eitaa logo
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
62 دنبال‌کننده
321 عکس
75 ویدیو
100 فایل
🎒سفری به درون برای کشف حقایق... 🌿برای اطلاعات بیشتر درباره کلاس و ارتباط با ما به آیدی زیر پیام دهید: @eshgh_mana313
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ ذکر روز سه شنبه ــــــــــــ💚ـــــــــــ 🕋 به نیت صد مرتبه ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان: حجم: 11.7M
زیارت عاشورا🖤 التماس دعا رفقا🤲🏻 ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────
❓امید چیه؟ "اُمید باور داشتن به نتیجهٔ مثـ✅ـبت اتفاق‌ها یا شرایط، در زندگی هست. امید احـ❤️ـساسی هست دربارهٔ اینکه می‌تونیم اونچه رو می‌خوایم، داشته باشیم یا یه اتفاق، بهترین نتیجه رو برای ما خواهد داشت." یکی از شاخصه‌های سلامـ🔋ـت روان امید هست. امید باعث میشه انسان سلامت روان داشته باشه. امید چیزی هست که الان دشمن در جامعه ما اون رو هـ⛳️ـدف قرار داده و مدام سعی می‌کنه حال مارو با ناامیدی بد کنه.. رهبر معظم انقلاب در صحبت‌هایی که در آذر ماه داشتن گفتن در جامعه بشری دشمنان سعی می‌کنن بین مســلمانان ناامیدی رو رواج دهند. "اما در جامعه ایران هر کسی بذر ناامیدی بکارد، مجرم است!"🤜🏽 این بیان اهمیت امید رو نشون میده.. اگه امید به رشـ🌱ـد، حرکـ🚴‍♂ـت و زنـ☕️ـدگی داشته باشیم می‌تونیم خودمون، دور و برمون و جامعه‌مون را بسازیم. در نتیجه به سرمایه معنوی برسیم، به سرمایه اجتماعی برسیم و به سرمایه مادی برسیم... یعنی امید کـ🔑ـلید رسیدن به بقیه سرمایه ها نیز هست.. اگر امید نباشه، هیچ کدوم از این سرمایه‌ها رو نمی‌توان به دست آورد‼️... ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
28 ژوئیه،‏ 16.39​.m4a
حجم: 2.1M
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۷) ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۷) #کتابخانه_نور #پارت_۱۷ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
ایستادم کنار دیوار. گوشه‌ای که دیده نشوم. من ببینم آنها نبینند. علیرضا سه تا از دوستانش هستند. هم محله‌ای هستند . توی جوب همین محله به دنیا آمده اند،توی جوب همین محله بازی کردند،توی جوب همین محله درس خواندند و حالا هر چهار تایشان کنار جوب نشستند و دارند حرف مفت می‌زنند. صدایشان دایشان را نمی‌شنوم. کم کم،اول صدای دوستان علیرضا بلند می‌شود و بعد هم خود علیرضا. به ضرب از جا در می‌رود و دو تا لگد حواله یکشان می‌کنند و پا می‌کشد سمت خانه‌شان. نمی‌روم و می‌مانم. هر سه فحش‌های شدید ناجابی حواله علیرضا می‌کنند و او هم یکی دو تا را جواب می‌دهد و... صدای تهدیدشان که بلند می‌شود علیرضا دیگر برنمی‌گردد. اکیپ این‌ها مثل اکیپ ما نبود. علیرضا در هر دو اکیپ است. ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
☘ ذکر روز چهارشنبه ــــــــــــ💚ـــــــــــ 🕋 به نیت صد مرتبه ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان: حجم: 11.7M
زیارت عاشورا🖤 التماس دعا رفقا🤲🏻 ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────
"قرآن یه کتاب داسـ📖ـتان نیست" ❓پس قصد خدا از بیان داستان های مختلف مثل داستان حضرت یوسف، حضرت موسی، حضرت مریم و.. چیه🙄؟ این نشون میده چقدر مـ🛜ـهم هستن که خداوند این داستان هارو تو کتاب آسمونی برامون شرح داده.. و ازونجایی که خدا اصلاً نمی‌خواد که در قالب قرآن به ما قصه بگه! (و داستان قصه گویی و شنوندگی ما نیست💤.) پس داستان خیلی عـ⚡️ـمیق‌تر از این حرف هاست. 🟢زیرا این کتاب کتاب راهنمای بشریته و "جهان شمول" هست یعنی این شکلی نیست که فقط برای زمـ♾ـان نزولش باشه. قرآن نکاتی رو به ما در قالب اتفاقاتی که در بشریت‌های گذشته افتاده بیان می‌کنه و به من نوعی میگه تـ🧠ـفکر کن و ببین که این اتفاق براشون رقم خورد. نکـ⭐️ـته‌اش رو بگیر و برو زندگیت رو بساز.. نشه خدایی نکرده توهم مثل این آدم ها باشی.. ــــــــــــــ 🙌 ما باید از آدم ها، اتفاقات و عملکرد های داستان ها درس بگیریم و اون درس ها رو در زندگیمون پــیاده کنیم. ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
30 ژوئیه،‏ 12.11​.m4a
حجم: 8M
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۸) ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
کتاب سو من سه📚 (پارت ۱۸) #کتابخانه_نور #پارت_۱۸ ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───
اکیپ ما زیادی شاد می‌زد. ما خودمان برای خودمان برنامه می‌ریختیم. کسی نباید ما را مدیریت می‌کرد. فرید همیشه می‌گفت خدا هم نمی‌تواند دستکاری کند روند ما را و بقیه با تکان دادن سر حرفش را تایید می‌کردند. فرید خودش حس خدایی داشت. هوس می‌کرد بخرد،بخورد،بخوابد، بخندد، بشورد و آویزان کند،بمالد همه دنیا را به هم. انجام می‌داد دیگر. مثلاً چه کسی می‌خواست جلوی همه را بگیرد؟قد و هیکل و زیبایی جواد،با همه چیزهای منحصر به فردش برای ما بتش کرده بود. دلش میخواست،انجام میداد. تا.‌.. فرید مرد. انگار یک خدا مرده بود.این،جواد را به هم ریخت. شاید اگر فرید سرطان گرفته بود و کم کم جان می‌کند،اینطور به هم نمی‌ریخت جواد. خوب خداها هم باید بمیرند دیگر. هضم می‌شد به مرور. اما یک هو،دسته جمعی،بالای قبر فرید... تصویر وحشتناکی بود . جواد خداییش به هم خورد. البته رفت پیش مهدوی و نمی‌دانم چه گفت و چه شنید که بعدها مهدوی برایش شد مثل خدا. شبیه خدا. منتهای خدا به آن خدا فرق اساسی داشت. جمع ما دیگر نمی‌توانست برایش جوک بگوید. البته یک دو سه ،چند باری هم رفتیم سراغ مهدوی. همه یک حالی بودیم مخصوصاً آرشام که بعد از این رفت و آمدهای با مهدوی و بعد از دو دره کردن میترا بد و بدتر قاطی کرد. آشام در حال و هوای خودش بود. خوشتیپ اکیپمان بود. هر وعده بیرون آمدش مساوی می‌شد با دو ساعت مقابل آینه ایستادن. اتوی مو بود که می‌سوخت. شرکت‌های خارجی اختصاصی با تحلیل درب منزل انواع و اقسام وسایل آرایشی ،بهداشتی ،توالتی در خدمت خانواده آرشام بودند... مادر آرشام هم مثل مادر جواد دوتا لپ داشت،یک کیلو مو،دو سه تا جعبه لوازم آرایش. البته بچه‌ها بیشتر می‌گفتند: شش تا کفش، دوتا بوت، بیست تا ساپورت ،سیصد و اندی شال، چهارصد تا لاک، گوشی یکی ، جلدش سه گونی...و یک گروه ۱۰۰ نفره دوستان مدرسه و کودکی و خردسالی و رحم مادر که تازه بعد از چند سال هم دیگر را در مجازی پیدا کرده بودند و عکس آش و ماست و تزیین شده و ل و زردک و تنبرک را می‌فرستادند هزار قربان صدقه پشتش و قرارهای پاک و خرید که دو تا هم وسطش موسسه خیریه بروند که حس مفید بودن و تعریف از فداکاری کردنشان زنده بماند. دیگر وقتی نمی‌ماند برای بچه‌هایشان مادری کند. یا اصلاً بچه‌دار شوند که حس مادریشان را بگیرند. مادر پدرهای امروز بچه را یک گروه تصور می‌کنند که لپ قرمزش قابلیت بوس کششی دارد و کل لباس و عروسک و... اما هیچ چیز محبت و توجه مادر نمی‌شود که آرشام داشت؛منتهی از نوع جسمی‌اش را. دیگر خودش هم می‌دانست از خانه که بیرون می‌آید باید رد رژ لب مادر و خواهرش را از صورتش پاک کند. جای بوسه بود،جای فهم نیاز فکری و روحی آشام نبود. دارم خزعبلات می‌نویسم؛خودم هم می‌دانم. حال خرابی دارم من. این شب‌ها همش در صفحات و فضاهایی هستند که هیچ وقت فکر نمی‌کردم باشد. یک دنیای دیگر از بشر و مدل زندگی اش . کاش ندیده بودم. سرم شده است پر از سوال و شبهه و تردید و ترس. می‌خواستم بفهمم علیرضا عضو کدام گروه زیرزمینی شده است که خودم هم... ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
17.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام خانم.. ایتها الصدیقه الشهیده🖤 ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯
عشق‌ مانا🇵🇸🇮🇷
سلام خانم.. ایتها الصدیقه الشهیده🖤 #شهادت ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰───────
یکی از شهیدان قیام حسینی که نقش بسیار تاثیر‌گذاری درتبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی داشت، حضرت رقیه (سلام الله علیها)، دختر سه‌ساله امام حسین (علیه السلام) است (که بارگاه آن مخدره در شهر شام واقع شده است). شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(علیه السلام) چنین است: عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(سلام الله علیها) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(سلام الله و علیها)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد. بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند. خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و در رآغوش کشید. بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّی» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم. دختر خردسال حسین(علیه السلام) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند ╭─────────────𖧷🪴𖧷╮ https://eitaa.com/eshgemana ╰──────────────────╯