عشق ممنوعه... 🌸🍃
#پارت_311
باز قانع نشدم و گفتم:برای چی یهویی اومدی؟ چرا انقدر شلخته به نظر میای؟ اتفاقی افتاده؟ سروش حالش خوبه؟
کلافه نفسش و پر فشار بیرون فرستاد و گفت:اتفاق مهم تر از این که دلم تنگ شده برات؟
و منو کنار زد و یاالله گویان وارد خونه شد که متعجب برگشتم و به قامتش خیره شدم...
آب دهنم و فرو فرستادم و در کلبه رو بستم!
این مرد قصدش سکته دادن من بود؟
کلافه سری تکون دادم و وارد خونه شدم...
خاله یاسی به اتاق رفته بود تا لباس مناسب تنش کنه و لعیا هم که همیشه سارافون جوراب شلواری تنش بود!
لعیا هم مثل من حافظ و سوال پیچ کرد...
آخرشم قانع نشد و شماره سروش و گرفت و باهاش صحبت کرد تا متوجه بشه سروش حالش خوبه!
خاله یاسی استکان چایی رو جلوی حافظ گذاشت و گفت:کل شب و رانندگی کردی؟
حافظ خجالت زده بله ای گفت که خاله یاسی متاسف سری براش تکون داد و گفت:آخه این چه کاریه پسر جون، من از مسافرت توی شب خیلی بدم میاد!
اصلا حس خوبی بهش ندارم...
به قلم:Elsa
هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_311
#رمان_حامی
آتش غم و غصه در دلم شعله کشیده بود و داشت وجودم را می سوزاند.
همین شد که دست از کار کشیدم و با جدیت بیشتر ایستادم رو به رویش.
- منو نگاه کن.
ببین منو
با دو متر قد و دویست کیلو وزن، بخاطر چندر غاز پول چندماهه اسیر اینجام.
مجبورم هرچی که صاحب کارم می گه لال مونی بگیرم و چیزی نگم.
گفت پاشو باید پاشم ، گفت بشین باید بشینم.
گفت راه برو باید راه برم.
گفت بمیر باید بمیرم.
گفت خفه شو باید خفه شم.
غرورمو انداخت زیر پاش له و لوردش کرد نباید دم بزنم. جلوی هرکی ضایعم کرد لب از لب باز نکنم.
چرا؟! چون اگه وایسم تو روش می ندازتم گوشه هلوفتونی و هر لحظه باید نگران این باشم که نکنه یه وقت قلب مادرم بگیره و چیزیش شه.
نکنه از پس خرج و مخاج خونه بر نیان.
نکنه هستی به راه کج کشیده شه.
به نظرت اگه پول داشتم الان وضعم این بود؟
غصه ی این چیزا رو می خوردم؟
غصه ی پول جهاز خواهرم رو می خوردم؟
حالا دیدی همه چی با پوله؟
اگه من پول داشتم یه پرستار واسه پدر مریضم می گرفتم که مادرم مجبور نباشه روزی بیست بار با اون پا دردش بلند شه و بشینه، زیرش رو تمیز کنه، غذاش رو بده، داروش رو بده.
واسه خواهرم ماشین می خریدم که مجبور نباشه با استرس و هول و ولا بره تا سر خیابون خرید و برگرده.
اگه پول داشتم یه زن می گرفتم که مادرم حسرت نوه رو دلش نمونه.
البته ناشکری نمی کنم. خداروشکر که از خیلیا وضعم بهتره.
همینکه دارم نون بازوم رو می خورم خودش کلیه.
همینکه محتاج فک و فامیل نیستم برام بسه.ولی اگه پول بود خیلی چیزا تغییر می کرد.
احساس کردم رنگم سرخ شده، آنقدر که موقع حرف زدن به خودم فشار آوردم.
توپم به قدری پر بود که مثل باروت منفجر شدم.