eitaa logo
#عشق علیه‌‌السلام 🇵🇸 همسرداری
19.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
🦋به نام حضرت دوست زیر سایه علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها💞 فروشگاه خوشگلا👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/745734175Ce42a6a8f9e 📌تبلیغات خصوصی👇🏻 @tablighat_eshgh با احترام کپی مطالب و تصاویر برای همکاران جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
#عشق علیه‌‌السلام 🇵🇸 همسرداری
💚 قسمت بیست و هفتم #ماجرای_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ سعید هم از همون پشت در، بلند جواب مریم رو داد
💚 قسمت ❣خانه مریم و سعید❣ مسئولیت های بچه ها تغییراتی کرده بود. بردن زباله ها به بیرون از خانه، خریدهای خونه مثل نون و سبزی و تخم مرغ، جمع کردن سفره و تکاندن زیر سفره ای جزء مسئولیت های علی شده و فاطمه هم مسئول پهن کردن سفره و زیر سفره ای و آوردن وسایل از آشپزخونه و چیدن اونها. محمد هم مسئول مرتب کردن کفش ها جلوی در خونه شده و یکی درمیون کفش ها رو مرتب میکنه. علی سیزده سالش تموم شده و داره به سن بلوغ می رسه. فاطمه هم همین طور. نه سالش میشه و به سن تکلیف می رسه. محمد پنج ساله و میثم سه ساله هم حالا حسابی همبازی های خوبی برای هم شدن. مریم هنوز اون گلی که سعید چند ماه قبل براش خریده بود رو نگه داشته بود. سعید اون رو به مناسبت سالروز ازدواج شون برای مریم گرفته بود. مریم، گل هایی رو که سعید براش میاره رو نگه می داره. حتی اگه خشک بشن. تا دفعه ی بعد که سعید براش گل تازه می گیره، جایگزینش کنه. اما پنج ماهی می شد که دیگه سعید براش گلی نخریده بود. مریم دلیل این قضیه رو مشغله ی کاری زیاد سعید می دونه. فاطمه وسایل سفره رو چیده بود که مریم با صدایی سرشار از نشاط و مهربانی همه رو برای صرف صبحانه دعوت کرد به پای سفره. - خوشگلای مامان بیایید سر سفره بعد هم به آشپزخونه برگشت تا چای رو بیاره. معمولا علی صبح ها میره و نون تازه می‌خره و قبل از رفتن مریم ازش خواسته که کتری رو آب کنه و بذاره رو اجاق. وقتی هم که برمیگرده چای دم میکنه. البته تا این مسئولیت برای علی جا بیفته برای مریم زمان برد. مریم خوب میدونه برای مسئولیت سپردن به بچه ها باید بهشون زمان داد و کم کم براشون جا انداخت. سعید و مریم اهل نوشیدن چای خارجی نیستن و فقط چای ایرانی مینوشن و همیشه سعید چای شون رو به یکی از دوستان شمالی که داره سفارش میده. اتفاقا چای شون اینقدر خوش طعمه که هرکی خونشون میهمان میشه عاشق طعم این چایی میشه و از سعید میخواد که برای اونا هم سفارش بده. پدر دوست سعید در چابکسر زمین بزرگی داره و اونجا چای کاشته و بخاطر همین هم سعید از او خرید میکنه چون مطمئنه که سالمه و مواد افزودنی مضر نداره. مریم به تعداد اعضای خانواده، تو استکان، چای ریخت و گذاشت کنار نعلبکی ها تو سینی. سینی رو گذاشت سر سفره و نشست. رو کرد به علی و با لبخند و مهربونی گفت: _ دستت درد نکنه مامان جان. عجب چای خوش رنگی دم کردی، عالیه علی لبخندی زد و گفت: _ خواهش میکنم سعید دنبال بحثو گرفت که: _دستپخت پسر خودمه که اینقدر خوشمزه ست. ان شاءالله محمد و میثم هم اندازه علی بشن همینجوری میتونن چایی دم کنن. علی همینطور که گوش میداد، داشت از این تعریف و تمجید مامان و بابا حسابی کیف می‌کرد و نمیتونست جلوی لبخند رضایتش رو بگیره. مریم و سعید مهارت تعریف و تمجید از بچه ها رو به خوبی میدونن و پیاده می‌کن و میدونن این کار اگر به درستی انجام بشه و به افراط نرسه میتونه در اعتماد به نفس و عزت نفس بچه ها و همچنین در تحکیم مسئولیت پذیری اونا اثربخش باشه. بابا رو به بچه ها ادامه داد: _صبحانه تون رو بخورید که امروز کلی کار داریم. باید همه ببینند تو وسایلاشون چیزی هست که باید خمسش رو پرداخت کنیم. آخه فردا سال خمسی مونه. فاطمه با ناز و عشوه دخترونه ش پرسید: _بابا چرا باید خمس بدیم؟ ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• 💞مذهبی ها عاشق ترند... ─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─ https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3 ─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─