سو. من. سه ٫ پارت ۱۵.m4a
حجم:
4.2M
کتاب سو من سه📚
(پارت ۱۵)
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۵
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۵) #کتابخانه_نور #پارت_۱۵ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
متن کتاب
*سو من سه📚*
(پارت ۱۵)
فکر نمیکردم جواد با رفتن فرید اینطور لت و پار بشود. همه حالشان خوب شده بود و فقط همان یکی دو روز اول خراب بودند،اما جواد رفته بود توی خودش. موقع تشییع بهت زده فقط تابوت را نگاه کرد. نماز هم که خواستم به جنازه بخوانند،پوزخند زنان عقب ایستاد و نخواند.
هرچند لا اله الا الله گفتند،جواد هیچ نگفت. قبل از ماشین نشکش هم خودش را رسام بالای قبر و چند دقیقهای مات قبر و چالی اش بود.
همه ماها بد ترسیده بودیم. راستش پرید خیلی فول تیپ بود. فول خوراک،فول هیکل. دلبریش از نر و ماده،مخصوص خودش بود.
حالا شکلات پیچ،کرده بودن توی یک پارچه ارزان قیمت سفید و چپاندند توی یک چاله.
من که اول و آخر دنیا برایم صفر شد. از وقتی که دیدم روی دهان و توی دماغش پنبه گذاشتند،تمام معدهام به هم ریخت و خورده نخورده ناهار ظهر را پشت درختچه بالا آوردم.
علیرضا گفت:
ـ با یک اعتقاد زندگی کرد،با یک اعتقاد دیگه دفنش کردن. چند چنده دنیا؟دست کیه؟چه خبره؟
جواد وقتی سنگهای سنگین را گذاشتند و خاک ریختند دیگر نماند. رفت.
نبود. تا چند روز هیچ جا نبود. اینستا هم آن نمیشد و پیامها تیک نمیخورد. مادرش شاکی بود،مدرسه نمیرفت...
قرار گذاشتین جواد را از این حال در بیاوریم.
یک هماهنگی کردیم و در خانه خالی سرش خراب شدیم. تعجب نکرد،اما تحویلمان هم نگرفت.
آرشام تیز شده بود روی حسهای جواد. صدای موسیقی را که بلند کرد با اشارهاش جواد را هم کشید وسط.
همیشه خوب میرقصید،اما این بار آرشام عروسک گردانی میکرد انگار. بالا پایین چپ راست.
مثل سنگ شده بود و هیچ نشان نمیداد،رنگش هم سفید شده بود و چشمانش سرخ که یک هو فرو ریخت. اگر آرشام زیر بغلش را نگرفته بود،سرش به کنار میز میخورد.
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۵
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز دوشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
توهم دیدی چهره بعضی ادم ها چقدر به دل آدم میشینه؟ تازه علاوه بر چهره رفتار خوبی هم دارن🥹💕؟
❓این باعث شد به این فکر بیوفتم، نکنه اعمال انسان میتونه روی شکل و شمایل ظاهریش هم تاثیر بزاره🤨؟
پس رفتم از استادم پرسیدم و ایشونم گفتن:
❗️زمانی که ما آدما طبق فرمول وجودی که خداوند برامون قرار داده عمل کنیم نه تنها درونـ💚ـمون زیبا میشه بلکه به مرور زمان این زیبایی تو صـ🌱ـورتمون هم نمایان میشه.
❗️طبق روایات و آموزههای دینی، نـمـاز شــب موجب زیبایی و نیکویی چهره انسان میشه.
🌸"امام صادق (ع) فرمودهاند که نماز شب صورت را زیبا و خلق را نیکو میکند"،
🌸"رسول خدا (ص) آن را وسیلهای برای خوشنودی خداوند دانستهاند.
همچنین، از جمله آثار و برکات نماز شب، نیکو شدن چهره انسان ذکر شده است."
ــــــــــ
وقتی خدا به این خوبی داریم دیگه چی میخوایم😁❤️
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
28 ژوئیه، 16.33(2).m4a
حجم:
6.8M
کتاب سو من سه📚
(پارت ۱۶)
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۶
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۶) #کتابخانه_نور #پارت_۱۶ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
توی بیمارستان موبایل جواد دست من بود که زنگ خورد. به جای اسم و فامیل کلمه «هست» افتاد.
فکر کردم شاید اسم هستی را مخفف نوشته .جواب که دادم صدای مردانهای سلام کرد و سراغ جواد را گرفت .
«مهدوی» بود .
گفتم بیمارستانیم. باور نمیکردم بیاید .
به ساعتی نکشیده آمد و اول با همهمان دست داد و بعد رفت کنار جواد که بیهوش بود.
انگشتانش موهای جواد را خیلی نرم نوازش کرد. از ما نپرسید چی شد؟ چرا شد ؟ فقط دست از سر موها و صورت و دستان جواد برنمیداشت.
حضورش مثل یک نسیم بود که به تن عرق کرده بوزد! نمیدانستیم چه بگوییم. دلم یک آرامشی گرفت، فقط همش میترسیدم که...
آرشام گفت:
_ چیزی نخورده خیالتون راحت.
لب گزیدم از این چرت آرشام. اما مهدوی حتی سرش را هم بالا نیاورد. به کار خودش مشغول بود
آرشام دوباره با طعنه گفت:_خونشون بوده ، جایی خلاف نکرده!
باز هم مهدوی عکس العملی به ما نبود. سرش را خم کرد کنار گوش جواد و نشنیدم چه گفت. آن قدر ماند تا مادر جواد آمد. هراسان بود و شالش افتاده بود و آرایشش هم پخش از گریه.
عقب کشید مهدوی و حرفی نزد. چند لحظه بعد جواد چشم باز کرد.مهدوی پیشانی جواد را بوسید و میان سرو صدای مادر و پدر و خواهر جواد ترجیح داد برود.
بعد از این اتفاق، جواد هر روز یک حرفی داشت از مهدوی بزند... بچه ها نسبت به وجود و کارهایش آلرژی گرفته بودند.
اما نمی شد بگذرند از سوال شان که《از برگزیده قوم》چه خبر؟
بعد بچه ها سناریو می نوشتند؛
_مهدوی هم چون موسای کلیم است که در میان قومش متحیر مانده است. حال که از آسمان بر آنان مائده ای چون غذای بهشتی فرود می آید غر می زنند که ما را مائده ای زمینی ده!
بعد هم بچهها هرچه دستشان بود بالا گرفتم که《از اینا اینا》،و می خورند.
《 عیسی از نامش پرسید اگر من برای شمایان معجزه الهی بیاورم شما آدم میشوید؟ همگان تایید کردند و تصدیق. چون غذا از آسمان فرود آمد. هیچی دیگه نشد که پا حرفشون بایستند.》
جواب تا قبل از این اتفاقها همیشه با این مدل سناریوهای مسخره بچهها همراهی میکرد. یک بار حتی گفت:
_ خدائیش این همه کله گنده، این همه معجزه دیدند، بازم حرف خدا را گوش نمیدن، اون وقت به ما یه جوون میگن: خفه شو گوش کن.
یک بار همین را به مهدوی گفته بود. مهدوی خندیده بود و سر به تایید تکان داده بود. جواد که اصرار کرده بود، مهدوی جواب داد:
_ یکی میگه اونا گنده بودن؟ مگه گنده بودن به مدرکه. اونی حالیشه و با شعوره که ضعف و تنهایی و نیاز خودش رو و قدرت و حضور و محبت خالق رو میبینه!اونا باد کرده آمپولی ان!!!
حالا من در اوج این بدبختیهایی که یکباره به گروه خورده بود، با کارهای علیرضا درگیر شده بودم. پناهگاهم شده بود خانه و گوشه دنج اتاقم. خوبی این بود که اهالی سرزنشم نمیکردند و پدر این روزهای خرابی حال من بیشتر خانه میآمد. گاهی هم شبها صدایم میزد که برویم قدم بزنیم. حرف برای گفتن زیاد داشتم اما... بعدها خیلی به خودم فحش دادم که چرا نگفتم و گذاشتم برای بعد از صحنه جنایت. تازان آن وقت بود که پدر برای یک هفته حاضر نشد حتی جواب سلامم را بدهد...
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۶
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز سه شنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
❓امید چیه؟
"اُمید باور داشتن به نتیجهٔ مثـ✅ـبت اتفاقها یا شرایط، در زندگی هست.
امید احـ❤️ـساسی هست دربارهٔ اینکه میتونیم اونچه رو میخوایم، داشته باشیم
یا یه اتفاق، بهترین نتیجه رو برای ما خواهد داشت."
یکی از شاخصههای سلامـ🔋ـت روان امید هست.
امید باعث میشه انسان سلامت روان داشته باشه.
امید چیزی هست که الان دشمن در جامعه ما اون رو هـ⛳️ـدف قرار داده و مدام سعی میکنه حال مارو با ناامیدی بد کنه..
رهبر معظم انقلاب در صحبتهایی که در آذر ماه داشتن گفتن در جامعه بشری دشمنان سعی میکنن بین مســلمانان ناامیدی رو رواج دهند.
"اما در جامعه ایران هر کسی بذر ناامیدی بکارد، مجرم است!"🤜🏽
این بیان اهمیت امید رو نشون میده..
اگه امید به رشـ🌱ـد، حرکـ🚴♂ـت و زنـ☕️ـدگی داشته باشیم میتونیم خودمون، دور و برمون و جامعهمون را بسازیم.
در نتیجه به سرمایه معنوی برسیم، به سرمایه اجتماعی برسیم و به سرمایه مادی برسیم...
یعنی امید کـ🔑ـلید رسیدن به بقیه سرمایه ها نیز هست..
اگر امید نباشه، هیچ کدوم از این سرمایهها رو نمیتوان به دست آورد‼️...
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
28 ژوئیه، 16.39.m4a
حجم:
2.1M
کتاب سو من سه📚
(پارت ۱۷)
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۷
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۷) #کتابخانه_نور #پارت_۱۷ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
ایستادم کنار دیوار. گوشهای که دیده نشوم. من ببینم آنها نبینند. علیرضا سه تا از دوستانش هستند. هم محلهای هستند . توی جوب همین محله به دنیا آمده اند،توی جوب همین محله بازی کردند،توی جوب همین محله درس خواندند و حالا هر چهار تایشان کنار جوب نشستند و دارند حرف مفت میزنند. صدایشان دایشان را نمیشنوم.
کم کم،اول صدای دوستان علیرضا بلند میشود و بعد هم خود علیرضا.
به ضرب از جا در میرود و دو تا لگد حواله یکشان میکنند و پا میکشد سمت خانهشان.
نمیروم و میمانم. هر سه فحشهای شدید ناجابی حواله علیرضا میکنند و او هم یکی دو تا را جواب میدهد و...
صدای تهدیدشان که بلند میشود علیرضا دیگر برنمیگردد.
اکیپ اینها مثل اکیپ ما نبود. علیرضا در هر دو اکیپ است.
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۷
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯