاده ام که گفت قسم به خدا که اگر مرا شهید کنی شفاعتت میکنم، خداوندا تو شاهدی در این بیابانها و شهرها به دنبال چه میگردم،ای عزیز مقتدر مرا به گمشده ام برسان...» چنین شهادت. ومادرانه هایی را ببین که آدم را به طمع طلبی محال می اندازد ادامه.... @esharenakhana
...ادامه طلب محال هم که محال نیست و مگر ذکریا وقتی رزق بی حساب مریم(که او هم در قصه ی مادری ست) را دید به طمع نیفتاد و طلبی محال نکرد که در در اوج پیری و فرتوتی از خدا طلب فرزند کند و خدا هم به او یحیای شهید را دهد حال ما هم میشود که بگوییم: اگر در دیروز جنگمان قاتل بعثی از بعثی بودنش توبه کرد و آغوش مادر را دید و ایران و عراق برادری شان را در دامن همین مادر به یاد آوردند، به امید روزی که آمریکای ِ قابیل از هویت قهر و شیطانیت اسرایلیش تهی شود و آغوش مادرانه را ببیند و این قابیل غول آسا توبه ی وجود کند و بر انگیخته شود.اما آیا نشانی از وقوع چنین طلب و دعا و آرزویی در این روزگار به چشم میخورد؟ به گمانم که می خورد و آن اینکه انگار هنوز امروزِ جنگمان غروب نکرده بود که نشانه ای قیام کرد. زنی آمد. این بار خود مادرانه ای آمد. رستاخیزی زنانه در هیبتی مردانه. در عین لطافت، استواری به نام شیرین ،جمع هیبت مردانه ی شهادت در عین مادرانگی و لطافت شیرین که است؟ شیرین ابو عاقله نامی ایرانی دارد، مادری آمریکایی تبار پدری فلسطینی و تو بگو عرب، دینش مسیحیت، مرامش شیعی و نمازش را اهل تسنن خواندند ببین چگونه همه ی برادرها و برادری ها در دامن مادرانه ی او هم آغوش شده اند پس در آخر باز به حکم الان قیامتی قائم سلامی دهم که سلام به آینده ای که امروز است و در فرداهای وهم می بینیمش سعید صاعدی خرداد/۱۴۰۱ @EshareNakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۱) این یاد داشت را در شب تاسوعا شروع میکنم ان شالله که حضرت نافذ البصیره بر این دل و قلم نفوذ کند و حیاتی دهد و جاریش کند قریب به سه دهه از شهادت سید مرتضی آوینی میگذرد.خوانش های فراوانی از او شد و هرکس او را با ظن خود همراه کرد و سمت و سوی خواسته ها و غرض های خود کشاند اهل مذهب او را مرتضی نامیدند و هزار ذکر و محراب به ریشش بستند و روشنفکر جماعت کامران، که ایشان نیز ریشش را تراشیدن و هزار خاطره ی روشنفکرانه از او نقل کردند. این گفت راست است او گفت چپ، بدون اینکه قدری به جان و جوهر آوینی نگاهی شود هر کس به رای خود او را تفسیر کرد.خاطرم هست برنامه ای در تلویزیون در سالگرد شهید آوینی برگذار کردند. دو میهمان هر کدام با رأیی آوینی را شرح و تفسیر میدادند .یکی از میهمانان ایرادش این بود که چرا آوینی آن شعر و یادداشت هایش را اول انقلاب سوزاند و دیگری می گفت آوینی دیگر آوینی حزب اللهی است خلاصه به جای آوینی انگار طناب مسابقه ای درست کرده اند که یک گروه یا حزب این طرفش را گرفته و دیگری آن طرفش را و هرکس به سمت خودش میکشد تا با هر زر و زوری شده برنده شود @esharenakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۲) ما هنوز نمیتوانیم قبول کنیم که آوینی همان آوینی به قول خودش «من از راه طیشده با شما سخن میگویم» بوده و هست و حتا نخواستیم در ساحت پرسش نگهش داریم و خواستیم هر چه زودتر با پاسخی خودمان را راحت کنیم چیزی که بر روی زمین ظاهر است و به دیده می آید و در بیان خود آوینی هم آشکار است این است که در برهه ای شعر ها و یادداشت هایی نوشته بوده و در برهه ای همان ها را سوزانده.آن هم نه از سر افراط یا مقدس مابی و توبه های اخلاقی ای که راه به جایی نمیبرد بلکه از سر اینکه همه ی وجودش در زمین انقلاب (نه انقلاب حزبی) فراخوانی به همه ی وجودش داده و راهی پیش رویش گذاشته. بله آوینی همه ی آوینی است. از نقطه ای که خودش میگوید راهی را طی کرده و در جایی از راه، قسمتی از خود را سوزانده . و در ادامه به راهی دوبار رسیده و در آخر شهادت را برگزیده و ختمش کرده و تو بگو با شهادت راهی را آغاز کرده. و همه ی رمز و راز آوینی در همین ظاهر راهی که طی کرده هویداست و مگر غیر از این است که همه ی راز در همین ظاهر است که خود را مخفی می کند؟ اماچه کسی است که اهل راز باشد و نترسد و تن به چنین راهی بدهد و دل به چنین دریایی بزند؟ @esharenakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۳) راحت طلبان هر کدام به ظن خویش تکلیف آوینی را مشخص کردند و هر کدام برایش حکمی صادر کردند. آنها که «کامران» میخوانندش کامرانشان را به راه تفریط می کشانند که البته این ظن و احوال و اهوا خودشان است نه آوینی.هم اینها می گویند «چپ» بوده و عکس هایی از او با سیبیل و عینک کذا به نشان چپ بودن نشان می دهند و خاطرات کذا و کذا که مثلا «کامران با که رفیق بود و با که نبود عاشق این بود و فلان خلاف که نشانی از روشنفکری هست را هم انجام میداد و الی آخر...» و از این طرف هم آنها که «مرتضای مقدس» میخوانندش به راه افراط میروند و چه در حیاتش و چه بعد از شهادتش نمیگذارند آوینی خودش کارش را بکند و حرفش را بزند به قول رفیق سید مرتضی آوینی میرشکاک که« ...شهیدآوینی...خانه ی عنکبوت ها را بر باد خواهد داد.شهید آوینی واقعی را میگویم نه آن شهید آوینی اسطوره ای و ماورایی و موهوم را که از خدا بی خبرها تراشیده اند تا با بعضی از بچه های ساده لوح بسیجی بباورانند که:سید مرتضی مقدس بود و بام تا شام نماز واجب و مستحب میخواند و شب ها تا صبح به نماز شب و دعا مشغول بود...سید مرتضی نماز میخواند اول وقت هم میخواند نماز شب هم میخواند قران و دعا هم میخواند.[اما] اگر چنان چه که ....جلوه میدهند بیست و چهارساعته عبادت میکرد چه کسی متن روایت فتح را مینوشت.....» @esharenakhana
وقتش شده بود، که محبت آورد بر عالمیان پیام ِ رحمت آورد آمد ببرد تمام بی مهری را پیغمبر رحمتی که بعثت آورد @esharenakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۴) ما با مواجهه هایی از این دست، مستعدیم که هر پدیده ای را به راحتی از نبض بیندازیم و تنها به شی ای مرده و مکیده شده تبدیلش کنیم.عادت کرده ایم چیزها را دستمالیِ ایده ها و نظرهای خودمان کنیم و به تبع از کار بیندازیمشان.به نظرم چنین رویه ای بر آمده از قهر ماست آری ما قهریم، ما با چیز ها قهر و بیگانه ایم و قبل از آن حتما با خودمان قهر و بیگانه ایم. ما نتوانسته ایم با خود در صفا و صدق باشیم.ما هنوز باخود صفا نکرده ایم که انقدر راحت پدیده ها را اسیر احکام خود میکنیم. آیا با چنین روحیه ای ذکری و به تبع فکری پدید می آید؟ ابدا،آخر ذکر مگر منشاش دل نیست و دل مگر بستر زمین صفا و صدق و صمیمیت نیست؟ کسی که بادل و جان خود صفا کند زود دلش را از سر خود باز نمی کند و برای خودش زود حکمی صادر نمی کند بسان مادری می ماند که همه ی فرزندش را با تمام آزمون و خطا و نقص و کمال به جان می خرد و با آن صفا می کند اما ما وقتی با دل خود در قهر به سر ببریم اولین کاری که میکنیم حکمی برای خود صادر میکنیم و این راحت ترین یا سرخوشانه ترین کاری است که کرده ایم. @esharenakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۵) صفا ی با خود که نباشد لاجرم با دیگری هم در صفا نیستی و هر چه پیش رود چشم «آدم بین» تو کور و کور تر می شود و قبل از آن که آدم ها را به خودی خود ببینی از پس قهری برای شان و حتا برای خود حکمی صادر کرده ای که مثلا فلانی این است و بهمانی آن و اینجاست که پای ثنویت و دو گانه ها وسط می آید که تو هر کسی را به سمتی می رانی و به هر جا که راحت طلبیت اقتضا کند می نشانی و او را به هر برچسب و تعریف راحت الحلقومی میخوانی @esharenakhana
هر چند گلی! ولی گلی نشکفته یک غنچه ی سرخ آتشین، آشفته خواهی شود آرام دلت؟...بازش کن که پر شده از درد دل ناگفته @esharenakhana
سلام خدا قوت این متن هایی که اینجا گذاشته میشود یادداشتهای سابق در کانال تلگرام نیست بلکه اخیرا نوشته شده است البته شاید به اقتضاءِ زمان، گاهی برخی از یادداشت های تلگرام یا مثلا شعرها رو هم اینجا بگذارم
حوالت گویی در شعر آوینی ۶)هر چه می کشیم از این دو گانه هاست(ظاهر و باطن راست و چپ ، فیزیک و متافیزیک و...) که مرجع نزاع همینجاست و گمان کنم از جایی این دوگانه ها پیش آمد که پای آدمی عقب کشیده شد. پای انسان که وسط باشد خود به خود دوگانه منتفی میشود و آنگاه که پای دو گانه ها وسط باشد این انسان است که منتفی میشود. وقتی ما به معنای واقعی کلمه به انسان ها نگاه کنیم پس مثلا به نحو مبتذل سیاسی او را راست و چپ نمیکنیم و در موردش تصمیم نمیگیریم و از پیش حکم صادر نمیکنیم. از خاطرمان رفت که این انسان است که میتواند قصه ی چیزها را بگوید و به آنها معنا ببخشد و این اوست که می تواند چیزها را به اوج عزت یا به قعر ذلت ببرد و مگر سگ اصحاب کهف نبود که وقتی کنار معتکفین غار قرار گرفت قرن ها قصه اش ادامه پیدا کرد وگر نه حیوان به خودی خود که تاریخ و قصه ای ندارد این ادم است که میتواند شاعر باشد و شاعرانه به چیز ها رنگ و بو و معنا دهد قصه های کلیله و دمنه در کذشته یا در همین تاریخ امثال تام و جری و... مانند آن ، آنجایی جان و زبان پیدا کردند که انسان به آنها نگاه کرد @esharenakhana
۱۱ اسفند سالگرد شهادت در منطقه عملیاتی طلاییه، عملیات خیبر
به بهانه ی سینما نامه ای به عبدالرسول زرین !!! و اما نامه فیلم: قرار بود در تخاطب با دوستی نامه بنویسم. قرار شد بگویم چه شد ک دارم این متن را مینویسم و در کجا هستم؟ وقتی شروع به نوشتن این متن کردم بالای سرمزار شهید زرین بودم و با او کمی حرف زدم و حال و هوایی داشتم. از او برای خودم و رفقایم کمک خواستم و همانجا بود که دیدم دلم میگوید نامه ام را ب شهید زرین بنویسم پس به امید خدا همین کار را میکنم از فلانی به عبدالرسول زرین تصدقت! سلام خدا قوتت بدهد درباره ی تو با رفقا زیاد گفته ایم ومیگوییم گلستان شهدا زیاد به زیارتت می آییم و زیاد با تو درد دل می کنیم و از تو کمک می خواهیم. خودت هم خوب خبر داری، مخصوصا از وقتی که فیلم "تک تیرانداز" را برای تو ساختند و رفتیم در جشن واره ی فجر دیدیم. از آنجا بهانه اش بیشتر پیش آمد. فیلمی که فرسخ ها از تو و حال و هوایت فاصله دارد. دیدیم که تو کجا و این فیلم کجا. با بچه ها میگفتیم این عکسی که از تو همه جا پخش شده و بر سر مزارت هم بود.هزارها بار گویاتر از این فیلمی است که مثلا در باره ی تو ساخته شده همان عکسی که به گوش تو تیر خورده و از گوش تا گردنت خون جاری شده و تو خیلی روستایی وار،با صفا میخندی. چروک های گوشه ی چشمت چقدر ساده و مهربان است. لبخندت جمع اضداد است که از طرفی دل خودمانی ها را شاد می کند وسراسر مهربانی ست و دل هر اهل دلی را غنج میدهد. اما از طرف دیگر هم شده مایهی غیظ و عصبانیت برای صدامی جماعت و چه بد ریشخندیست به همین صدام و صدامی های بی ریش و ریشه. خود أَشِداءُ علی الکُفار رُحَما بَینَهُم» بَه که چه قابی است و چه زاویه دیدی دارد در گپ و گفت هایی که با رفقا در سها درباره ی سینما و همین نامه فیلم داشتیم دیدیم که تو در آنجایی که ایستاده ای چقدر حرف برای ما داری. چقدر به حرفمان آوردی شاید به نظر بی ربط بیاید که سینما و نامه فیلم چه ربطی به تو دارد؟ آری رفقایی که چنین فکری میکنند بنا به سینمایی که در دنیا جریان دارد درست فکر کرده اند اما ما که نخواستیم پای تو را در این سینمای جاری وسط بکشیم و اصلا اگر بخواهیم هم شدنی نیست. نمونه اش همین فیلم "تک تیر انداز" که خواست از تو یک اسنایپر و قهرمان بسازد و بیشتر از این که مساله اش تو باشی مساله اش خود فیلم ساختن و تن دادن به ماجرای فیلم ساختن جهان امروز بود. اقتضای سینمای امروز هم که همان قهرمان و ابرقهرمان ها و ضد قهرمان هاست. وقتی تو را در این پارادایم می آورد نتیجه اش میشود که تو یک اسنایپری و به تبع،قهرمان و آن تک تیر انداز عراقی ضد قهرمان.- البته چه بگویم که چندی پیش که به گلستان شهدا آمده بودم دیدم روی همین عکس معروفت که بر سر مزارت هم هست یک کار گرافیکی کرده بودند که واویلا... طرح آن عکس از این قرار بود که به نحوی هالیووی پایین عکس hero" ، قهرمان " طراحی شده بود - شاید کسی بگوید خب اشکالش چیست و اتفاقا خوب هم هست که ما شهدایمان را قهرمان نشان دهیم. اما چقدر غافل از آنیم که این خود اول فریب است.فریبی که دانسته یا نادانسته به آن تن دادیم ولی نمیدانیم این مطلق بینی سینمایی چه بلایی بر سر جان ما می آورد ومارا چگونه به باتلاق آمال و آرزوهای وهمی مان پرتاب میکند.بدون اینکه بدانیم چشممان هالیوود زده است ما آسمان و زمین را با رنگ و لعاب هالیوودی میشناسیم تا میگوییم ملائیکه انسانی بالدار را تصور میکنیم نور خدا مقداری پرتا پرتو است و معنویت عموما برایمان درخشش رنگ سبز است.قهرمانی هم در چشم مان یعنی ابر مرد یعنی کسی که مطلق است یعنی نامیرایی که هیچ نشدی برایش وجود ندارد و چنین موقعیتی یعنی دست یابی به همه ی آمال و آرزوهای دست نایافتنی.و این یعنی هیچ آزمون و خطایی در کار نیست و هیچ خطر کردنی را در پیش رویمان تصور نکنیم و همه اش یعنی بهشت زمینی ای که محقق شدنی است. اما آیا به نظر شما چنین تمامیت خواهی ای به جان ما مجال می دهد که بتوانیم تن به خطر کردنی و گردن به عهدی بدهیم به قول آوینی «...با توجه به ماهیت آرمانی سینماشخصیت های سینمایی اعم از قهرمان و ضد قهرمان و غیر قهرمان خواه ناخواه بت هایی هستندکه تماشاگر آمال و آرزوهای خویش را در آن محقق میبیند و با تمسک به آنها از تعهد میگریزد و یا در وجود آنها مخلصی برای گریز از خویشتن میابد...» در فیلم تک تیر انداز کارگردان وقتی میخواهد تو را یک قهرمان نشان دهد یک بازیگر درشت قامت و شهری آورده در حالی که کلا حال و هوا و فرم تو چنین فرم و قد و قامتی نیست. چیزی که من از تو میدانم این است که یک روستازاده ای وبه قول شهید آوینی"از آن گردن باریک هایی هستی که وقتی به آنها میگویی دل دستشان را روی قلبشان میگذارند نه شکمشان".🔻
🔺کارگردان تک تیر انداز به خاطر موضع نگاهی که داشته و البته از سینمای جاری گرفته انگار دانسته یا ندانسته خجالت میکشیده فرمت و حال و هوای تو را نشان دهد پس برای اینکه بخواهد تو را قهرمان مورد نظر خودش نشان دهد بازیگر نقش تو را درشت قامت و شهری یا به قولی که معروف شده بچه تهرونی آورده و یک لهجه ی دست و پاشکسته ی اصفهانی هم به آن اضافه کرده که کلا سرجا نمینشیند (البته من بازیگر نقشت کاری ندارم و شاید او از سر علاقه به تو این نقش را بازی کرده اما مساله چیز دیگری ست.)مساله این سینمای جار یست که اقتضایش قهرمان سازی ست که تبعاتش همین لوکس کردن توست سینما به جهت ماهیتش یا همان که شهید آوینی در آیینه جادو میگوید «جهت فطریش»، ستاره می آفریند قهرمان و ضد قهرمان و غیر قهرمان. شخصیت هایی آرمانی و مطلق،بت هایی که تماشاگر آمال و آرزوهایش را در آن محقق میبیند وبه نحوی وهمی بهشت بی بلا و عاری از هر ابتلا و عهدی بر روی زمین را در چنین سینمایی تماشا میکند و مسحورش میشود که لاجرم این نگاه از"تعهد"میگریزد و راه گریزی میشود برای روبرو نشدن انسان با خودش و همه ی آزمون و خطا و ابتلایی که در راه باید با آن روبرو شودچنین مطلق خواهی و بهشت بی بلایی به ما اجازه نمیدهد که متنبه به این بشویم که این دنیا ذاتا با نقص عجین است که باید آن را بپذیریم و به جان بی آزماییم «ذلک ان الله عزوجل لم یجعل الدنیا ثوابا لمومن و لا عقوبه لکافر/این دنیا به جهت اقتضایش بر مداری نیست که بشود همه عقاب و ثواب را در آن دید» اما چنین سینمایی این نگاه را از ما می دزدد و ما از دنیا و پیرامونمان انتظاری پیدا میکنیم که حاصلش یاس از زندگی وترس روبرو شدن با رنج روزگار است که ما را به ناکجایی رهنمون میکند که امتحان و ابتلا در آن منفور است در حالی که امام صادق میفرماید «اِنَّ عظیم الاجرلمع عظیمالبلا و ما احب الله قوما الا ابتلاهم»اجرعظیم همراه ابتلای عظیم است.خداوند قومی را دوست نمی دارد مگر آن که مبتلایشان کند ستاره ها و قهرمان و ضد قهرمان ها که سینمای جاری به آنها شخصیت مطلق و آرمانی میدهد راه گریزی هستند برای روبرو نشدن با مرگ و خطر، مرگ خطری که میتواند سازنده باشد نه خراب کننده و تمام کننده . مثال بارزش خود توی عبد الرسول.ما یک عبد ارسول قبل از جنگ داریم که میگویند ابتدا چوپانی میکرده و بعد هم لباس فروش بوده اما مگر ما با چنین زرینی کاری داشته ایم یا میشناختیمش و اگر چهارسال آخر عمرش را به جبهه نمی آمد و تن به خطر و مرگ نمی داد لابد ما هم نمیشناختیمش و چند صباحی بیشتر عمر می کرد و بعد هم به رحمت خدا میرفت و او بود و خدای خودش وچند نفر خانواده اش اما حال ما زرینی را میشناسیم که از سال 59 تا 62حدود چهار سال جبهه رفت و شهید شد و مردم ایران با او نسبت و تعلقی دارند این زرین در زمین جنگ و جهاد و خطر همه ی قصه اش رقم خورد اما نه به معنای هالیودی آن که به او قهرمان یا هیرو یا اسنایپر بگوییم زرین اسنایپر یا کلاه سبز آمریکایی نیست. من گمان میکنم اگر از خودت میپرسیدیم که تو که هستی میگفتی اگر لایق باشم «سرباز خمینی » -شهید آوینی در مقاله ی تکنیک در سینما میگوید «اگر جوهر و ذات سینما را کشف نکنیم فیلم هایی خواهیم ساخت که در آنها رزم آوران مسلمان، تنها در ظاهر آمر،، جایگزین کلاه سبزهای آمریکایی خواهند شد و یا ماموران نیروی انتظامی جانشین ماموران اف بی آی...»فرق یک اسنایپر با تیر اندازی که سرباز خمینی است چیست؟اسنایپر در جهان غرب در واقع یک قاتل حرفه ای است کسی است که ده ها سال به طور تخصصی تکنیک ها و تاکتیک های جنگی را و به نحو ویژه ای تیراندازی را برای کشتن آموزش می بیند و این در جهان مثلا آمریکایی معنی دار است وهمین در سینمای هالیوودی معنا دارد و ستاره های هالیوودی هم مصادیق آآن هستند اما تک تیر اندازبودن تو که سرباز خمینی هستی کلا در جهان دیگریست تو تک تیر اندازبودنت به معنای قاتل حرفه ای بودن نیست اینطور که میدانم تو کسانی در تیر رست بوده اند را انتخاب میکردی یعنی برخی را میزدی و برخی را نه مثلا شنیدم یک عراقی که در تیر رست بود و داشت نماز میخواند را نزدی و خیلی های دیگر می خواهم بگویم تو نمیزدی که بکشی بلکه تو به حکم «ما رمیت اذ رمیت ...»دست به ماشه میبردی جهانی که یک اسنایپر دارد با جهان تو به قدرجهانی فاصله دارد تفنگ اسنایپر آلت قتاله ای است که برای قهر و قدرت و غلبه آمده است . او میخواهد بر ضعف های بشری غلبه کند و همه را برده ی خواسته ی خود کند وهمین طور سینمای جاری که از جهان و عالم غرب بر آمده است با تکیه بر ضعفهای بشر بر جان او غلبه میکند و او را مسحور شعبده ها خویش میکند وبه تعبیر آوینی سینمای جاری«بنیان خطابش را همیشه بر ضعف های روحی بشر قرار میدهد» و اینجاست که سحر او کار ساز میافتد و مخاطب را مغلوب میکند.🔻
🔺بنابر این اگر تکنیک و ابزار در جهان غرب راه به سوی غلبه و قدرت برد اسنایپر و تفنگ او که ابزار اوست نیز راه به سوی غلبه دارد و حتی بر خود اسنایپر هم غلبه میکند و او را برده ی تفنگش میکند، به نحوی که بر خلاف فطرت انسانیش نه برای انسانیت و در دفاع از مثلا وطن و هویت بلکه برای غلبه بر دیگری انسان میکشد اما جهان سربازِ خمینی جهان غلبه نبوده آری تو برده ی تفنگت نبودی و به حکم ما رمیت اذ رمیت... دست خدا بودی اصلا نمیشود به تو گفت قاتل حرفه ای و راهی که اسنایپر به نحو تخصصی در جهان خود رفته را تو نرفتی تو ده ها سال آموزش های حرفه ای آدم کشی را طی نکردی (و اصلا خود به خود در زمین انقلاب نمی شود وارد چنین جهانی به همراه تکنیک و تخصصش شد) آگر آوینی میگوید باید در تکنیک رخنه کرد و اورا تصرف کرد تو نیز در ماهیت اسنایپری و ابزار آن یعنی تفنگ رخنه کردی و معنای دیگری به آن دادی و حال میشود تفنگی که زرین معنای دیگری به آن داده را چون مهر نماز بوسید و برپیشانی گذاشت و سید مرتضی آوینی نیز نشان داد با روایت فتح در جهت فطری و ماهیت سینما رسوخ کرده و آن را به تصرف جان خود در آورد و چنین راهی عجین است با راه ابتلا و خطر و مرگ(راه شهادت و جهاد) و به عهده گرفتن، که این راه، سازنده است و اصلا راه جهاد خود سازندگی است تو و امثال تو امی هایی هستید که در زمین انقلاب و جنگ به اقتضای همین زمین دست در ساختن بردید و به آن رسوخ کردید و درست است که حال و هوای تکنیک به گفته ی اهل تفکر مثل شهید آوینی این است که بر آدمی تسلط پیدا می کند و او را برده ی خود کند اما هم اینان نیز گفته اند که «سید مرتضی واقعا در دوربین تصرف می‌کرد. دوربین برای خودش کسی شده بود و یکی از اعضای گروه او شده بود. این کار مستلزم مجاهدات بسیار است. میرشکاک» و باز میگوید«سید مرتضی آوینی می‌گفت که باید در تکنولوژی رسوخ کنیم این یعنی مهار کردن باطن تکنولوژی و این یعنی إعمال ولایت بر تکنولوژی. چون «ولی» می‌تواند در هر شیئی تصرف کند و «کارکردش را تغییر دهد»، [که این رسوخ، کار]عالم ربانی ست که معصوم است و یا «متعلم علی سبیل النجاه» که پیرو معصوم است می‌تواند چنین کاری انجام دهد» بگذار اینطور بگویم که اصلا معلم و اموزگارتو در تیر اندازی و یا مثلا امثال تو مثل خود شهید آوینی در سینما یا قاسم سلیمانی در فرماندهی نظامی (و به تعبیر غربی آن «ژنرالی») یا تهرانی مقدم در موشکی یا حسن باقری و غیره و غیره خودِ «شدید القوی»ست در سوره نجم آمده است «عَلَّمَهُ شدید القوی»که شدید القوی به او(پیامبر)آموخت. در این آیه و آیات قبل و بعدش به مساله معراج پیامبر اشاره شده. در «کنزالدقائق» از حضرت سجاد آمده که: معراج براى آن بود كه خداوند، ملكوت آسمان‌ها و آنچه را در آنهاست ازعجايب صنعت و ابتكار، به پيامبرش نشان دهد. می بینی! خدا عجایب صنعت و ابتکار را در معراجش در مقام شدید القوی تعلیم داد هر کدام از شما نیز در موقعیت خویش در معراج خود از شدید القوی عجایب صنعت و ابتکار را آموخته و موقعیتی را رقم زده اید آوینی در مقالهی ی دوستت دارم ایران در باره مجید قصه های مجید میگوید «مجید شخصیت خارق‌العاده ای دارد اما در عین حال قهرمان و ضد قهرمان نیست. او با جرات و شهامت بسیار به همه ی تجربیاتی که نوجوانانی در سن و سال سال او را به خود جلب میکنند، دست میازد» تونه قهر مانی نه ضد قهرمان نه غیر قهرمان و دیدیم و تاریخ دید چگونه به استقبال مرگ و خطر رفتی و با مرگت تمام که نشدی هیچ بلکه تازه آغازی شدی، راهی را نشان دادی راهی که راه آمال و آرزو نیست راه عهد است و چیزی را به عهده گرفتن و به تبع عزم ساختن است و امثال تو در زمین جبهه و در انقلاب زیاد هستند منتها هر کدام در موقعیتی، موقعیتی که هر کدامش دارد چیزی را می سازد و راهی را نشان میدهد و در عین حال پا در خطر و مرگ دارد اما هیچکدام نه قهرمانید و نه ضد قهرمان شما هر کدامتان موقعیتی هستید که در جای خودش سازنده است که این موقعیت ها را قبلا «راه سوختن و ساختن» نامیدم راهی که تن به خطر میدهد و به قول نیچه در پای کوه آتشفشان منزل میسازد چنین آدم هایی از زندگی در این دنیا گریزان نیستند و در عین حال برده ی آن هم نیستند میدانند این دنیا سرا سر رنج و ابتلا و امتحان است ایشان پای این ابتلاها می ایستند پس در این دار بلا میسوزند اما کم نمی آورند و آن را میسازند و راهشان راه سوختن و ساختن است @esharenakhana
شعر دیگر شده تفاله ی شهر مثل یک کاغذ مچاله ی شهر بی عمل یک کتاب در اجمال رفته آن صاحب رساله ی شهر مانده در مهد، منتظر عمری کودک صدهزار ساله ی شهر مایه ی سوء استفاده شدست بین بازار، باغ لاله ی شهر هی نشستیم در تئاتر محل به تماشای استحاله ی شهر پشت هم هی سقوط پشت سقوط چاه دیگر شدست چاله ی شهر # # # * مرگ همسایه هام شیرین است *- _ شده تیتر یک مقاله ی شهر سعیدصاعدی سال ۹۴ @esharenakhana
۱)قصه؟ قصه و نسبت ما ها نگران دوستی هایمان هستیم هر بار یک جور به دنبالش می گردیم یک جور تازه اش می کنیم هر بار به بهانه ای (و لو به دعوا) به هم خانه های دوستیمان(البته هربار با یک مزه ی تازه ای) میخواهیم بفهمانیم که آهای! رفیق من هنوز هستم ها یا نه بگوییم ما هنوز هستیم ها و واقعا اگر این نسبت نبود آدم چطور میتوانست بگوید هستم . وقتی میگوید هستم در واقع دارد اعلام حضور میکند که در نسبت با چیزی و کسی و جایی حاضر است و هست و مگر میشود بگویی هستم ولی «تویی» را در ضمیرت به خطاب نیاورده باشی آدم لامصب موجود عجیبی ست، دشمنی ش با کسی هم در نسبت است دوستی که بماند. اینقدر که می فهمم، به در و دیوار خوردن هایمان و تاب و بی تابی های مان محال است که بیرون از دایره ی نسبت هایمان باشد باور کنید اصلا ما سرمان درد می کند و به در و دیوار میزنیم که سری که درد نمیکند را دستمال ببندیم .ما سرمان درد می کند که الکی یا واقعی قصه را از سر بگیریم.دنبال بهانه ای هستیم که یک نفر پیدا بشود و قصه را بگوید یا خودمان بهانه ای پیدا کنیم قصه را بگوییم اینکه میگویم یک عادت نیست که بتوایم ترکش کنیم. این خاصیت آدم بودن است. ما از همان روزی که «قالو بلی» گفتیم دنبال بهانه گشتیم که هی قصه ی نسبت هایمان را بگوییم و برای خودمان دردسر درست کنیم «مافتنه گر شدیم و جهان فتنه گرگریز هر کار می کنیم جماعت! مگر گریز دنبال دردسر، سرمان درد میکند دنبال ما نباش توای دردسر گریز!» ما هر چه راه برویم و به هر سو برویم فرقی ندارد چرا که همچون قلمی هستیم که دارد بر صفحه ی روز گار قصه ای را می نویسد ولحظه به لحظه خاطرات ابدی و ازلی نسبت هایش را یاد میکند ### توانم نکشید که جان مطلب را بگویم و امیدم به خود شماست که اهل دوستی هستید. و همان خط اول گفتم که ما ها نگران دوستی هایمان هستیم هر بار یک جور به دنبالش می گردیم یک جور تازه اش می کنیم و امیدم به همین است من که زورم نرسید جان مطلب را بگویم ولی حافظ انگار توانسته اشاره ای کند «....یک قصه بیش نیست، غمِ عشق وین عجب کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است...» سعید صاعدی سَحَر جمعه ۲۶/اسفند/۰۱ @esharenakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۷) شهید آوینی (به تعبیر میرشکاک) اهل ظاهر مذهب و مذهب ظاهر، هر دو را نقد به معنای پدیدار شناسی کرد در واقع نسیه ی ایشان را نقد کرد و عیار و بی عیاریشان را نشانشان داد و از قضا دو طایفه هر کدام هر چه رو به آخر می رفت به نحوی بیشتر از پیش با او سر نزاع را برداشتند و پشت و روی یک سکه شدند اما عجبا که بعد از شهادتش هر کدام خودشان را به نحوی منتسب به آوینی دانستند «چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست کفر چبود دستگاه رستن از بالا و پست ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست همچو خیل دین فروش دشمنان مرتضی» (میرشکاک) البته این کلام قابل ذکر است که به واقع آوینی رند بود و اهل دوستی و نه اهل نزاع. او همه ی جماعت را خوب دور هم جمع کرد، و هر کدام از این جماعت در نسبتی که با شهید آوینی داشتند به او تعلقی داشتند. به قول دکتر رجبی دوانی در مصاحبه ای: «افرادی وجود دارند که "جامع صفاتند " و به قول عرفا مظهر "اسماء محیط " هستند. یعنی جلوه های گوناگون و حتی ظاهراً متضادی را در برمی گیرند و هر چه (ابعاد روحی شان) بزرگتر باشند احاطه شان بیشتر است. لذا شما تعجب می کنید که در مجلس یادبود شخصی مثل شهید آوینی افرادی نشسته اند که شاید به یک اعتبار بی سواد باشند اما شیفته اخلاقیات ایشان در جبهه بودند. بی سواد نه به معنای این که خواندن و نوشتن بلد نیستند، یعنی افرادی که جزو به اصطلاح "اهل قلم " یا حتی اهل مطالعه به حساب نمی آیند، به بیان دیگر افراد عامی بودند ولی زار زار گریه می کردند. اینها شیفته خُلقیات شهید آوینی بودند و شهید آوینی با اینها در حد خودشان و عالم خودشان دم خور بود. گروهی هم بودند که در عالی ترین سطح فرهنگی، علمی و تفکر قرار داشتند، مثل دکتر داوری. افرادی که اهل هنر و متشرع بودند حضور داشتند و هم هنرمندانی که شهرت به تشرع نداشتند. نه این که متشرع نباشند، بلکه به تشرع شهرت نداشتند و به اصطلاح خودمان مشهور به هنرمندحزب الهی نبودند، افراد کاملاً اداری که در کنار گروه های مختلف حضور داشتند و همه آنها یکسان احساس تعلق به شهید آوینی داشتند. بعضی از این افراد سختشان بود قبول کنند که دکتراردکانی با شهید آوینی ارتباط صمیمی داشته و در حقیقت به صحبت های دکتر شک داشتند. من در همان جلسه در عرایضی که بعد از دکتر اردکانی داشتم، گفتم: همه سخنان ایشان درباره شهید آوینی درست است. برای ما جمع کردن جهات متضاد امکان پذیر نیست ولی برای اشخاص جامع مثل شهید آوینی این مسئله خود به خود اتفاق می افتد.» @esharenakhana
دادیم در این راه اگر سر، عشق است این راه هر آنچه پر خطرتر عشق است گفتند: «هوالاول و الآخر،...» یعنی -که اول و آخرش سراسر عشق است سعید صاعدی @esharenakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۸) یا اینطرف بام افتادیم.یا آنطرف بام، خواستیم یا دنیوی شویم یا اخروی و.... اما آوینی و امثال او نه این طرف بامی هستند و نه آنطرف بامی و به قول مرحوم اخوان « نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم» راه شهید آوینی و هر کس از جنس او «راه سوختن و ساختن» است. عده ای از ترس آتش دوزخ تن به آتش زهد دادند که به قطع یقین اینان از این رو که جنم زندگی در این روزگار را نداشتند و آن را تنها جهنمی برای خود دیدند و نخواستند مسوولیت زندگی را به عهده بگیرند و اینان همانانند که اهل امتحان پس دادن نیستند و این شد که خودسوزی کردند و خودسوزیشان دامن دیگران را هم می گرفت. میرشکاک در نامه هایی به یک بسیجی خطاب به چنین جماعتی که برای فرار از مسئولیت دم به دم آرزوی شهادت میکنند روایت امام صادق را پیش میکشد که صبر بر ابتلا هزار بار بر شهادت رجحان دارد و در ادامه خطاب به همین جماعت میگوید«...حواست باشد که گاهی آرزوی شهادت چیزی جز تمنای گریز از گیر و دار دنیا و معرکه ی دنیا پرستان نیست... میدانم عرصه تنگ است...اما این دست و پا زدن مشکلی را حل نمیکند...». عده ی دیگری هم هستند که اهل تجارت شدند که دلخوش، و بنده ی بهشت تجارتشان شدند، در واقع برده ی عبادات و ساختن های بی بلا شدند و اهل صلح صلاح شدند که هر دو طایفه پشت و روی یک سکه اند اما جدا از این دو طایفه عده ای هستند که امیرالمومنین ایشان را «احرار» می نامد وارستگانی آزاد از بهشت و جهنم که مسوولیت زندگی را به عهده میگیرند «سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست» آوینی انگار منزلگه احرار را برگزید تا آن منزل ویران را یا «در سلوک عشق میباید سه ترک ترک دنیا، ترک عقبا، «ترک ترک» در تذکره الاولیاء از شبلی نقل است: « یک روز چوبی در دست داشت و هر دو سر آتش در گرفته گفتند چه خواهی کرد گفت می روم تا بیک سر این دوزخ را بسوزم و بیک سر بهشت راتا خلق را پرواءِ خدا پدید آید» احرار اهل سوختن و ساختن هستند بهشت و جهنم شان را می سوزانند تا چیز دیگری بسازند که به تعبیر شبلی سوزاندم تا برای خلق پرواءِ خدا پدید آید. ایشان در این دنیا زندگی را به عهده میگیرند، هر چند که این زندگی برایشان جان سوز است و اینها از ابتلا و سوختنش نمی هراسند و بعکس به آن تن میدهند اما نه اینکه راه هلاکت را بروند بلکه در آتش ابتلا می ایستند و دست به ساختن میزنند @esharenakhana
حوالت گویی در شعر آوینی ۹)•منظور از حوالت گویی چیست ؟ بگذار اول از زمان چیزی بگوییم فرق زمان ساعتی یا تیک تاکی با زمانی که در شعر و هنر است چیست؟ به نظرم در زمان تیک تاکی خود زمان ابزار است. وسیله ای برای چیزی و کاری. در زمان تیک تاکی زمان تکه و پاره است و به هم پیوسته نیست و به هم وصله پینه شده است. در زمان تیک تاکی زمان «اکنون» است نه «حال» و همینطور عمر ندارد و امروزش با فردایش فرقی ندارد چرا که حال و احوال ندارد اما زمان شاعرانه جور دیگریست. به گمانم بشود گفت: زمان شاعرانه، خود بسنده است و شخصیتی دارد و صاحب احوال است و حال و هوایش عوض میشود. زمان شاعرانه عمری دارد اما زمان تیک تاکی همیشه در اکنون است یعنی مثلاً ساعت ده امروزش همان ساعت ده دیروز یا پس فرداست که تکرار شده است. زمان شاعرانه آدم واره است ولی زمان تیک تاکی ماشینی ست. آدمی حس دارد و حال و هوایش عوض میشود و دیروزش با امروزش و فردایش فرق میکند و شب و روز و فصولش و.... هر کدام برایش احوالی دارد ولی مثلا آدم آهنی و یا کامپیوتر و کلاً ماشین، صبح و شب و دیروز و امروز و فصل، ندارد. برایش هیچ فرفی نمیکند و همه اش یکسانست و همه اش اکنون است. زمان تیک تاکی از آنجا که ماشینی است و گفتیم عمر ندارد لاجرم کودکی و جوانی و پیری هم ندارد این زمان، پیر نمیشود بلکه فرسوده میشود. ماشین و ابزار فرسوده میشوند اما زمان شاعرانه که آدم واره است پیر میشود نه فرسوده واصلا فرسودگی از آنِ انسان نیست مگر اینکه آدم تن به زمان تیک تاکی بدهد و ماشینی شود و یا بگو ابزار شود. آدم که آدم باشد یا بگو شاعر واره باشد زمان بر مدار او می چرخد فصول و شب و روز، فصول و شب و روز اوست و مثلا شاید وقتی برسد که همه ی فصول، برای کسی مثل اخوان سرد است و زمستانی، که شعر زمستان را می گوید یا آن دیگری می گوید ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد یا دیگری میگوید پائیز بهاری ست که عاشق شده است یا دیگری یک باد ز اقلیم عدم آمد و می گفت این دور و بر انگار زمستان به کمین است @esharenakhana