#بنر_واقعی
سیامند بهت نگفت شب اینجا خطرناکه ، پنجره اتاقتو ببندی ؟"
لبخند زد و گفت " نکنه تورو هم رئیس بزرگ فرستاده تا مواظب من باشی؟"
"رئیس بزرگ ؟"
یکم شیطون خندید و گفت " کیانو میگم ... رئیستون"
نتونستم جلو خندمو بگیرمو بلند خندیدم.
با تعجب خیره شد بهم. پس سیامند راجب من به مینو گفته..
گفتم " پس رئیس بزرگ کیانه ... دیگه
سیامند چی گفته راجب کیان ؟"
مینو همچنان سوالی نگام کرد " مگه کیان رئیس بزرگ نیست ؟"
"نمیدونم ... شاید باشه" ...
"یعنی باز سیامند منو اذیت کرده"
"چرا اینجا نشستی ؟"
"شبو دوست دارم ... بهم آرامش میده"
هر دو به ماه خیره شدیم.
بعد از مدتی طولانی خواستم برم که مینو مانع رفتنم شد
"اسمتو بهم بگو"
اینبار لبخندم بیشتر شد.
"به من میگن ... کیان"...!!
https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb
موضوع رمان در مورد دختریه که به طرز شگفت انگیزی با ظاهر شدن خالکوبی فرشته مرگ روی کتفش ، با گروهی از خوناشام های چند صد ساله رو به رو میشه…
و دنیای عادی اش دگرگون میشه و وارد دنیایی میشه که در آن قدرت و خون و تب عشق حرف اول را میزند.
https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb
اولین و ممنوعه ترین کانالیه که رمانی با موضوعه
عاشقانه ، اکشن ، خون آشامی ، راز آلود ، ترسناک میزاره😍
پس زود جوین شو تا پاکش نکردم👆