عشق مانا🇵🇸🇮🇷
پادکست کتاب سو من سه💚 گویـ🔉نده: مائده آقاجانی پارت(۲۸) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۲۸ ╭──────────
*متنِ کتـ📚اب سو من سه:*
*پارت ( ۲۸)*
جد و جدّهٔ من یک خانه داشتند به این بزرگی. کجا؟ وسط یک روستا. من یک دهاتی ام . خانه شأن حوض داشت . باغ کناری داشت . کف حیاطش خاکی بود . گوشهٔ سمت چپ ، ساختمان بود با سه تا اتاق و آشپزخانه و هال وسط . حمام و دستشویی هم بیرون بود . مثل خانه های الآن زیر دماغ نبود.
جد ما صبح خروس خوان بلند میشد. اول یک دو رکعتی سجود میکرد، تا غروب بحث وجود بود . زمین داشت ؛ کشت و کار میکرد . یک کلاه سیاه و یک شلوار پاچه گشاد و گیوهٔ دست دوز مشد اکبر . لباسش هم گشاد و بلند بود .
هشت تا بچهٔ قد و نیم قد که خب حالا هیکلی و پیر شده اند هم داشت.نودسالی هم از هوای پاک استفاده کرد و مرد. کیف دنیا را برد و با لبخند هم مرد .
جده ام یک موی بلند مشکی داشت تا پایین کمرش. دوتا چشم درشت سرمه کشیده و هیکلی ظریف . از همان خروس خوان به همراه جد برمیخاسته، یک دوگانه و یک صبحانه و شیر گاو بدوش و تخم مرغ ها را جمع کن و به بچه ها رسیدگی کن و غذا بپز و شب استقبال جد برو و کت و کلاه جد را با نگاه های مهربان تحویل بگیر و دوتا خسته نباشید و قربان کلام هم ... وسط حیاط که آب پاشی شده بود ، با سبزی دست چین و ماست دست ساز و غذای روغن حیوانی و سر سفره با هشت تا دختر و پسر بگو و بخند .
توی خواب نخورده و چای زغالی و گوشت برهٔ علف تازه خورده.
خستگی که غذا را لذیذ میکند و خواب بدش را لذیذتر. دو کلام حرف شیرین و دوتا توبیخ و بکن نکن درشت...چهارتا شکایت و چشم و ابروی تهدید...
کنار چشمانشان چروکهای دلنشینی بود که نشان میداد عمیق نگاه میکردند و چروک کنار لبهایشان یعنی اهل لبخند بودند. و من که یادم میآید چند سال آخرشان مهربانی شان کاری کرده بود که ما نوهها دعوا میکردیم که چند روز بیشتر خانه ما باشند. با تسبیح دستشان بازی میکردیم تا دست بکشن روی سر مان.
مهدوی مثل جدم است؛ به جدم قسم.
قد من توی عکس چنان شاداب به دوربین نگاه کرده که انگار تف میاندازد به زندگی ما و فوز میبرد ه دل ما که ببین دارم حالش را میبرم.
مهدوی همینطور نگاه میکند توی صورتت. فوز میبرد که دارم زندگی میکنم. بعد تو حس میکنی خر مرادت سوارت است و تو داری له میشوی. پالان رنگی روی دوشمان انداختیم،خوشحال و شاد داریم به کل دنیا سواری میدهیم. یکی تلگرام میزند برای مان. یکی اینستا پر از عکس میکند برایمان. یک مد درست میکند برای مان. یک نوع غذا. هات داگ سگ داغ. سگ خودش چی هست که داغش چی باشد؟
گاهی که توی رستورانها میرویم یک ربع اول اسمها را سه دور رونویسی میکنیم تا خواندنش را یاد بگیریم بعد هم که با کلی غرور سفارش ایتالیایی،فرانسوی میدهی میبینیم همین مواد کشاورزی خودمان است با کلی سس و رنگ. جد بزرگ به سلامت باشد،شیر گاوت سالم بود. نوش جان. یکی هم وسط همین رنگ و ریقیلها اعتراض مدنی یاد ما میدهد. چهارشنبه سفید. دخترها وقتی میآیند سر قرار یک دست سفید میپوشیدند. اعتراض به حجاب. من که نمیدانم فلسفه حجاب چیست! اما خودم ندیدم هیچ وقت اکیپ ما یک دختر باحجاب با حیا را بکشد تا روی... و یا آنها را با حرفهای فناتیکی به فنا بدهد. مگر اینکه چادرش بر باد هوا بود و نمیفهمید... پسرها لذت چشمی میبرند. همان چشمچران خودمان. آدم نیستند تا اگر دختری خودش را ارزان کرد کنار بکشند و بگویند ارزان نفروش. میگویند حالش را ببر خودش خواسته... من اگر مادرم چادرش را کنار بگذارد و یا این ملیحه بخواهد مثل همه،خودش را به هرز بدهد،خودم را میکشم. ای جد بزرگ آن عصایت را بلند کن بکوب وسط وسط همه چیز.
دیروز که داشتم از جادمان را سیل شناسی میکردم،دیدم ای سر جده جواد هم یک چهار قد است که سفت و سخت گره زده است. از جواد پرسیدم:
ـ موهای جده ات مثل خودت لحو و قهوهای بوده؟
غیرتی شد و دو تا فحش آبدار داد که نگو. آمد در خانهمان... یعنی قرار شد بیاید گفتم:
ـ هرچی تصور کنی خوردم!
در عکسها عمه و عمو و خاله و دایی دو پشته قبلش هم محجبه بودند.
جواد به گور رضاخان خندیده که از اصل خودش را مشتاق تمدن میداند.
ماها همه از خاندان چهارقد و چاقچوریم!! جده من هم همینطور. توی خانه گیسو کمند،زبر و زرنگ و لب گلی؛ اما پا بیرون از خانه نگذاشته چادر کشون! یکبار مسخره کردم که ای بابا زنهای بدبخت. مامان گفت:
ـ بحث بخت بد و خوب نیست. آداب اجتماعی است. وسط خیابون که جای لباس مجلسی و آرایش نیست. هرجایی و هر کاری وقت خودشو جای خودش!
یک چیزی را خودم هم باور نمیکردم؛ جد و جده آرشام را که دیدم. مطمئن شدم یک اتفاقی بین دو نسل افتاده است. دور افتادهام ببینم اصل و نسبمان به کی رفته که انقدر ول وضع داریم زندگی میکنیم.
هدفشان از زایمان ما چه بوده؟خودشان میدانستند دارند چه میکنند یا که فقط...
جد آرشام عمامه بر سرش بود. جدهاش پوشیده در یک چادر مشکی؛ از صورتش فقط یک صورت معمولی پیدا بود...
به آرشام گفتم:
ـ عکس از اینترنت گرفتی؟
گفت :ـ خر کیه اینترنت...
ما به کجا رفتهایم؟ آنها مسیرشان کجا بوده؟ اینهایی که میبینی توی خیابان یک جوری لباس پوشیدند که ز همه طرف بیرون است و یک تکه پارچه سر شانه است که کار تل مو میکند تا پوشش؛ همه به اجدادشان نرفتند.
اوضاع عقرب در قمری است. چه کسی درست میتازانده؟ آن ها یا ما ؟
آنها به سبک اعراب ما به سبک اروپا!!! اجداد ایرانیمان چه میکردند!!
عقل میگوید چه؟ عرب ، اروپا ، عجم ؟؟
اصلاً عقل قد اینها هست؟ باید چه کرد؟
به مهدوی میگوییم:
ـ عقل به چند بر؟
میگوید :
ـ به همان بری دل بر ، اندیشه بر، خورد و خوراک بر.
وقتی مثل گوش مخملی نگاهش میکنیم،میگوید:
ـ به خود خالق بر !
خالق خداست . برایش عرب و عجم و اروپا ندارد.
چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو. همه مشترک است.
سبزه و سفید و بور و سیاه همه همینها را دارند.
آب ، برق ، گاز ، جنگل ، آسمان و زمین و شب و روز هم که قاره نمیشناسد یکسان است. فقط آدمها چند دسته هستند.
بعضی حیوانند، پس انسان نیستند. ظاهرا متمدن هم هستند مثل حیوانها. اگر برهنگی تمدن است،خوب حیوانها متمدنترین موجودات زمینند. بعضی نیمه حیوانند. گهی رو به خدا،گهی رو به خودند.
بعضی آدمند، عرب و عجم و ترک و اروپایی ندارد. نبودند،بود شدند. خدا هستشان کرده از نیستی. به وقتش هم نیست میشوند از روی زمین.
ببین خدا چه گفته؟
سر میگیرم سمت آسمان. از کودکی گفتند خدا در آسمان است. خدایا من که دوزاریم افتاده تو بغل دست من هستی،اما من باب عادت سر به آسمان میگیرم:
ـ عرب و عجم نداری،اما حرف برایم زیاد داری. دو کلمه حرف حساب.
#کتابخانه_نور
#پارت_۲۷
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز دوشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان طـیـ🔃ـفهای شخصیتی مخـتلفی را دارد.
برخی زود عصـبی میشوند، افرادی آرامــند، برخی زخـ🙂ـمیاند ، عدهای نمیتوانـنـد آرام باشند..
اینکه من در مقـ👩👦ـابل این طیف شخصیتها چه رفتاری از خود سر میزنم مهم است!
اینکه آیا در کنار ســرکه شـ💛ـکر بودنم را زندگی میکنم یا نه مهم است.
⬅️ این موضوع یکی از مهمترین آمـوزههای مـکتب خـداوند است.
این کار نماد بارز زندگی روح انسـ❤️ـانی است، مثل پیامـبران.
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
-4763118849910759680_3609118769649.mp3
زمان:
حجم:
7.6M
*پادکست کتاب سو من سه💚*
*گویـ🔉نده: مائده آقاجانی *
*پارت(۲۹)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۲۹
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز سشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
Ali FaniAli-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
زمان:
حجم:
11.7M
زیارت عاشورا🖤
التماس دعا رفقا🤲🏻
#محرم
#یا_حسین
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداوند در قرآن میفرماید:
چه بخواهی چه نخواهی در ولـ🌞ـایت و رحــمت من هستی و این مسیر به ابدیت ختم میشود یا با رضـ🌺ـایت خودت و یا با د🥀ـرد به آن میرسی!
انسان میتواند با اختیار خود انتخاب کند که با عشــ ❤️🔥 ــق جلو بیاید و این مسیر را طی کند یا با درد.
انسان خـ🌝ـود سرنوشت خود را میسازد.
#یک_قطره_آگاهی
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
-7042314723591774461_3775196362953.mp3
زمان:
حجم:
9.2M
*پادکست کتاب سو من سه💚*
*گویـ🔉نده: مائده آقاجانی *
*پارت(۳۰)
#کتابخانه_نور
#پادکست
#پارت_۳۰
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
عشق مانا🇵🇸🇮🇷
*پادکست کتاب سو من سه💚* *گویـ🔉نده: مائده آقاجانی * *پارت(۳۰) #کتابخانه_نور #پادکست #پارت_۳۰ ╭──────
*متنِ کتـ📚اب سو من سه:*
*پارت (۳۰)*
بحث اجدادی یک طرف ، بحث این که جواد هنوز هم آدم بود ، هم جوان و پر از زیر و بم های شهرت هم یک طرف.
در یک پارتی که نگین آمد سراغش، جواد قیافهٔ مجسمه را گرفت. اما واقعا که یک دوجین آمپول فشار به خودش زد تا توانست نرمال رفتار کند.
آن روزها ، روزهای جنگیدن جواد با خودش ، خواهش های نوش و دوش بود .
آدم وقتی توی این راه ها نیفتاده راحت است . ندیده، نچشیده ، میتواند تحمل کند . اما وقتی مزه هر غلطی را چشید ، مرد می خواهد که خودش را کنار بکشد. کنار دستش باشد و دست درازی نکند. مقابلش روی میز بگذارند و لب نزند . برایش فیلم و عکسش را بفرستند و باز نکند. توی پارتی ها جایش باشد و نباشد. ببرندش و نخواهد.
بحث از تحول کردن گذشته بود . آدم به غلط کردن می افتد. به التماس.
مجبور میشود زمین را گاز بزند اما زیر عهدی که بسته نزند.
جواد سخت شده بود . تنها هم شده بود . بعضی دوستان جرات مسخره کردن نداشتند اما تکه بارانش زیاد میکردند.
بی چارگی را رد کرده بود ، هنوز چاره را هم پیدا نکرده بود . چسبیده بود به مهدوی و مصطفی.
اما حتی آن ها هم نمیدانستند ترک خوشی های زشتی که عادت شده ، چه دردناک است !
آن روز که زنگ زد و گفتم : خانه تنها هستم . فکر نمیکردم آرشام خونین تحویلم بدهد. جواد با سر و صورت به هم ریخته ؛ ترک موتور ، آرشام خاکشیر برایم آورد.
خودش زیر بغل آرشام را گرفت و تا داخل ساختمان آورد و عقب کشید و روی مبل ولو شد . دست و ذهنم را قاطی کرده بودم. دو سه باری پرسیدم که چه مرگشان شده اما حرفی نزند. یخ گذاشتم توی کیسه و دادم دست جواد که گذاشت روی کبودی کنار چشمش و چهره درهم کشید.
دستمال برداشتم و خون دهان و دماغ آرشام را پاک کردم و گفتم :
ـ کدوم عوضی این طور زدتش ؟
جواد که چشمانش را برایم تنگ کرد فهمیدم که خودش آرشام را ناکار کرده است . است روزهای عوض شدن جواد عوارض داشت یا شاید هم آرشام عوضی بازی درآورده بود و جواد عوضش حالش را گرفته بود .
نیم ساعتی که ترو خشک شان کردم ، آرشام لب باز کرد و گفت :
ـ باید می ذاشتی می رفتم هردوتاشون و میکشتم.
چشمانم را درشت میکنم و خیره به آرشام ، پشیمان می شوم که چرا یک قاتل بالقوه را تیمار کرده ام . جواد میگوید :
ـ فکر کن کشتی ! حل میشه برات ؟ بعدش ؟
جواد هم خطرناک شده شده است . راحت از کشت و کشتار حرف میزند .
باید جلوی خوردن غذاهای آمریکایی شان را بگیرم . سگ شدن را راحت میکند.
ـ من ... بخورم دیگه به دختر جماعت دل بدم . سگ شرف داره .
خارجیا حق دارن که زن رو مثل حیوون میبینن.
پیشرفت آرشام بی نظیر است . خارجی ها که اصلا زن و مرد در به درند.
نه این با اون ازدواج میکند ، نه اون با این . فقط دو سه مدتی سفید بخت هستند ، یک عمر سیاه بخت.بعد که تنها میشوند سگ بخت می شوند .
به جای همسر نازنین ، سگ پشمالین بغل میکنند و به جای بچه ، گربه را .
بوس لالا جیش . جواد کیسه یخ را میگذارد توی ظرف مقابلش و میگوید:
ـ تو خوبی ، تو حیوون نیستی که ! پس ببند آدم وار برو پی زندگیت
دیگر حوصله گنگ بودن را ندارم . می پرسم :
ـ چی شده ؟
چنان نگاهم میکنند که حس حماقت سلول هایم را دود میکند. مثل آدم میگویم:
ـ فهمیدم . چای قهوه نسکافه ، چی سرو کنم ؟
جواد رو برمیگرداند و آرشام با یک فحش تشکر میکند.
یعنی واقعا خدایا تو آفریدی که همه این طور گند بزنند به زندگی خودشان ؟
بعد تو حساب کن بین چند میلیارد ، چند نفر آدم وار زندگی میکنند.
خاک بر سرشان. از جانب شما نگفتم خدا !!!
خودم حسم این بود که همه خاک استان های ریزگرد بر سر آدم ها . آدمند این ها ؟ نمیتوانم که به جواد و آرشام فحش بدهم. می نویسم.
جواد میگوید:
ـ چرخ و فلک دنیاست. چرخیده و چرخیده. من و آرشام هرکدام حال یکی رو گرفتیم. حالا یکی پیدا میشه که حال مارو بگیره. این اعتراض و کشتن داره وحید ؟
منطق قوی. دهان بسته . نگاه نافذ. فقط میشود سر به تصدیق تکان داد . بلند می شود تا برود ، به آرشام اشاره میکند و میگوید:
ـ حالا هم این بشر دستت باشه من برم لباس عوض کنم خودم میام می برمش!
آرشام هیچ عکسالعملی نشان نمی دهد . من با رفتن جواد فکر میکنم که بارها میشود از دنیا کتک می خوریم ، پشت پا میخوریم ، کم محلی و خیانت میبینیم ، اما باز هم عاشقانه دوستش داریم . دنیا یک قانونش کم است . مثل قوانین حقوق بشر که خودشان نوشتند. آدم های خاورمیانه که کشته میشوند شورای امنیت خفه خون میگیرد ، یک گربه در آنگولای شمالی با یک لگد پرت میشود آن طرف جوب ، جمعیت دفاع از حقوق حیوانات تابلو بلند میکند .
دنیا ما را میزند ، کم میگذارد ، خیانت می کند ، حیله و ... دوستش داریم .
یکی که هوایمان را دارد و محبت میکند ، نگاهش نمی کنیم .
#کتابخانه_نور
#پارت_۳۰
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯
☘ ذکر روز چهارشنبه
ــــــــــــ💚ـــــــــــ
🕋 به نیت صد مرتبه
#ذکر
#روز
╭─────────────𖧷🪴𖧷╮
https://eitaa.com/eshgemana
╰──────────────────╯