#پارت106
#ارام_من
یهو گفت:بله بله؟!نشنیدم.؟
_خب می خوای چی بگی بهشون؟بگی من کی ام؟از کجا اومدم؟اصلا واسه چی اینجام؟بعدشم من دیر یا زود باید برم.
یکم بد اخلاق شد:بار آخرت باشه این حرفا رو ازت می شنوم.الانم هیچی نگو خودم یه کاریش می کنم.نظرات به درد خودت می خوره.
_حالا چرا گارد می گیری؟فقط یه راه هست.
_چی؟
_من بشم خدمتکارت.
خیلی جدی گفت:اصلا حرفشم نزن.
_وا.شما فکر بهتری سراغ داری؟
_همین مونده تو جلوی خانوادم خم و راست شی و بهت دستور بدن.
_خب خانوادتن.
_تو خاله ی منو نمی شناسی.برخلاف مادر و خواهرم از بچگی به همه بد بینه و رفتارشم اصلا مناسب نیست.اسم من و دخترشم گذاشته رو هم.دلش خوشه.خیلی خیلی به مامانم گفتم بدون اون بیاد گفت نمی شه.گیر داده می خواد بیاد.
حسودیم شد.اصلا نمی تونستم کیانو کنار کس دیگه ای تصور کنم.احساس می کردم فقط مال منه.
_الانم کافیه یه دختر خوشگل تر و بهتر از خودش ببینه.دیگه هیچی.
_مگه دخترش عیب و ایرادی داره؟
_نه ولی کلا نمی تونه کسی رو ببینه.
#پارت106 بخش دوم
#ارام_من
_اجازه بده من برم هتلی،مسافر خونه ای جایی.اینجوری واسه خودمم بهتره.
_تو که ضعیف نبودی!
_چرا ولی.
_ولی چی؟
_هیچی.
_بگو.
_نمی تونم کس دیگه ای رو کنارت ببینم.
خوشحالی رو از چشماش دیدم.اما بروزش نمی داد.
_نگران نباش.من خیلی وقته آب پاکی رو ریختم رو دستشون.مهم منم که واسم اهمیتی نداره حرفاشون.
با حرفاش یکم آروم شدم.سرمو گذاشت رو شونش.
_به نظرت مادرت راضی به این وصلت می شه؟
_مادرم بر خلاف خالم خیلی دل رحم و مهربونه.فقط پاکی و اخلاق عروسش واسش مهمه.تو هم که همه رو داری.
وقتی ازم تعریف می کرد کیلو کیلو تو دلم قند می سابیدن.
_مرسی.الان می گی چی کار کنیم؟
#پارت106 بخش سوم
#ارام_من
_نمی دونم.از صبح اینقدر فکر کردم مغزم داره سوت می کشه.
_بهترین کار همونیه که گفتم.
_ولی.
_نگران نباش کیان.من مشکلی ندارم.بعدشم مگه چه قدر می مونن؟
_نمی ذارم بیشتر از یه هفته بمونن.
صاف نشستم:خب نظرت چیه؟
_اصلا چرا نگم نامزدمی؟
_وا حالت خوش نیستااا!اون وقت مامانت نمی گه چرا سر خود نامزد کردی؟یا وقتی هنوز محرم نیستیم من اینجا چی کار می کنم؟خانوادم کجان و هزار تا حرف دیگه.
اخم کرد.
_اذیت نکن خودتو.بهتره قبول کنی.یا منو بفرستی برم یه مدت نباشم.
_با اینکه هنوز راضی نیستم.ولی از گزینه دوم بهتره.حداقل این جوری پیش خودمی.
_مرسی.
_من باید تشکر کنم.
_ببخشید.این دردسرا همش بخاطر منه.
_نزن این حرفو.خودت می دونی چه قدر واسم عزیزی.
#پارت106
#فصل_دوم_ارام_من
منشی گفت؛
خانم بهزادی نوبت شماست بفرمایید داخل.
هم من کیان هم بیتوجه به حرف منشی خیره شده بودیم به اون بچه ها و مادرشون...
کیان کنارم وایساد و همونجور که ریز ریز میخندید گفت؛
به به یاد بگیر از این به بعد
سالی یکی باید واسم بیاری
دهنم که اندازه غار باز شده بود رو بستم و گفتم عزیزم زن گرفتی، تولیدی که باز
نکردی.
حالا. _نشونت میدم
با صدای منشی، بالاخره رفتیم تو مطلب
بعد از معاینه کامل اومدیم بیرون.
دکتر گفت هنوز زوده واسه تشخیص جنسیت...
بچه حدود یک ماه دیگه شاید بشه معلومش کرد.
همون حرفای دکتر قبلی رو زد.
استرس و نگرانی واسم سمه و از این حرفا.
هه منم چقدر دور و برم اروم بود....
#پارت106
#فصل_دوم_ارام_من
بخش دوم
رفتیم پاساژ همیشگی
نیم ساعت که گذشت هر یه ربع ب
یه بار می نشستم رو سکوی مغازه ها.
نفسم می گرفت.
خیلی زود زود خسته می شدم.
کیان دیگه وارد شده بود.
یه ربع که می گذشت شمارش معکوس می رفت تا من
بشینم.
بعدشم بهم میخندید منم چند تا فحش زیبا نثارش می کردم.
باورم نمی شد خودم باشم.
من یه ساعته کل سالنای پاساژ رو متر می کردم تازه به اکثر مغازه ها هم سر میزدم
الان دوساعته بیرونیم یه مغازه بیشتر نرفتیم فقط هم یه طبقش رو گشتیم.
برای بار پنجم وقتی نشستم کیان گفت تو همینجا بشین،
من میرم یه چیز خنک گیرم بخور یکم که جون گرفتی میریم واسه ادامه خرید
اگرم نتونستی می رسونمت
خونه
خودم، بقیه چیزا رو می خرم و میام
_باشه مرسی.
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت106
بخش دوم
_خب... عزیزم دیگه وقتشه اون دوربینو خاموش کنی.
_نخیر منتظرم ادامشو بشنوم
تعارف نکن
اگه چیزی از قلم افتاده بگو.
خندیدم و بلند شدم
به هر زوری بود مجبورش کردم دوربین رو خاموش کنه.
گفت یه
روزی اینو به دخترم نشون میدم.
_ببخشید؟
دخترم؟
_بله.
دختر بابا.
از کجا می دونی که دختره؟
نمی دونم یه حسی بهم میگه دختره
_تو حس شیشمت پس جز توی حیطه کاری هم عمل میکنه
_بله پس چی
بگیر بخور اینو از دهن افتاد.
برام شیر موز گرفته بود
گفتم پس خودت چی؟
تو بخور من اشتها ندارم