☘ ذکر روز یکشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
*متن عکس شماره ۱۵*
❓تاحالا فکر کردی هیـ💥ـجان چیه؟
"هیجان، یک واکنش روانی و جسمی پیــچیده و اغلب فــوری است که در پاسخ به رویدادهای مختلف درونــی یا بیرونــی بروز میکند و به فرد کـ🆘ـمـک میکند که به سـ🚄ـرعت واکنش نشان دهد."
هیجانها انواع مختلفی دارند، از جمله:
شـ🥹ـادی، غـ☹️ـم، تـ😶🌫ـرس، خـ😡ـشم
و تـ🫣ـعجب و..
❗️هیجانات به خودی خود بـ❎ـد نیستند اما عدم کنترل آنها میتواند مشکلساز شود..
مدیریت و کنترل هیجان یک مهارت نرم مهم است که میتوان با روشهای مختلف به آن مسـ✅ـلط شد.
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
3 اوت، 14.42.m4a
حجم:
15.2M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت( ۲۱ )
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۱
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی پارت( ۲۱ ) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۱ ╭────────
*متنِ کتـ📚اب سو من سه:*
*پارت ( ۲۱ )*
یک پاتوق ما کلبه جنگلی بود. کلبه که نبود،قهوه خانه بزرگ و امروزی توی جنگل نه،توی همین تهران خودمان بود. جای رنجی بود و لهای خوب و خراب را یکجا دو سه ساعتی نگه میداشت و بعد که میزدیم بیرون همان بود که بود.
صدها دقیقه هم غنیمت بود برای اینکه زور بزنیم تا فراموش کنیم. هرچند افکار مثل مگس رهایمان نمیکرد و در رمان دور میزند. دیروز علیرضا را تعقیب کردم. رفت توی یک خانه در بسته. خیلی عقب ایستادم تا دیده نشوم. بعد از علیرضا چند تا پسر و دختر دیگه هم وارد آن خانه در بسته شدند. دخترها وحشی آرایش کرده بودند و پسرها ابرو برداشته و خالکوبی...
آرشام با پا میکوبد به زانویم. بیرونم میکشد از فکر خوره وار دیروز. نگاهش که میکنم برایم ابرو بالا میندازد. دستانش را پشت سرش قلاب میکند و من کلافه چشم میچرخانم بین تختها!
برای خلاصی ذهن بوسیده ام از هجوم افکار،مرور افراد میکنم؛همه شلوالی و ساپورت؛پاره و آبی و یخی و مشکی و جذب. همه لباسهای مارک. همه لم داده و دوتا لب به نی و چای و قهوه و کاپوچینو.
موبایلها فعال برای سلفیهای بیپایان و تکراری. لبخندها با نی و دود قاطی... گاهی هم پنهانی با یار مست آن پشت و پست.
اینها صحنه یکسان شیره کش خانهها است. از من بپرسید که دو ساعت نه ،دو سال نه، با دو گروه رفیق دو سه سال عمرم،لحظه لحظه اینجاها دارند دود میشوند.
زغالها که خاکستر میشد،جواد میگفت: (صداش کنی یارو بیاد عوض کنه. دو قسم عمرمون خاکستر شد و هیچ.) اینها را بعد از فرید میگفت.
اما قبل از رفتن فرید میگفت: (دو لپ عمرم چاق شد بگو بیاد حالمون خاکستر نمونه.)
من هر دو حسش را خوب میفهمیدم. خرابی و خرابتری را.
دو سوم چپقخانهها،مشترک بین دختر و پسر است و نی روژی جابجا میشود. دخترها توالت میکردند ه زیبا باشند پسرها یک کاری میکردند که زندگی مونث و مذکر،عمیق و دقیق بوی توالت میگرفت.
چشمم به در است تا علیرضا بیاید. با چند بند اخم و گوش تلخ در را باز میکنم. نفس عمیق میکشم و لبم را میجوم. ذهنم از سیل مشکلات علیرضا هنگ است. جمع جوانی ما چقدر در هم است!!! از نفس عمیقم به سرفه میافتم...
سگ بگیرند به همه این بند و بساطها. گاهی آنقدر دود فضا را پر میکند که وقتی بیرون میآییم باید ۲ لیتر ادکلن اصل فرانسه بزنیم.
فرانسویها هم حتماً گندبو بودند که مخترع بو شدند. روی مصنوعی خوب. آرشام کلکسیون این بوها را داشت و همیشه برای جواد را او میزد. خراب جواد بود. بعد از فرید ساکتتر بود و گاهی خیره میشد به تختهای بغل و آدم هایش ! مثل خودمان بودند؛یک سری نابالغ و بالغ بخت برگشته خندان!
دیدن نداشت که ! وقت سیاه اگر نداشتن اینجا نبودن.
من اگر بخواهم به اصالتم برگردم،تمام این چپق خانهها را آتش میزنم.
تختهایش را میکنم زغال و میگذارم دو قرن بگذرد تا نفت شود. وجود ما فسیل شده است و به هیچ درد دیگری هم نمیخورد.
قالیچهها و پشتیهایش را هم اگر در آب در بیندازی،باز هم بوی تن عرق کرده و تعفن میدهد.
قابهایش را هم توی سر صاحبانش میشکنم که با آن لحن داش مشتی و خوش آمد گویی و تحویل گرفتن ورودی،یک طویله درست کردن از... مثل ما.
بادود،پول جمع کردند،نه حالها خوب شد و نه از دنیا عوض شد. اما پولها رفت زیر پارویشان.
آشام که زل میزند به حلقههای دود و لبهای کم کم سیاه شده و صورتهای آدمهای روبرو،حس بدی پیدا میکنم. انگار میدید که هر بار نی کنار میرود و دود بالا،یک نعش روی دوش نعشکشهای سیاه پوش بیرون میرود.
یک بار که علیرضا علف زده بود و قاط قاط بود،شروع کرد به وراجی کردن چیزهایی گفت که حال همهمان را خراب کرد؛ (ببین. ببین از پایه ختها و میزها کرما دارند در میان. جون من وحید ببین. اوه چه میلولند،کرما سیان. چه تابی میخورن،دارم بالا میان. دارن قالیچهها را میجویند و اوه چاقتر شدن. آب دهنشون چه کشی میاد. آب سیاهها رو میبینی از بدنشون داره میریزه. ببین ببین رد زرد میندازه پشت سرشون. رسید روی پای آدما،یک بوی گند خوبی میده.اوممم. (عق زده بود) آب زرد دهنشون چه کش میاد. یک کرمم رو سیگار یاروئه. رو نی قلیونا رو نگاه.
از عکسهای تابلوهام داره کرم در میاد. میخندند. کرمان میخندند. بی همه چیزا قهقهشون مستت میکنه. مثل موسیقی اجرای زنده است.
ببین، ببین رهبر ارکست دیوونه شده. چه تکون میده، نانانای نانانانانای نای نای . دری ری ریم دیری ریریریم. نانانای نای .کرمها دارن از دست و پای رهبر ارکست بالا میرن. اصلاً تکون تکونای دست و بدنش به خاطر کرم آسپالا که هزار بار تمرین کردند و بلدند،دیگه نمیخواد اونجا سر و دم تکون بده. وای وای کرما رسیدن به سر انگشتاش. آخی خسته شدن از بس کود خوردن. ببین ببین از لای دهنشون و پیچهای بدنشون خونابه و زردابه با هم بیرون میریزه.
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
*متنِ کتـ📚اب سو من سه:* *پارت ( ۲۱ )* یک پاتوق ما کلبه جنگلی بود. کلبه که نبود،قهوه خانه بزرگ و امر
واو واو ارو هر بار که انگشتاش رو تکون میده چند تا کرم رو پرت میکنه سمت یه نوازنده.
ببین ببین یکی روی سر سه تاریس،افتاد روی تنبکش،یکی روی ویولن،دو سه تا هم وسط پیانو و دوتار.
کرمان مغز دوست دارند وحید. دارن مغزا رو میخورن.)
تو روحت علیرضا. دو ساعت خراب بودم از این تصویرسازی. جواد کوبید توی سرش تا خفه بشود ،بدتر شد.
جواد یک بار هم همین جا توی صورت همه زد به خاطر مهدوی.
دور دنیا یک جور دیگر داشت میگشت و میگشت. به نفع هیچکس هم نمیگشت.
به نفع جواد هم نمیگشت. طوری جلو میرفت که انگار جواد دارد بدبخت میشود. ما که نمیدانستیم آخرش چه میشود. اما برای مان یک دیدار با مهدوی ضرر که نداشت هیچ،شاید میشد کاری کرد تا جواد از این حالتش بیرون بیاید. جواد وا داده بود!
خیلی حرف بود که جواد یک کلام ما،دوکلام شده بود. شک کرده بود که شاید اشتباه میکنند. شاید حرف درست دیگری هم باشد،شاید الان بدبخت است. شاید خوشبختی چیز دیگری است.
روزی که رفتیم پیش مهدوی،آرشام خیلی بد مقابل مهدوی ایستاد. خیلی بد صحبت کرد،یک چیزی من بگویم؛علیرضا این را به من گفت:(اگه حرف مهدوی را بپذیریم باید تمام دنیا را ببوسیم و بگذاریم کنار و زندگی فقط بشود رو به قبله و سجده و رکوع. قبل از مردن میمیری ا بکن نکنهای خدا. دیگر حتی خوردن هم کنسل میشود. مرگ خیلی بهتر از زندگی بدون آزادی است .)
این شبها که از فکر علیرضا خوابم نمیبرد و مدام دارم چکش میکنم،نمیدانم چرا همه صحنههای گذشته در ذهنم مرور میشود. شاید ا همین فکرها خودم را آرام میکنم و الا که مدام حواسم هست که علیرضا آنلاین است یا نه. از فکر حرفایی که میخواند و... به هم میریزم. من برای هیچ کدامشان نه جوابی دارم و نه راه در رویی. خودم هم دارم دست و پا میزنم. تمام باورهایم به آتش کشیده شده است و نمیدانم چه کنم!
باور... باوری که از کجا آمد؟ باور... باد آورد شاید.
#کتابخانه_نور
#پارت_۲۱
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز دوشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
37.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓بنظرت ممکنه عملکرد دیگـ👭ـران در زندگی ما موثر باشه؟
یعنی این باید برای ما مهم باشه که افراد چیکار میکنن🤨؟
❗️اگه بخوایم خیلی سـ💁♀ـطحی نگاه کنیم شاید پیش خودمون بگیم که زندگی هر کی به خودش
ربـ🙄ـط داره..
و برای ما نباید مهم باشه که مثلاً آیا دیگران بر خـ🚫ـلاف فرمول وجودیشان رفتار میکنن یا نه🤐..
❗️اما اگه دقیق توجه کنیم میبینیم که رفتار و عملکرد ما در این جهان اثـ🦋ـر خودش رو میگذاره و گاهی اوقات این آثار به صورت جـ🌊ـمعی ظاهر میشه..
به کلیپ بالا توجه کنید..
ــــــ
حالا بگو ببینم اینکه دوستم کارایه بدی میکنه فقط به خودش مربوطه؟
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
4 اوت، 15.32.m4a
حجم:
3.7M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت(۲۲)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۲
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی پارت(۲۲) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۲ ╭──────────
متنِ کتـ📚اب سو من سه:
پارت ( ۲۲)
جواد با مهدوی بیرون خانه،وسط که نه ، گوشه دنج پارک قرار گذاشت. دروغ چرا ! شاید از معلم دینی بدم بیاید یا از همین آدمهای نون به نرخ روز خور ! اما مهدوی برایم یک سیاق دیگر بود. حالا درست که تحویلش نمیگرفتم اما خب، خیلی لارج کنار ما نشست. شوخی کرد و خندید. علیرضا را به زور آوردم. همه اول کپ کرده بودیم و یک حال متفاوتی داشتیم. شاید اگر کسی غیر جواد پایه شده بود یک نفر هم نمیآمد اما... جواد سکوت ما را شکست و حرف را زد.
یعنی جمع میخواست خودش را اثبات کند ؛ بهترین راه این بود که مهدوی را خورد کند . فکر میکردم که وقتی با تندی و حجم سوالات روبرو شود دهانش سرویس میشود. حداقل اینکه کمی رنگ به رنگ شود. اما در این وادیها نبود. انگار با پسرهای فامیل آمده یک بستنی بزند و برگردد. راحت حرفهایمان را شنید و راحتتر زیر بار جواب دادن نرفت و فعال ظاهر شد و دعوت کرد برویم خانهاش.
یعنی کمی جواب داد که ساده و معمولی بود. البته نگذاشت وارد بحث بشویم. متوقف کرد و قرار گذاشت.
حال خراب من اما،من مشکلی با خود خدا نداشتم. یعنی الان که علی دارد خفه میشود این مشکلم نیست. اتفاقا دلم یک خدای قدرتمند میخواهد که به لحظهای ( کن فیکون) کند و نشود آنچه دارد میشود. دستی بالای همه دست ها . به هم ریختگی من را دلداری بدهد،تنهایی از پس کار بر نمیآیم.
#کتابخانه_نور
#پارت_۲۲
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز سشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯