eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
6.3هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق ممنوعه... 🌸🍃 با عصبانیت گفتم:من و نپیچون حاج حبیب، حرف بزن... حاج حبیب کلافه یه زانوش و بالا آورد و روی یه پاش نشست و گفت:ببین دختر جون، من و پدر مادرت هم خون نبودیم ولی به اندازه بچه های نداشتم دوسشون داشتم، پدر شدن و نتونستم حس کنم، تجربه کنم... ولی خودم و پدر اونا دونستم... به عنوان یه پدر برای مرگشون گریه کردم و ضجه زدم ولی یه عقیده‌ای دارم، که هر کسی تاوان کارش و توی همین دنیا میده... اگه اونا زنده زنده سوختن و درد کشیدن بدون تاوان دادن... من به ازای هر داد و فریاد اونا یه قطره اشک مردونه ریختم، چیزی که هرکسی از چشمای حاج حبیب ندیده بود... نترس، تو و لعیا مصوب مرگ اونا نبودین... خودشون بودن خودشون! متعجب گفتم:چی میگی حاجی؟ از چی حرف میزنی؟ لبخندی از روی درد زد و گفت:دخترم، اگه اومدی اینجا دنباله اتفاقات بیست سال پیش و بگیری و دنبال مصوب بگردی پس زکی، چون پیداش نمیکنی... ولی اگه اومدی یاد پدر و مادرت و زنده کنی و نامشون و زنده نگه داری پس حلال خورده ای! به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 با توقف موتور، شروع کردم به چشم چرخاندن به اطراف. نگاهم که به نور سبز رنگ افتاد، سرم را بلند کردم. با دیدن تابلوی "مسجد صاحب الزمان" تکانی خوردم و به حامی نگاه کردم. سرش را چرخاند و گفت : بپر پایین. با تعجب گفتم : چرا اومدی اینجا؟ نگاهی به ساعتش انداخت و گفت : دو سه دقیقه دیگه اذون می گن. یالا بپر پایین بریم نمازمون رو جماعت بخونیم. نماز؟ آن هم جماعت؟ نمی دانم چرا دستپاچه شدم. روی موتور بی حرکت نشسته بودم و هاج و واج به حامی نگاه می کردم. وقتی دید چیزی نمی گویم، کامل چرخید سمتم و گفت : چرا خشکت زده خانم رئیس؟ بیا پایین دیگه. باید وضو هم بگیریم. تِزول (زود باش) کلمه ی آخر را نفهمیدم. - چی؟ - هیچی می گم زود باش. دیر شد. نتوانستم مخالفت کنم. پیاده شدم، ایستادم تا حامی موتور را پارک کند. همان موقع، صدای اذان در خیابان پیچید. چیزی در دلم صدا کرد. نمی دانم چه بود، حال عجیبی پیدا کردم. انگار آن صوت، با تمامی اصواتی که شنیده بودم فرق داشت. نه اینکه بگویم تا به حال صدای اذان را نشنیدم، یا مثل دخترای های فیس و افاده ای بگویم بلد نیستم چگونه نماز بخوام، اما واقعا برایم عجیب بود چه چطور می شود نسبت به خواندن نماز بی تفاوت باشم.