eitaa logo
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
62 دنبال‌کننده
321 عکس
75 ویدیو
100 فایل
🎒سفری به درون برای کشف حقایق... 🌿برای اطلاعات بیشتر درباره کلاس و ارتباط با ما به آیدی زیر پیام دهید: @eshgh_mana313
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها یسری رفتم یه عینک خریدم شیشه هاش صورتی بود🥹 دنیا توی دیدم صورتی شده بود، آدماهم شبیه پلنگ صورتی😂 بعدش رفتم لباس بخرم یادم رفته بود عینک روی صورتمه و اشتباهی به آقای فروشنده گفتم اون لباس صورتی رو بدید ببینم ولی نگو که سفید بوده.. کلی خجالت کشیدم😭 ولی بعدش با خودم فکر کردم نکنه کل زندگیم داشتم همه چیو اشتباه می‌دیدم و کسی نبوده که بهم بگه عینک رنگی رو صورتته🫣❕؟؟ عیـــ👓ـــنک ها رنگ های مختلفی دارن هر عینک رو که بزنیم منظره رو به رومون تغییر میکنه.. تمامی انسان ها برای پـ🧐ـی بردن به حقایق جهان هستی بایستی یـ1⃣ـک نگاه و مسیر مشترک رو طی کنن و همگی یک عینک به چشم بزنیم، اونم عینکی که به کمک اون میشه حقایق رو درک کرد، یعنی 🫷عینک جهان بینی🫸. "عینک جهان بینی شـ🤍ـفاف است و میتوانیم جهان را همانطور که باید باشد ببینیم." ❓حالا میگی این عینک شفاف چه مزایایی داره🤓❓ 🖍کسی که جهان و نعمت ها رو به وضوح ببینه و در آفرینش هستی تفکر بکنه متوجه این مسئله می شه که، همه‌ٔ این مخلوقات قطعا خالقی داشتن و نمیشه با یک حرکت و بدون علت تمامی این موجودات ایجاد بشن. 🖍با کمک جهان بینی به "ایمان و یقین" انسان افزوده و از شک و گمان ها کاسته می شه و به این حقیقت میرسن که، خالقی بسیار قـ🌅ـدرتمند و دانـ🌄ـا ، علت ایجاد موجودات هست و تمام جهان نـ☀️ـور حیات را از او میگیره. ـــــــ حالا بگو ببینم اون چیه رو صورتت🌝😂؟ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
17 ژوئیه،‏ 16.29​(2).m4a
حجم: 3.6M
کتاب سو من سه📚 (پارت ۸ ) ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۸ ) #کتابخانه_نور #پارت_۸ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
متن کتاب سو من سه📚 (پارت ۸) دیگر طاقت نمی‌آورم و خودم را بعد از سه روز غیبت علیرضا دعوت می‌کنم خانه‌شان. پلاستیک چیپس‌ها را پرت می‌کنم مقابل علیرضا. حواسم نبود که چند تا ماست موسیر هم هست. یکی‌اش می‌ترکد. حرفی نمی‌زند و من هم همراهیش می‌کنم. ظاهراً درس می‌خوانیم و می‌خوریم .حقیقت می‌خوریم و اگر تمرکزی بگذارند این خواننده‌ها. کمی می‌خوانیم. علیرضا معتاد است. بدون موسیقی هرگز. با کلام و بی‌کلام. دو تایش وول می‌خورد توی سرمان و لابه لایش هم محتوای کتاب‌ها! علیرضا زندگی مستقل خودش را دارد. پدر و مادرش دائم الدعوا هستند. پدرش شرکت دارد. سرش شلوغ است و در خدمت بشریت. مادرش هم در یک شرکت دیگر است و در خدمت بقیه ابناءبشر. این وسط علیرضا چون بشر حساب نمی‌شود هیچکس در خدمتش نیست جز پول و آزادی که دارد. این طبقهٔ خانه در اختیارش است با امکانات که همش سر هم در اختیار ما هم است. گاهی سر و صدای دعوا از خانه‌شان می‌آید. گاهی سر و صدای آواز کتاب بلند می‌شود علیرضا همزمان همراهی می‌کند. من صدر و ذیل زندگی‌شان را بلد هستم. یعنی فکر می‌کردم که بلدم. اما این چند مدت متوجه شدم که دور شدیم از هم. خیلی تلاش می‌کنم تا سرنخی از آنچه که ذهنم را مشغول کرده است پیدا کنم. رمز موبایل و کامپیوترش را عوض کرده است و نمی‌شود کاری کرد... گیم می‌زنیم و کلاً سرجمع دو ساعتی درس می‌خوانیم. این همه دکتر و مهندس و حسابدار و ...بیکارند.نمی‌دونم چرا دوباره منو ما باید همان مسیر را برویم. آخر شب هم شال و کلاه می‌کنیم و می‌رویم ر قرارمان با بچه‌ها. قرارها را بیشتر فریب می‌گذارد. فرید متال اصل است. تم زندگیش متالیک است و همه چیزش یک کلام؛ موسیقی! ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
☘ ذکر روز جمعه ــــــــــــ💚ـــــــــــ 🕋 به نیت صد مرتبه ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان: حجم: 11.7M
زیارت عاشورا🖤 التماس دعا رفقا🤲🏻 ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────
اصلا آخر *هر* سـ⛈ـختی‌ای آسـ🌈ـونی هست🤨؟ خب بیاید از اینجا شروع کنیم 😃 که یه آیه‌ای تو قرآن هست که اینجوری میگه (و خیلی قابل تامله): [آری] بی تردید با دشواری آسانی است❤️‍🩹. (آیه ۶ سوره شرح : «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا») خب حالا منظور از این آیه چیه؟ مگه میشه هـ🤝ـمراه سختی اسونی باشـ🤥ـه؟ و برمیگردیم به سوال اولـ🤓ـل که اگه بعد هر سختی اسونی هست پس چرا دور و برمون ادمایی رو می‌بینیم که مدام در حال سختی کشیدن هستن و به آسونی و راحتی نمی‌رسند 🥸؟ ولی سوال درست تر اینه که خدایا اصلا *کدوم* سختی‌ای اخرش به آسونی ختم می‌شـ😕ـه؟ فرمــول حساب کتابت تو این قضیه چیه؟ خداوند میگه این فرمول منه که اسمشم"قاعده تیسیر" هست و این قاعده به گونه‌ای هست که خدا میگه: "اگر در راه مـ👀❤️ـن قـدم برداری و رشد کنی بعد از هر سختی آسونی هسـ🙂‍↔️ـت." حالا فهــمیدی🙂‍↔️؟ تازه علاوه بر این اگه ما در مسیر تحقق اهداف خداوند تلاش کنیم و سختی بکشیم، سختی‌ها رو به چشم یک فرصت برای رشد و رسیدن به کمال می‌بینیم نه به چشم اذیت شدن🥹. حالا اینم فهمیدی که چرا همراه سختی اسونیه؟ ـــــــــــــــ دیگه چی از این بهتر🔥🔥؟!؟ فکر کن تو راه درســـــــت برای خــــــــدا قدم میزاری هیچ، رشـــــــــد می‌کنی، بعدشم خدا بهت میگه اگه اذیت شدی نگران نباش بعدش قطعا اسونیــــ(:✨ـــــه. تازههه این اذیت و سختیه چون برای خداست دیگه اذیت نمیبینینمش و یه فرصـــــــت برای کمـال میبینیش🔥. ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
☘ ذکر روز شنبه ــــــــــــ💚ـــــــــــ 🕋 به نیت صد مرتبه ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان: حجم: 11.7M
زیارت عاشورا🖤 التماس دعا رفقا🤲🏻 ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
#یک_قطره_آگاهی ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
اتفاقاتی که صـ🇮🇱❌ـهیونیست ها امروزه رقم می‌زنند از همان نسل بنی اسرائیل نشئت گرفته.. میگی چطـ🙄ـوری؟ بیا برات بگم.. تو آیات ۶۰,۶۱,۶۲ سوره بقره خدا میگه: نزد حضرت موسی آمدند و گفتند:« *یا موسی* !!» اینجا از لفظی استفاده کردند که ذره‌ای ادب در اون وجود نداشـ🫤ـت! گفتند:« ما دیگر حوصله غذای تکراری نداریم. » 😐. خداوند از آسمون براشون کبـ🥩ـاب حیوانات مختلف رو می‌فرستاد ولی اونا دیگه کباب نمی‌خواستـند. در حالی که خداوند بدهکار تو نیست و تو مهمان خدایی❗️ ❓❔❓فسادشون چه بود؟ فسادشون را با 1⃣ بی‌ادبی شروع کردند چون ادب و حرمت یکی از فرمول‌های مهم خداوند است.. 2⃣قناعت نکردند. 3⃣در ادامه آیه هم گفتن به *خدات *بگو و این فساد ســوم بود.. گفتند:« به خدات بگو برای ما سبزی، خیار، عدس، پیاز و گوجه بیاورد و از زمین برویاند. ما تنوع می‌خواهیم.» 🫥. موسی گفت:« شما به جای یک چیز بهتر یک چیز پست‌تر می‌خواهید؟؟» اینجا منظورشون غــذا نبوده.. داستان خیلی عمیـــق‌تــــره🫡! چیز بهتر همان "رزق الله🤍" بود. موسی گفت:« چیز پَسـ🕳ـت را می‌خواهید در قبال چیز والـ🤍ـا؟؟ ایمانی که می‌خواهید در کنار ولی خدا به دست بیاورید و به سعـ❤️ـادت برسید را کنار می‌گذارید و به جایش مادیـ💔ـات را درخواست می‌کنید؟ این همه راه را با من آمدید که به مادیات برسید😕؟ » خداوند گفت :« باشد این را می‌خواهید؟ شما را در یک شهری می‌برم و آنجا هر کاری که خواستید را انجام دهید. هر چه بخواهید برایتان فراهم است ولی بدانید دیگر ذلیل شده‌اید و در ذلت فرو رفته‌اید..» این یعنی به دست آوردن 💔خشــم و غضــب💔 خداوند. ❓❓غضب خدا چیست🫣؟ اینکه خداوند خودش را از ما بگیرد و ما را به حال خودمان رها کند😶. ❔❔در اینجا چه اتفاقی می‌افتد؟ 1⃣فساد روحشان را می‌پوشاند 2⃣و اینان مسخ می‌شوند نسبت به آیات الله (یعنی به نشانه‌های خداوند). 3⃣خدا را نمی‌فهمند، 4⃣معجزه را نمی‌فهمند، 5⃣ایمان را نمی‌فهمند و.. 6⃣اختلافات به وجود می‌آید 7⃣و شروع می‌کنند به کشتن ناحق انسان‌های حق. بنی اسرائیل بالاترین کشته پیامبران رو داشته😦 اکثر پیغمبران برای هدایت قوم بنی اسرائیل مبعوث شدند و این قوم تمامی آنها را کشتند🤐. در ادامه آیه خداوند می‌گوید:« می‌دانی چرا اینان به اینجا رسیدند؟! ❌چون از حد خودشان تجاوز کردند ..❌» ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
18 ژوئیه،‏ 18.06​.m4a
حجم: 17.1M
کتاب سو من سه📚 (پارت ۹ ) ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۹ ) #کتابخانه_نور #پارت_۹ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
فرید خیلی جواد را تحویل می‌گرفت. شیش سالی از جواد بزرگتر بود ، اما با جواد دوست بود. یعنی با خیلی‌ها رابطه داشت. از مفرد مذکر بگیر تا جمع مونث. یک روابط عمومی بالایی داشت که فقط مختص خودش بود. جنتلمن بود. همیشه سنگین و شیک لباس می‌پوشید و دور و برش پر از دخترهای جلف و پسر بی عار بود. فرید سبک خاصی نداشت. یک هو همه را سوار می‌کرد می‌برد ولگردی با خرج خودش. چند تا ماشین می‌شدیم و... پشت صحنه راه انداختن شو لباس بود. خیلی‌ها حتماً باید با نگاه او می‌خریدند،اما خودش زیر بار لباس‌های جلف نمی‌رفت. دخترها هرچه...تر،پیش فرید محبوب‌تر؛اما خودش حتی شلوارک هم در جمع‌های خودمانی نمی‌پوشید. الان که دارم این را می‌نویسم فکر می‌کنم چرا؟یعنی این مدل‌های... را فرید در شأن خودش نمی‌دید؟ یا ما... جواد قدرت فرید را دوست داشت. حس هم می‌کرد،یعنی همه ما حس می‌کردیم که فرید قدرت عجیبی دارد. مدیریت بالا و اعتماد به نفس. و الا که پول جواد و آرشام ده برابر فرید بود . قالب جشن‌ها و پارتی‌ها ماها بودیم. اگر هم نبودیم به خاطر درس یا مسافرت با خانواده بود،البته من خانواده بسته‌تری داشتم. خیلی وقت‌ها،نباید،نمیشود،نرو می‌آمد توی چشم‌های پدرم و نمی‌توانستم بروم وگرنه که بودم. خانه ما پدرسالارنبود؛مادرم زیادی احترام به پدرم می‌گذاشت که هیچ،ما را هم مجبور کرده بود این را بپذیریم،پدر هم چنان احترامی در خانه برای مادر و حرفا و اشاره‌هایش قائل بود که وزیر برای پادشاه! کلاً رابطه‌شان یک تله پاتی خاصی داشت که ما را هم در خودش هضم کرده بود. همین هم می‌شد که من خیلی از جاها پایه فرید نمی‌شدم یعنی نمی‌توانستم بشوم. اما آرشی و جواد از طرف خانواده اوکی بودند یعنی بود و نبودشان خیلی فرق نداشت،وقتی مادر و پدرشان در دنیای خودشان بودند این‌ها هم برای خودشان بودند،که فرید مهم‌ترین بودن‌هایشان می‌شد. البته فرید گاهی با جواد حرفش هم می‌شد. آن هم وقتی که جواد یک مدل دیگر می‌شد؛ دخترهای دور فرید زیاد بودند،پارتی‌ها هم زیاد،خوب بساط هم پهن بود. عرق و گل و ...زرورق و... دخترها چند دسته بودند،آنقدر بی‌ارزش که حیف تف... آنقدر معمولی که خب با یکی بودند و آنقدر جدید که در جمع معلوم بود این کاره نیستند. جواد بارها زد زیر دست دخترهای جدید،آن هم وقتی که دست می‌بردم برای برداشتن قرص تعارفی و... یکی چند باری هم شد که دختر را می‌کشید کنار و نمی‌دانم چه می‌گفت که رنگ دختر سفید می‌شد... همین‌ها را فرید دیده بود که با جواد دعوایش می‌شد. آن شب پارتی که تمام شد،من مانده بودم و فرید و آرشام و یکی دو نفر که فرید زل زد توی چشمان جواد و گفت: ـ تو چه زری می‌زنی زیر گوش این بدبختا که کپ می‌کنند. جواد مثل فرید بود؛هیچ وقت زیاد نمی‌خورد که حواسش را از دست بدهد. صاف نشست و محکم گفت: ـ همون زری که تو میگی و خر میشن میان اینجا به گند بکشن زندگیشون رو. فرید محکم زد زیر لیوان جلو رویش که پرت شد و صدای شکستن،فضا را ساکت‌تر کرد: ـ پس... می‌خوری بالای دست من حرف می‌زنی! من فکر کردم جواد کم بیاورد. اما برعکس،پاهایش را دراز کرد و محکم کوبید زیر لیوان پر... و پرتش کرد و گفت: ـ اونو تو می‌خوری که ۳۰۰ تا دختر و پسر زیردستن بازم حرص می‌زنی. این دخترا از یه قبرستون دیگه میان تهران تا ارواح شکم پدر و مادرای نفهمشون درس بخونن. تا حالا تو دهات کوره زندگی می‌کرده،زیر دست بابای بدبختش که فکر می‌کنه مدرک گرفتن این دخترش یعنی کلاس. حالام ولش کرده توی این تهران خراب شده که این بیشعور درس بخونه... پارتی و رقص و ول گشتن خوبه،خب. دیگه شیشه و علفش چه دردیه؟اصلاً نمی‌فهمه مزه نوش رو،می‌خواد دو تا لیوان هم بزنه احمق!! خفه شم من؟ نگاه من مانده بود روی ستاره پنتااگرام وسط میز که فرید عصبانی بلند شد و با دستانش شاخ شیطان را نشان جواد داد و فریاد زد: ـآره خفه شو. خفه شو والا خودم برای دفعه بعد خفت می‌کنم. جواد حتی نگاه هم به فرید نکرد . فقط کتش را برداشت و چنان رفت طرف در که وقتی به خودمان آمدیم شیشه های در ریخته بود ... آرشام مات مانده بود به رفتن جواد ،اما بعد طوری بلند شد که من هم ناخودآگاه جفت پا ایستادم. آرشام کلاً خیلی بدون جواد دوام نمی‌آورد،هر چند گاهی هم می‌شد که حاضر نبود به جواد آوانانس بدهد. آن شب تا ساعت ۲ شب هرچه زنگ زدیم جواب نداد. راه افتادیم به اصرار آرشام دم خانه‌شان! خیابان اندرزگو این موقع شب هم،روشن بود. من کنار جوب‌های اندرزگو روحم تازه می‌شد،چه برسد به خیابانش. کنار کاخشان ایستاده بودیم. چراغ اتاق جواد روشن بود. آرشام پیام داد: