☘ ذکر روز چهارشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
❓من مدام دارم به این فکر میکنم که ریشه این اتفاقهایی که تو درونم میافته و حال بدی که دارم از کجاست🥲..
استاد بهم تلـ❗️ـنگری میزنه و میگه برو تو وجودت غواصی کن ببین در گذشته چیکار کردی..چه اتفاقاتی برات افتاده..از چه چیزهایی ساده گذشتی که داره توی زندگی الانت خودشو نشون میده ..؟!
تو فکر فرو رفتم🧏♀..
یادم میاد مشکلاتی که برام پیش اومده فقط سعی کردم ازشون عبـ🏃♀ـور کنم و نرفتم اونها رو ریشه یابی کنم تا حل بشن..
بعداً فهمیدم اگر مشکلاتمون رو ریشهیابی نکنیم مثل یه درخـ🌳ـتی که ریشهاش هنوز تو خاکه ممکنه دوباره با کوچکترین موضوع رشد کنه و کل وجـ🦠ـود ما رو فرا بگیره..
❗️پس ما نباید از اتفاقاتی که برامون میفته ساده بگذریم و فقط به این فکر کنیم که همه چی زودتر تموم شه🫠..
باید سعی کنیم از اون اتفاقات درس بگیریم و اونها رو حل کنیم تا باعث حال بد آیندهمون نشن🫡..
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
4 اوت، 15.52.m4a
حجم:
7.3M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت(۲۴)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۴
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی پارت(۲۴) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۴ ╭───────────
متنِ کتـ📚اب سو من سه:
پارت ( ۲۴)
جواد با مهدوی میرفت سر قبر فرید. میرفت گشت و گذار. میرفت خانهشان. جواد چسبیده بود به مهدوی. من میگفتم از ترس مرگ است. آرشا میگفت جادویش کرده است.
خیلی ساکت شده بود. آنقدی که جمعمان داشت از هم میپوکید. آرشام گفته بود حال مهدوی را میگیرد.
جواد را میخواستیم. یعنی راستش ما هم از مرگ ترسیده بودیم همش دور هم جمع میشدیم تا شاید ترسی که در تنهایی درمان را داشت در میآورد از بین برود. یک شکاف بزرگ در خوشی و لذتی که غرقش بودیم افتاده بود،فکر میکردیم دور هم باشیم صاف میشود.
جواد اما آدمی نبود که با شیشه ترک خورده حال کند. مطمئن شده بود که یک ترک میتواند بشود صدها ترک. دنبال یک راه حل بود برای بودن همیشگی.
مهدوی را گیر انداخته بود... اوایل فریادهایش را سرش میزد و اما بعد التماس میکرد تا راه دیگری نشانش بدهد. همه عصبی بودیم. چند باری دور هم جمع شدیم و بچهها نوش زدند، حتی یکی دو بار با همان حال خراب وسط میدان بالا آوردند و اگر جواد نرسیده بود معلوم نبود با موتور زیر کدام ماشین له میشدند. مواد هم زدند. تیغ هم به بدن کشیدند. اما مرگ سایهاش در تنهاییهای شب بود.
من که هندزفری میگذاشتم توی گوشم و میخوابیدم. هرچند که موسیقی ترانههای مضحکش مشغولیتهای ذهنم را پاک میکرد.
یکی دو نفر رفتن روانشناسی. دخترها هم که کلاً روانی شده بودند. اما بعد از چند وقت جواد از همه حالش متوازنتر شد. عقلی کرد و افتاده بود دنبال راه حل. میخواست بفهمد که در پس این آمد و رفتن چه خبر است... از کدام سو اگر برود سمت و سوی زندگیش به لجن کشیده نمیشود...
آشام اما گفت میخواهد انتقام بگیرد.
من بعدها فهمیدم که مهدوی را پیامک باران کرده است. جواد شک کرده بود. از من خواست بفهمم. من هم گوشی آرشام را کش رفتم و خواندم. پیامها حال و هوای من نبود اما هوایش حسابی ابری بود و حالش خراب! قیافه ژیگولش دروغ محض بود. پیامهایش هم انتقامی نبود،التماسی بود. یک نفر را میخواست که به دادش برسد.
آرشام علی رغم تمام قیافهاش،یک چهارچوب درهم شکسته بود. مثل من،مثل همه!! مثل ( الگای ) رمان دختری در قطار. گند زد به زندگیش با اعتیاد به شراب. شوهرش انداختش بیرون،از محل کار انداختنش بیرون. حالا هر روز ( الگا ) فقط سوار قطار میشد از خانه تا محل کار و میرفت و برمیگشت. قطار زندگیش رفت و برگشت خالی داشت و پوچ. یا مثل کتاب عقاید یک دلقک. چه بود اسم مزخرف شخصیتش. گند بگیرند به این زندگی. همش چرند و پرند مالیخولیایی بود کتابش. مالیخولیایی شده است این روزهای شکسته من و جواد و آرشام و علیرضا. وای علیرضا...!
من نمیخوام بدبخت خطابم کنند. دختر و پسر،زن و مرد،پیرها.
همه در داستان تنها هستند. زیباهای تنها. جدیداً هم که مد شده فقط کنار هم زندگی میکنند،بدون آنکه ازدواج کنند. بعد هم که خسته میشوند،همدیگرو ول میکنند. بچهها هم که بزرگ میشوند،پدر و مادر را ول میکنند.
رمانهای رتبه اول دنیا برای این فروش دارند؛که خوانندگان،دارند سرگذشت بیچارگی خودشان را میخوانند.
میترسم علیرضا بشود رمان. وای خدایا.
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۴
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
❓همیشه به این فکر میکنم آیا روزی میرسه که از خودم، زندگیم و کارهایی که کردم راضی باشم🫣؟
*اصلا آیا چنین چیزی ممکنه🥲؟*
استاد میگن همیشه باید شبها قبل از خواب به کارهایی که توی روزمون کردیم فـ💆🏻♀ـکر کنیم..
💬 آیا امروز فلان کارو کردم به جا بود ؟
💬آیا بحثی که امروز با دوستم برام پیش اومد رو میتونستم بهتر کنترل کنم یا نه؟
💬آیا میتونستم امروز عملکرد بهتری داشته باشم؟
برم تو دل خـ🔦ـودم و همه چیزو بررسی کنم..به این کار میگن *کشف درونی* .
کشف درونی باعث میشه خودمون رو توی موقعیتهای مختلف قرار بدیم و همینطور که خودمونو بشناسیم دیگران هم بشناسیم👭..
چون تقریباً همه انسانها ویژگیهای مشـ🤛🏻🤜🏽ـترکی دارند که تفاوتشون توی شدت و ضعف اون ویژگیهاست و من با کشف درونی میتونم حتی انسانهای دیگه رو هم بشناسم و بدونم که با هر کدوم باید چه جوری رفـ🗣ـتار کنم..
❗️نکته مهم دیگه کشف درونی اینه که من وقتی فهمیدم ریشه مشکلم کجاست بخش زیادی از راهـ🎖ـو رفتم و فقط حل کردنش میمونه..
زمانی کشف درونی اتفاق افتاد من باید سعی کنم که "مسئولیت پذیر" باشم و پای اون چیزایی که فهمیدم بایستم و کم کم اونا رو حل کنم تا بتونم بهترین نسـ🥋ـخه خودم رو ارائه بدم..
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
4 اوت، 16.42.m4a
حجم:
7.7M
*پادکست کتاب سو من سه💚*
*گویـ🔉نده: مائده آقاجانی *
*پارت(۲۵)*
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۵
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
*پادکست کتاب سو من سه💚* *گویـ🔉نده: مائده آقاجانی * *پارت(۲۵)* #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۵ ╭────
*متنِ کتـ📚اب سو من سه:*
*پارت ( ۲۵)*
کنار در میایستم تا شاید کمی دور مهدوی خلوت بشود. شاید هم خودش از چشمانم بخواند که حرف دارد و بیاید سراغم و بیشتر از این نخواهم خودم را خورد کنم.
یکی از بچهها دارد چانه زنی میکند سر بحثی که مهدوی در کلاس داشته است. گاهی که معلمی نمیآید مهدوی به جایش پایه تدریس میشود. تقریباً کل مدرسه دوست دارند که معلمها یکجا نیست بشوند تا مهدوی ظهور کند. پسر میگوید:
ـ یه جور میگید که آدم به پوچی میرسه،دیگه هر کاری میخواد انجام بده میگه انجام بدم که چی بشه؟
مهدوی نگاهش میکند.
ـ جدی میگم آقا! خودتون میگید دیگه،درس و لذت و اینا به یه فوتی بنده!
مهدوی با لبخند میگوید:
ـ دیگه چی گفتم که تو تحریفش کنی؟
ـ اِ آقا تحریف نکردیم که !
ـ برو اول اصل حرف من یادت بیاد بعد بیا چانه زنی راه بنداز!
مهدوی گفته بود اینقدر دنبال لذت ساختگی نروید ! مدام بیرون از خودتان از اشیا و آدم و خوراکی و پوشاکی درخواست لذت میکنید،همین است که تمام میشود و شما هنوز سیر که نشدید تشنهتر هم شده اید! لذت در وجود خودتان است فقط راه بدهید تا خودش را نشان بدهد. سر کوه قاف نیست که برای به دست آوردنش بخواهید شال و کلاه کنید و در به در بشوید. بعد هم که به آن میرسید میبینید که این قصر هم لذیذ نبود. معمولی بود. مثل اینکه یک اتفاق معمولی را با آب و تاب تعریف کنید.
یک بار،همان اولها،بچهها جمع بودن خانه جواد،به صرف فیلم و بساط. من دیروز رفتم. یعنی خوب گاهی دو دل میشدم و پر از عذاب وجدان از اعتماد خانوادهام و غلطهای اضافهای که پشت هم مقابلم صف میکشید و من دائم داشتم با خودم میجنگیدم که بکنم نکنم،بروم،نروم. اما کلاً برای اینکه جلوی همه بچهها کم نیاورم و مسخرهام نکنند میرفتم.
دیر رسیدم و برق رفته بود و وقتی که آمد کانالا قاطی کرد.
تلویزیون شان روشن شد و سینه زنی نشان میداد.
آرشام گفت:
ـ مگه طرفهای محرمی،عاشورایی،نیمه رمضانی...
یک جمعیت زیاد،همه یک دست و مشکی،سینه میزدند و بساطی بود.
لذتی دارد این حس و حال که دروغ است اگر بگویم ندارد. لذتش با هیچ چیز هم نباید مقایسه شود. من ظاهرا قید ریشهام را زده بودم اما ته دلم که نمیتوانستم انکارش کنم. یک حرارت نابی از ته سینهام شروع کرد به بالا آمدن،اما حرفی نزدم. جواد هم نشسته بود روی مبل و دوتا دستاش بیکار دو طرفش افتاده بود. من زیر چشمی تلویزیون را نگاه میکردم اما جواد زل زده بود به صحنههایی که با او سنخیتی نداشت و خیره خیره نگاه میکرد. علیرضا گفت :
ـ فیلمی دارند اینها هم. دور هم جمع میشن که چی؟ بزنن تو سر و سینه؟
حس کردم تمام بدنم یکجا داغ کرد. جواد نگاهش که نکرد،حرفی هم نزد. تا درست بشود بساط فیلم،جواد خیره بود. دوباره گفت:
ـ اِاِ . مهدویتون اون وسطه.
باز هم جواد هیچ حرکتی نکرد. اما آرشام تیز پرسید:
ـ کو ؟
علیرضا خندید و شانه بالا انداخت. واقعا جواد هیچ عکسالعملی نشان که نداد هیچ،بلند شد و رفت و فیلم را هم نماند. آخرش آرشام کلید کرد که چه مرگت شده بود و وجدانا جواد ، اینا با چه هدفی اینطوری میکنند. جواد گفت:
ـ یادته دو سال پیش دسته جمعی با هم قرار گذاشتیم روی بازومون جای ۶ تا تیغ باشه؟یادته بعضیها دو تا بازو دو تا ساعد رو با هم زدن؟ این یه جور خودزنیه،اونا هم یه جور. ما هم جمع میشیم موسیقی میزاریم و میرقصیم. میخوریم و مست میشیم و میرقصیم. ما یه جور،اینام یه جور. ما هم برای یکی میمیریم من حرفی نزدم اما ته دلم گفتم که من با شما پارتی و... آمدهام با اینا هم بودم. بودن داریم تا بودن.
#کتابخانه_نور
#پارت_۲۵
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز جمعه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
چقدر خوب میشه اگر هر چیزی که خوشم میاد و بخرم و بتونم چندین مدل، چندین رنگ از اون رو داشته باشم🥹..
مثلاً خیلی عالی میشه اگر از یک مدل هر سال ۱۲ رنگشو داشته باشم😍..
ولی آیا واقعا نیازه🫡؟؟
الان که دارم فکر میکنم و به این نتیجه میرسم که گاهی وقتها ممکنه تـ🛍ـنوع خوب نباشه و حتی برای ما ضـ🫣ـرر هم داشته باشه..
مثلاً باعث به وجود اومدن *طـمـع* بشه..
تا جایی که میدونم طمع اصلاً چیز خوبی نیست🤥.
⚠️"طمع به معنای آرزوی شدید به چیزی داشتن و به منظور خواستن آنچه که دیگران آن را دارا هستند می باشد.."
⚠️پیامبر اکرم (ص) درباره پرهیز از طمع فرمودند: "از طمع بپرهیز، زیرا طمع فقر حاضر است".
این حدیث بر اهمیت رهـ🆓ـا کردن طمع ورزی تاکید میکنه، چون این ویژگی سبب نا رضایتی و *فــقر درونــی* میشه....
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
4 اوت، 16.52.m4a
حجم:
5.4M
پادکست کتاب سو من سه💚
گویـ🔉نده: مائده آقاجانی
پارت(۲۶)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۶
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯