37.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓بنظرت ممکنه عملکرد دیگـ👭ـران در زندگی ما موثر باشه؟
یعنی این باید برای ما مهم باشه که افراد چیکار میکنن🤨؟
❗️اگه بخوایم خیلی سـ💁♀ـطحی نگاه کنیم شاید پیش خودمون بگیم که زندگی هر کی به خودش
ربـ🙄ـط داره..
و برای ما نباید مهم باشه که مثلاً آیا دیگران بر خـ🚫ـلاف فرمول وجودیشان رفتار میکنن یا نه🤐..
❗️اما اگه دقیق توجه کنیم میبینیم که رفتار و عملکرد ما در این جهان اثـ🦋ـر خودش رو میگذاره و گاهی اوقات این آثار به صورت جـ🌊ـمعی ظاهر میشه..
به کلیپ بالا توجه کنید..
ــــــ
حالا بگو ببینم اینکه دوستم کارایه بدی میکنه فقط به خودش مربوطه؟
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
4 اوت، 15.32.m4a
حجم:
3.7M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت(۲۲)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۲
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی پارت(۲۲) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۲ ╭──────────
متنِ کتـ📚اب سو من سه:
پارت ( ۲۲)
جواد با مهدوی بیرون خانه،وسط که نه ، گوشه دنج پارک قرار گذاشت. دروغ چرا ! شاید از معلم دینی بدم بیاید یا از همین آدمهای نون به نرخ روز خور ! اما مهدوی برایم یک سیاق دیگر بود. حالا درست که تحویلش نمیگرفتم اما خب، خیلی لارج کنار ما نشست. شوخی کرد و خندید. علیرضا را به زور آوردم. همه اول کپ کرده بودیم و یک حال متفاوتی داشتیم. شاید اگر کسی غیر جواد پایه شده بود یک نفر هم نمیآمد اما... جواد سکوت ما را شکست و حرف را زد.
یعنی جمع میخواست خودش را اثبات کند ؛ بهترین راه این بود که مهدوی را خورد کند . فکر میکردم که وقتی با تندی و حجم سوالات روبرو شود دهانش سرویس میشود. حداقل اینکه کمی رنگ به رنگ شود. اما در این وادیها نبود. انگار با پسرهای فامیل آمده یک بستنی بزند و برگردد. راحت حرفهایمان را شنید و راحتتر زیر بار جواب دادن نرفت و فعال ظاهر شد و دعوت کرد برویم خانهاش.
یعنی کمی جواب داد که ساده و معمولی بود. البته نگذاشت وارد بحث بشویم. متوقف کرد و قرار گذاشت.
حال خراب من اما،من مشکلی با خود خدا نداشتم. یعنی الان که علی دارد خفه میشود این مشکلم نیست. اتفاقا دلم یک خدای قدرتمند میخواهد که به لحظهای ( کن فیکون) کند و نشود آنچه دارد میشود. دستی بالای همه دست ها . به هم ریختگی من را دلداری بدهد،تنهایی از پس کار بر نمیآیم.
#کتابخانه_نور
#پارت_۲۲
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز سشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
❓تا حالا فکر کردی فرق اصلی انـ🚸ـسان و حیــوان چیه ؟
فرقشون تو موضوع فـ💡ـکره!
یعنی حیوان تو حیطه مکان و زمان خودشه.
چی بـ🐮ـخورم ؟ کجا بـ🐸ـخوابم ؟
چی شـ🦁ـکار کنم و..در همین حد.
ــــ
🚷 وقتی انسان از انسانیت خارج بشه به سمت حیوانیت میره.
یعنی فکرش در حد خـ🎭ـودش میشه!
انسان وقتی موضوع فکرش در حد خودش بشه (یعنی خواب، خور، خشم، شهوت) ،با حیوان فرقی نداره😕.
‼️وقتی که ما تفکرمون فرامکان و فرا زمان بشه و از منیت بیرون بیایم و به این فکر کنیم که گذشـ💬ـته چه اتفاقاتی افتاده، آیـ💭ـنده قراره چی بشه، کهکشانها و این همه سیارات چـ🗯ـطور به وجود اومدن و...
❕دایره فکرمون از «من» خارج میشه و تازه وارد قلمرو انسانیت میشیم.
ـــ
❗️و در نتیجه به خدا میرسیم.
❓چرا؟
چون راجع به گذشته تفکر میکنیم و میفهمیم که مـ🫗ـنبعی وجود داره.
از آنجا حیطه انسانیت شروع میشه و تو رو اول به ایمان بعد به وحی، شهود، ثبات و بقا میرسونه.
این انسانهایی که تفکرشون درحد منیت خودشون شده خـ🆘ـطرناک اند، زیرا ظاهر انسانی دارند ولی وارد حیات حیوانی شدهاند.
⬅️اتفاقی که هم اکنون در سوریه میافته و افرادی بدتر از داعش حاکم شدند که ظاهرا انسان اند ولی فرقی با حیوان ندارند..
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
4 اوت، 15.40.m4a
حجم:
3.6M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت(۲۳)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۳
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز چهارشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
❓من مدام دارم به این فکر میکنم که ریشه این اتفاقهایی که تو درونم میافته و حال بدی که دارم از کجاست🥲..
استاد بهم تلـ❗️ـنگری میزنه و میگه برو تو وجودت غواصی کن ببین در گذشته چیکار کردی..چه اتفاقاتی برات افتاده..از چه چیزهایی ساده گذشتی که داره توی زندگی الانت خودشو نشون میده ..؟!
تو فکر فرو رفتم🧏♀..
یادم میاد مشکلاتی که برام پیش اومده فقط سعی کردم ازشون عبـ🏃♀ـور کنم و نرفتم اونها رو ریشه یابی کنم تا حل بشن..
بعداً فهمیدم اگر مشکلاتمون رو ریشهیابی نکنیم مثل یه درخـ🌳ـتی که ریشهاش هنوز تو خاکه ممکنه دوباره با کوچکترین موضوع رشد کنه و کل وجـ🦠ـود ما رو فرا بگیره..
❗️پس ما نباید از اتفاقاتی که برامون میفته ساده بگذریم و فقط به این فکر کنیم که همه چی زودتر تموم شه🫠..
باید سعی کنیم از اون اتفاقات درس بگیریم و اونها رو حل کنیم تا باعث حال بد آیندهمون نشن🫡..
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
4 اوت، 15.52.m4a
حجم:
7.3M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت(۲۴)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۴
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی پارت(۲۴) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۴ ╭───────────
متنِ کتـ📚اب سو من سه:
پارت ( ۲۴)
جواد با مهدوی میرفت سر قبر فرید. میرفت گشت و گذار. میرفت خانهشان. جواد چسبیده بود به مهدوی. من میگفتم از ترس مرگ است. آرشا میگفت جادویش کرده است.
خیلی ساکت شده بود. آنقدی که جمعمان داشت از هم میپوکید. آرشام گفته بود حال مهدوی را میگیرد.
جواد را میخواستیم. یعنی راستش ما هم از مرگ ترسیده بودیم همش دور هم جمع میشدیم تا شاید ترسی که در تنهایی درمان را داشت در میآورد از بین برود. یک شکاف بزرگ در خوشی و لذتی که غرقش بودیم افتاده بود،فکر میکردیم دور هم باشیم صاف میشود.
جواد اما آدمی نبود که با شیشه ترک خورده حال کند. مطمئن شده بود که یک ترک میتواند بشود صدها ترک. دنبال یک راه حل بود برای بودن همیشگی.
مهدوی را گیر انداخته بود... اوایل فریادهایش را سرش میزد و اما بعد التماس میکرد تا راه دیگری نشانش بدهد. همه عصبی بودیم. چند باری دور هم جمع شدیم و بچهها نوش زدند، حتی یکی دو بار با همان حال خراب وسط میدان بالا آوردند و اگر جواد نرسیده بود معلوم نبود با موتور زیر کدام ماشین له میشدند. مواد هم زدند. تیغ هم به بدن کشیدند. اما مرگ سایهاش در تنهاییهای شب بود.
من که هندزفری میگذاشتم توی گوشم و میخوابیدم. هرچند که موسیقی ترانههای مضحکش مشغولیتهای ذهنم را پاک میکرد.
یکی دو نفر رفتن روانشناسی. دخترها هم که کلاً روانی شده بودند. اما بعد از چند وقت جواد از همه حالش متوازنتر شد. عقلی کرد و افتاده بود دنبال راه حل. میخواست بفهمد که در پس این آمد و رفتن چه خبر است... از کدام سو اگر برود سمت و سوی زندگیش به لجن کشیده نمیشود...
آشام اما گفت میخواهد انتقام بگیرد.
من بعدها فهمیدم که مهدوی را پیامک باران کرده است. جواد شک کرده بود. از من خواست بفهمم. من هم گوشی آرشام را کش رفتم و خواندم. پیامها حال و هوای من نبود اما هوایش حسابی ابری بود و حالش خراب! قیافه ژیگولش دروغ محض بود. پیامهایش هم انتقامی نبود،التماسی بود. یک نفر را میخواست که به دادش برسد.
آرشام علی رغم تمام قیافهاش،یک چهارچوب درهم شکسته بود. مثل من،مثل همه!! مثل ( الگای ) رمان دختری در قطار. گند زد به زندگیش با اعتیاد به شراب. شوهرش انداختش بیرون،از محل کار انداختنش بیرون. حالا هر روز ( الگا ) فقط سوار قطار میشد از خانه تا محل کار و میرفت و برمیگشت. قطار زندگیش رفت و برگشت خالی داشت و پوچ. یا مثل کتاب عقاید یک دلقک. چه بود اسم مزخرف شخصیتش. گند بگیرند به این زندگی. همش چرند و پرند مالیخولیایی بود کتابش. مالیخولیایی شده است این روزهای شکسته من و جواد و آرشام و علیرضا. وای علیرضا...!
من نمیخوام بدبخت خطابم کنند. دختر و پسر،زن و مرد،پیرها.
همه در داستان تنها هستند. زیباهای تنها. جدیداً هم که مد شده فقط کنار هم زندگی میکنند،بدون آنکه ازدواج کنند. بعد هم که خسته میشوند،همدیگرو ول میکنند. بچهها هم که بزرگ میشوند،پدر و مادر را ول میکنند.
رمانهای رتبه اول دنیا برای این فروش دارند؛که خوانندگان،دارند سرگذشت بیچارگی خودشان را میخوانند.
میترسم علیرضا بشود رمان. وای خدایا.
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۴
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯