عشق مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۶) #کتابخانه_نور #پارت_۱۶ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
توی بیمارستان موبایل جواد دست من بود که زنگ خورد. به جای اسم و فامیل کلمه «هست» افتاد.
فکر کردم شاید اسم هستی را مخفف نوشته .جواب که دادم صدای مردانهای سلام کرد و سراغ جواد را گرفت .
«مهدوی» بود .
گفتم بیمارستانیم. باور نمیکردم بیاید .
به ساعتی نکشیده آمد و اول با همهمان دست داد و بعد رفت کنار جواد که بیهوش بود.
انگشتانش موهای جواد را خیلی نرم نوازش کرد. از ما نپرسید چی شد؟ چرا شد ؟ فقط دست از سر موها و صورت و دستان جواد برنمیداشت.
حضورش مثل یک نسیم بود که به تن عرق کرده بوزد! نمیدانستیم چه بگوییم. دلم یک آرامشی گرفت، فقط همش میترسیدم که...
آرشام گفت:
_ چیزی نخورده خیالتون راحت.
لب گزیدم از این چرت آرشام. اما مهدوی حتی سرش را هم بالا نیاورد. به کار خودش مشغول بود
آرشام دوباره با طعنه گفت:_خونشون بوده ، جایی خلاف نکرده!
باز هم مهدوی عکس العملی به ما نبود. سرش را خم کرد کنار گوش جواد و نشنیدم چه گفت. آن قدر ماند تا مادر جواد آمد. هراسان بود و شالش افتاده بود و آرایشش هم پخش از گریه.
عقب کشید مهدوی و حرفی نزد. چند لحظه بعد جواد چشم باز کرد.مهدوی پیشانی جواد را بوسید و میان سرو صدای مادر و پدر و خواهر جواد ترجیح داد برود.
بعد از این اتفاق، جواد هر روز یک حرفی داشت از مهدوی بزند... بچه ها نسبت به وجود و کارهایش آلرژی گرفته بودند.
اما نمی شد بگذرند از سوال شان که《از برگزیده قوم》چه خبر؟
بعد بچه ها سناریو می نوشتند؛
_مهدوی هم چون موسای کلیم است که در میان قومش متحیر مانده است. حال که از آسمان بر آنان مائده ای چون غذای بهشتی فرود می آید غر می زنند که ما را مائده ای زمینی ده!
بعد هم بچهها هرچه دستشان بود بالا گرفتم که《از اینا اینا》،و می خورند.
《 عیسی از نامش پرسید اگر من برای شمایان معجزه الهی بیاورم شما آدم میشوید؟ همگان تایید کردند و تصدیق. چون غذا از آسمان فرود آمد. هیچی دیگه نشد که پا حرفشون بایستند.》
جواب تا قبل از این اتفاقها همیشه با این مدل سناریوهای مسخره بچهها همراهی میکرد. یک بار حتی گفت:
_ خدائیش این همه کله گنده، این همه معجزه دیدند، بازم حرف خدا را گوش نمیدن، اون وقت به ما یه جوون میگن: خفه شو گوش کن.
یک بار همین را به مهدوی گفته بود. مهدوی خندیده بود و سر به تایید تکان داده بود. جواد که اصرار کرده بود، مهدوی جواب داد:
_ یکی میگه اونا گنده بودن؟ مگه گنده بودن به مدرکه. اونی حالیشه و با شعوره که ضعف و تنهایی و نیاز خودش رو و قدرت و حضور و محبت خالق رو میبینه!اونا باد کرده آمپولی ان!!!
حالا من در اوج این بدبختیهایی که یکباره به گروه خورده بود، با کارهای علیرضا درگیر شده بودم. پناهگاهم شده بود خانه و گوشه دنج اتاقم. خوبی این بود که اهالی سرزنشم نمیکردند و پدر این روزهای خرابی حال من بیشتر خانه میآمد. گاهی هم شبها صدایم میزد که برویم قدم بزنیم. حرف برای گفتن زیاد داشتم اما... بعدها خیلی به خودم فحش دادم که چرا نگفتم و گذاشتم برای بعد از صحنه جنایت. تازان آن وقت بود که پدر برای یک هفته حاضر نشد حتی جواب سلامم را بدهد...
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۶
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز سه شنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
❓امید چیه؟
"اُمید باور داشتن به نتیجهٔ مثـ✅ـبت اتفاقها یا شرایط، در زندگی هست.
امید احـ❤️ـساسی هست دربارهٔ اینکه میتونیم اونچه رو میخوایم، داشته باشیم
یا یه اتفاق، بهترین نتیجه رو برای ما خواهد داشت."
یکی از شاخصههای سلامـ🔋ـت روان امید هست.
امید باعث میشه انسان سلامت روان داشته باشه.
امید چیزی هست که الان دشمن در جامعه ما اون رو هـ⛳️ـدف قرار داده و مدام سعی میکنه حال مارو با ناامیدی بد کنه..
رهبر معظم انقلاب در صحبتهایی که در آذر ماه داشتن گفتن در جامعه بشری دشمنان سعی میکنن بین مســلمانان ناامیدی رو رواج دهند.
"اما در جامعه ایران هر کسی بذر ناامیدی بکارد، مجرم است!"🤜🏽
این بیان اهمیت امید رو نشون میده..
اگه امید به رشـ🌱ـد، حرکـ🚴♂ـت و زنـ☕️ـدگی داشته باشیم میتونیم خودمون، دور و برمون و جامعهمون را بسازیم.
در نتیجه به سرمایه معنوی برسیم، به سرمایه اجتماعی برسیم و به سرمایه مادی برسیم...
یعنی امید کـ🔑ـلید رسیدن به بقیه سرمایه ها نیز هست..
اگر امید نباشه، هیچ کدوم از این سرمایهها رو نمیتوان به دست آورد‼️...
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
28 ژوئیه، 16.39.m4a
حجم:
2.1M
کتاب سو من سه📚
(پارت ۱۷)
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۷
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۷) #کتابخانه_نور #پارت_۱۷ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
ایستادم کنار دیوار. گوشهای که دیده نشوم. من ببینم آنها نبینند. علیرضا سه تا از دوستانش هستند. هم محلهای هستند . توی جوب همین محله به دنیا آمده اند،توی جوب همین محله بازی کردند،توی جوب همین محله درس خواندند و حالا هر چهار تایشان کنار جوب نشستند و دارند حرف مفت میزنند. صدایشان دایشان را نمیشنوم.
کم کم،اول صدای دوستان علیرضا بلند میشود و بعد هم خود علیرضا.
به ضرب از جا در میرود و دو تا لگد حواله یکشان میکنند و پا میکشد سمت خانهشان.
نمیروم و میمانم. هر سه فحشهای شدید ناجابی حواله علیرضا میکنند و او هم یکی دو تا را جواب میدهد و...
صدای تهدیدشان که بلند میشود علیرضا دیگر برنمیگردد.
اکیپ اینها مثل اکیپ ما نبود. علیرضا در هر دو اکیپ است.
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۷
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز چهارشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
"قرآن یه کتاب داسـ📖ـتان نیست"
❓پس قصد خدا از بیان داستان های مختلف مثل داستان حضرت یوسف، حضرت موسی، حضرت مریم و.. چیه🙄؟
این نشون میده چقدر مـ🛜ـهم هستن که خداوند این داستان هارو تو کتاب آسمونی برامون شرح داده..
و ازونجایی که خدا اصلاً نمیخواد که در قالب قرآن به ما قصه بگه!
(و داستان قصه گویی و شنوندگی ما نیست💤.)
پس داستان خیلی عـ⚡️ـمیقتر از این حرف هاست.
🟢زیرا این کتاب کتاب راهنمای بشریته و "جهان شمول" هست یعنی این شکلی نیست که فقط برای زمـ♾ـان نزولش باشه.
قرآن نکاتی رو به ما در قالب اتفاقاتی که در بشریتهای گذشته افتاده بیان میکنه و به من نوعی میگه تـ🧠ـفکر کن و ببین که این اتفاق براشون رقم خورد.
نکـ⭐️ـتهاش رو بگیر و برو زندگیت رو بساز.. نشه خدایی نکرده توهم مثل این آدم ها باشی..
ــــــــــــــ
🙌 ما باید از آدم ها، اتفاقات و عملکرد های داستان ها درس بگیریم و اون درس ها رو در زندگیمون پــیاده کنیم.
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
30 ژوئیه، 12.11.m4a
حجم:
8M
کتاب سو من سه📚
(پارت ۱۸)
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۸
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۸) #کتابخانه_نور #پارت_۱۸ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
اکیپ ما زیادی شاد میزد. ما خودمان برای خودمان برنامه میریختیم. کسی نباید ما را مدیریت میکرد. فرید همیشه میگفت خدا هم نمیتواند دستکاری کند روند ما را و بقیه با تکان دادن سر حرفش را تایید میکردند.
فرید خودش حس خدایی داشت. هوس میکرد بخرد،بخورد،بخوابد، بخندد، بشورد و آویزان کند،بمالد همه دنیا را به هم. انجام میداد دیگر. مثلاً چه کسی میخواست جلوی همه را بگیرد؟قد و هیکل و زیبایی جواد،با همه چیزهای منحصر به فردش برای ما بتش کرده بود.
دلش میخواست،انجام میداد.
تا... فرید مرد. انگار یک خدا مرده بود.این،جواد را به هم ریخت. شاید اگر فرید سرطان گرفته بود و کم کم جان میکند،اینطور به هم نمیریخت جواد. خوب خداها هم باید بمیرند دیگر. هضم میشد به مرور. اما یک هو،دسته جمعی،بالای قبر فرید...
تصویر وحشتناکی بود .
جواد خداییش به هم خورد. البته رفت پیش مهدوی و نمیدانم چه گفت و چه شنید که بعدها مهدوی برایش شد مثل خدا. شبیه خدا. منتهای خدا به آن خدا فرق اساسی داشت.
جمع ما دیگر نمیتوانست برایش جوک بگوید. البته یک دو سه ،چند باری هم رفتیم سراغ مهدوی. همه یک حالی بودیم مخصوصاً آرشام که بعد از این رفت و آمدهای با مهدوی و بعد از دو دره کردن میترا بد و بدتر قاطی کرد.
آشام در حال و هوای خودش بود. خوشتیپ اکیپمان بود. هر وعده بیرون آمدش مساوی میشد با دو ساعت مقابل آینه ایستادن. اتوی مو بود که میسوخت. شرکتهای خارجی اختصاصی با تحلیل درب منزل انواع و اقسام وسایل آرایشی ،بهداشتی ،توالتی در خدمت خانواده آرشام بودند...
مادر آرشام هم مثل مادر جواد دوتا لپ داشت،یک کیلو مو،دو سه تا جعبه لوازم آرایش.
البته بچهها بیشتر میگفتند:
شش تا کفش، دوتا بوت، بیست تا ساپورت ،سیصد و اندی شال، چهارصد تا لاک، گوشی یکی ، جلدش سه گونی...و یک گروه ۱۰۰ نفره دوستان مدرسه و کودکی و خردسالی و رحم مادر که تازه بعد از چند سال هم دیگر را در مجازی پیدا کرده بودند و عکس آش و ماست و تزیین شده و ل و زردک و تنبرک را میفرستادند هزار قربان صدقه پشتش و قرارهای پاک و خرید که دو تا هم وسطش موسسه خیریه بروند که حس مفید بودن و تعریف از فداکاری کردنشان زنده بماند.
دیگر وقتی نمیماند برای بچههایشان مادری کند. یا اصلاً بچهدار شوند که حس مادریشان را بگیرند. مادر پدرهای امروز بچه را یک گروه تصور میکنند که لپ قرمزش قابلیت بوس کششی دارد و کل لباس و عروسک و...
اما هیچ چیز محبت و توجه مادر نمیشود که آرشام داشت؛منتهی از نوع جسمیاش را.
دیگر خودش هم میدانست از خانه که بیرون میآید باید رد رژ لب مادر و خواهرش را از صورتش پاک کند. جای بوسه بود،جای فهم نیاز فکری و روحی آشام نبود. دارم خزعبلات مینویسم؛خودم هم میدانم. حال خرابی دارم من. این شبها همش در صفحات و فضاهایی هستند که هیچ وقت فکر نمیکردم باشد. یک دنیای دیگر از بشر و مدل زندگی اش . کاش ندیده بودم. سرم شده است پر از سوال و شبهه و تردید و ترس. میخواستم بفهمم علیرضا عضو کدام گروه زیرزمینی شده است که خودم هم...
#کتابخانه_نور
#پارت_۱۸
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
17.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام خانم..
ایتها الصدیقه الشهیده🖤
#شهادت
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯