eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
875 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق ممنوعه... 🌸🍃 آب دهنم و با صدا فرو فرستادم و چشمام و روی هم فشردم... کی میگفت من خر ذوق شدم؟ فقط شاید به خاطر کمبود محبت این چند وقت با شنیدن همچین جمله های ساده ای تحول توی من ایجاد میشد... البته نمیشد از عاشق بودن صرف نظر کرد... هر چند عاشقی بلد نبودم و نمیتونستم از حسم بهش چیزی بگم... اما میتونستم توی دلم هزار بار قربون صدقش برم، نمیتونستم؟ چشمام و باز کردم و با لبخند نگاهی بهش کردم که گفت:آها، همینه... باور کن خیلی خوشگل تری بانوی من... سینی و توی دستم جا به جا کردم و با دست دیگم بازوی حافظ و توی دستم فشردم... درسته که عقد نبودیم و محرمیتی نداشتیم... اما تو اون ثانیه هیچی نمیتونست مانع این بشه که بخوام بازوی حافظ و تو دستم بگیرم و به عنوان اولین مرد زندگیم روش حساب کنم... رو کسی که قدم به قدم با من همراه باشه! حافظ نگاهی به دستم انداخت و کنار گوشم لب زد:سرخ و سفید شدن مریم و نگاه کن! به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
عشق ممنوعه... 🌸🍃 سر چرخوندم و به مریم و افشین خیره شدم، هر دوشون حق خوشبخت شدن و داشتن و بی شک زوج خوبی میشدن میخواستم سرم و برگردونم به سمت حافظ که متوجه فرهاد پشت کلبه مریم اینا شدم چشمام و ریز کردم و دقیق بهش خیره شدم سینی از دستم افتاد صدای بدی ایجاد کرد که نگاه اطرافیانم بهم جلب شد اما توجهی نکردم و به سمت پشت کلبه رفتم نگاهی به اطرافم انداختم و پشت تک تک درخت ها رو گشتم کلافه لعنتی زیر لب گفتم که دستی روی دهنم نشست و چاقویی زیر گلوم فشرده شد نفسم برای لحظه ای قطع شد و متوجه دستای خاکی فرهاد شدم پوزخندی زدم و با پشت پام محکم کوبوندم تو شکمش که چاقوش خراش ریزی به گردنم داد دستم و روی زخم گلوم گذاشتم که دستم پر خون شد و متوجه شدم همچین زخم سطحی هم نیست به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
عشق ممنوعه... 🌸🍃 به سمتش برگشتم و ضربه دیگه به پهلوش زدم انقدری ضربه هام و پشت هم سر تکرار کردم که چاقوش از دستش افتاد و به سمتش حرکت کردم شالم و دور زخم گردنم حلقه زدم و گفتم:پیری دو روز دیگه میوفتی میمیری به خاطر کهولت سن بعد چاقو میزاری زیر گلوی من؟ چه غلطا، کی باشی که بخوای رو همتا مجد چاقو بکشی؟ با درد پوزخندی زد و گفت:خریت نکن، پسر منو از اون زندان لعنتی بیار بیرون مهراد هیچ کارس، اون از هیچی خبر نداره و اون روز متوجه کار من شده بود باور کن که خیلی مظلومه و... قبل اینکه حرفش و تموم کنه دستم و به نشان هیس بالا آوردم و گفتم:میدونی دوست ندارم لوت بدم چون حس میکنم فراری بودن لذت بخش تر از اینه که بخوای لو بری... ولی اگه بار دیگه ببینمت قرار نیست به این سادگی بگذرم حالام تن لشت و جمع کن برو نبینم مراسم داداشم و خراب کنیا به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
عشق ممنوعه... 🌸🍃 خون دور لبش که اثر ضربه پام تو صورتش بود و پاک کرد و گفت:یادته با جون لعیا تهدیدت کردم و نیشخند زدی؟ درسته که نمرد ولی جلوی خودت از درد دست و پا میزد خودت دیدی که بهش شلیک کردم ولی چقدر سگ جون بود این دختر نه؟ به ولای علی اگه مهراد و آزاد نکنی همین بلا رو سر داداش و زنداداشت میارم اما این بار نمیزارم تیرم خطا بره، مستقیم تیر و تو سرش میکارم تو مغزش! آروم روی زمین نشستم و گفتم:خوب به نمایشی که راه انداختی ادامه بده شاید خندم گرفت! انگار متوجه تیکه ام نشده بود که ادامه داد:خودم همین الان میرم خودمو لو میدم. ولی به شرطی که مهراد و آزاد کنی به جون تک پسرم که مهراد باشه کاره ای نیست توی فکر فرو رفتم و لب زدم:پس قتلی که به خاطرش زندان بود چی؟ همونی که پروندش زیر دستم بود! سرش و پایین انداخت و گفت:زنش بود، خیانت کرده بود ولی نکشتش فقط در حد کتک بود! خودش خودکشی کرد به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ واکنش‌های جالب مردم به ۳۴ ساله شدن رهبری رهبر انقلاب
عشق ممنوعه... 🌸🍃 نفسم و پر فشار بیرون فرستادم و گفتم:خودم متوجه میشم، اگر بی گناه باشه میارمش بیرون ولی تو... تو که خودت قبول داری گناهکاری چرا هنوز فراری؟ با صدای حافظ به خودم اومدم که صدام میزد به سمتش برگشتم که گفت:من دیگه فرار نمیکنم صبر میکنم شوهرت همین الان بیاد و دستگیرم کنه ولی تروخدا حواست به پسرم باشه، بی گناه کسی و بالای دار نبری که خونش به گردنت بمونه قبل اینکه چیزی بگم حافظ بهم رسید و با دیدن فرهاد که خاکی و خونی بود هنگ کرد قبل اینکه حرکتی بزنه گفتم:دستاش و ببند تا سروش و صدا کنم فکر کنم باید برگردید تهران... چیزی نگفت که از جام بلند شدم و به سمت اهالی روستا رفتم چشام سیاهی میرفت و شال گردنم از خون خیس تر میشد اما توجه ای نکردم با دیدن سروش دستم و بالا بردم و صداش زدم که نگاه مریم و افشین هم بهم جلب شد لعیا با دیدن دست خونیم هین بلندی کشید که گفتم:برو پشت کلبه، چند تا درخت اونور تر هست حافظ اونجا منتظرته سریع باش! به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
🪴﷽🪴 💚مومن اگر بخواهد مسیر خدا و بهشت را طی کند تنها با قدرت و نشاط و شادابی می تواند این مسیر را به سرانجام برساند پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند 💗 مومن نشاطش دائمی است چون انگیزه‌های کافی دارد خدا و فرشته ها در کنارش قرار دارند 😍مومن پشتیبان های عظیم و قدرتمندی مثل پیامبر ،چهارده معصوم ،شهدا، اولیای الهی را در کنار خود دارند در تمام شرایط با وجود مشکلات زیاد می تواند آرام و شاد باشد ‌ 👿شیطان تحمل شادی مومن را ندارد و بنابراین دائما انسان را وسوسه می کند تا او را به غصه بیندازد. 💝انسان اگر بخواهد در آخرت شاد باشد و نجات پیدا کند . 👹 باید در دنیا تمرین های زیاد و مبارزات جدی با شیطان داشته باشد افرادی که دائما از شیطان خودشان ضربه می‌خورند و شکست را می پذیرند. و یا اصولا مبارزه ای با شیطان انجام نمی‌دهند. زمان فوت و انتقالشان به برخ نمی توانند با ایمان از این دنیا بروند.
عشق ممنوعه... 🌸🌱 به سمت کلبه خاله یاسی رفتم و روی بالکنش نشستم که افشین و لعیا هم دنبالم اومدن شال و از دور گردنم باز کردم و رو به افشین گفتم:برو پیش عروست، تا شب خودمو میرسونم به مراسم... میخواست چیزی بگه که گفتم:یالا دیگه، منتظره... باشه ای گفت و برگشت پیش مریم که لعیا هول شده به سمتم اومد و گفت:پاشو بریم باید گردنت بخیه بخوره! با چشمای از حدقه بیرون زده گفتم:اونقدر زخمم عمقی نیست... و وارد کلبه شدم و به سمت آشپزخونه رفتم کل آشپزخونه رو گشتم و در آخر متوجه سبد پر از دارو و باند روی یخچال شدم سبد و برداشتم و رو به لعیا گفتم:بیا ببین چیزی پیدا میکنی زخم و ضدعفونی بکنی و ببندی! باشه ای گفت و بتادین و برداشت که رنگ از رخم پرید چطور باید سوزشش و تحمل میکردم... به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
عشق ممنوعه... 🌸🍃 عاجزانه نگاهی بهش انداختم که لبخندی زد و گفت:تحمل کن، فقط چند ثانیه میسوزه همین... و پنبه آغشته به بتادین و روی زخمم کشید که مچ دستش و چنگ زدم و لبم و به دندون گرفتم... چند ثانیه که گذشت سوزشش کمتر شد و نفس حبس شده ام و پر فشار بیرون فرستادم زخمم و که ضدعفونی کرد و با گاز استریل بست و گفت:خون زیاد رفته ازت، نمیخواد بیای جشن... حالا بگو ببینم چی شده؟ کجا رفتی یهویی گردنت چرا همچینه؟ چشمام و بستم و گفتم:سوال نپرس، ذهنم درگیره... باشه ای گفت و سبد و برداشت... سبد و سر جای قبلیش گذاشت و دستش و شست به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...❗️ 🍃میرزا جواد آقا ملڪے تبریزی:جسارت میڪنم و عرض میڪنم ڪه ناامیدے و یأس از رحمت الهے ، از ڪشتن انبیا بدتر است... 🦋🌿
عشق ممنوعه... 🌸🍃 بعد از چک کردن لباساش از خونه خارج شد که چشمام و روی هم گذاشتم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که در دوباره باز شد و حافظ وارد خونه شد نگاهی بهش انداختم که نگران به سمتم اومد و شالم و کنار فرستاد متعجب به رفتارش خیره شدم که گفت:زخمت عمیقه؟ میخوای ببرمت شهر؟ درد نمیکنه؟ لبخندی رو لبم نقش بست، دستاش و از روی گردنم برداشتم و گفتم:تو فرهاد و برگردون تهران، من خوبم بعد از جشن و پا تختی منو لعیا هم بر میگردیم مردد بهم خیره شد که گفتم:نگران چیزی نباش، تنها چیزی که منو اذیت میکرد وجود فرهاد بود که اونم الان تو دستای تو و سروشه... برش گردون تهران تا خودم بیام... باید به پرونده مهراد پسرش رسیدگی کنم! به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
عشق ممنوعه... 🌸🍃 به سمتم اومد و بی تعلل بوسه ای روی پیشونیم نشوند متعجب بهش خیره شدم که چشمکی زد و بعد از برداشتن مدارک مورد نیازش از کلبه خارج شد دستم و روی پیشونیم گذاشتم و چشمام و بستم لبخندی زدم که صدای هینی به گوشم خورد با ترس چشم باز کردم که مریم نمایشی تورش و جلوی چشماش گرفت و گفت:وای وای افشین از دست رفت، وای الکی میخنده باید برم امامزاده شفاعتش و از چند هزار پیامبری که داشتیم بخوام و بعد نمایشی اشک نریخته رو با پایین تورش پاک کرد که کیف پولم و که نزدیکم بود برداشتم و پرت کردم براش و گفتم:چرا اینجایی،خیر سرت حنابندونته... اخمی کرد و با حالت جدی گفت:خیر سرت نگرانت شدیم،سالم رفتی و خونی برگشتی اخه اون سر و وضع بود که بیای تو جشن؟ چی شده بودی؟ به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃