🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_304
#رمان_حامی
با اکراه بلند شدم و رفتم از روی چوب لباسی بغل در، یک شال برداشتم و انداختم روی موهایم.
اولین باری بود که موهایم را می دید.
جلوی شالم را تا حدودی جلو کشیدم تا موهایم پیدا نباشد، اما دیگر حوصله ی بستنشان را نداشتم.
اخمم را تجدید کردم و رفتم به سراغ در.
تا در را باز کردم هول شد و فوری چشمانش را بست.
طلبکارانه و دست به سینه ایستادم تا ببینم کی به خودش می آید.
چند ثانیه بعد، اول لای یکی از چشم هایش را باز کرد.
وقتی خیالش راحت شد که سر لخت نیستم، آن یکی چشمش را هم باز کرد و نفسی از سر آسودگی کشید.
همانطور مثل هویج ایستاده بود و هیچ حرکتی نمی کرد.
بدون پلک زدن، من هم زل زدم در چهره ی سرگردانش، بلکه از رو برود، اما انگار کلا در این عالم نبود.
وقتی دیدم قصد ندارد اقدامی کند گفتم :
من وقتم رو از سر راه نیاوردم.
اگه خسته نمی شین تشریف ببرین سینی رو بردارین.
انگار باز هم تلنگر من باعث شد به خودش بیاید. چون فوری گفت :
هان؟ آهان. بله یکم برین کنار رد شم.
قدمی کنار رفتم تا وارد اتاق شود.
یالله گویان وارد شد.
یک خنگ به تمام معنا بود. ان موقع که باید یالله می گفت لال بود. حال که کسی جز من آنجا نبود یالله می گفت.
وسط اتاق ایستاد و با چشم دنبال سینی گشت.
روی میز کارم یافتش و رفت برش داشت.
وقتی داشت از اتاق بیرون می رفت، نگاهش در نگاهم کرد خورد.
لبخند مسخره ای تحویلم داد و رفت بیرون.
یک لحظه از دست خود شاکی شدم که چطور به چنین آدمی اعتماد کردم و گذاشتم وارد برنامه هایم شود.
وقتی که رفت، دستی به سرم کشیدم، شالم را در آوردم و دوباره شروع کردم به شانه کشیدن موهایم.
***
21.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 معجزهٔ ترک " اعتیاد " در منزل 🟢
🔥 سال جدید،یه آدم جدید باش!!! 🔥
🔹 ترک بدون دَرد و خُماری
🔹 ترک بدون نیاز به استراحت
🔹 روشی گیاهی،بدون شبه مخدر
🔹 ارسال و مشاوره به صورت رایگان
🌎 برای رزرو نوبت و مشاوره رایگان لینک زیر را لمس کنید 👇👇👇👇🌹
https://formafzar.com/form/xhgpt
https://formafzar.com/form/xhgpt
https://formafzar.com/form/xhgpt
🌎 لینک کانال : 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/600769194Cd09b096952
🔵 زیر نظر متخصص طب سنتی
09911728479
@Tabib_Bigdeli
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_305
#رمان_حامی
~ حامی ~
وقتی بدون شال و روسری دیدمش، مغزم برای لحظه ای قفل کرد.
توقع نداشتم او را در اتاق ببینم. چه برسد به آنکه در آن شرایط چشمم به جمالش روشن شود.
راستش کمی هم زیادی تغییر کرده بود و همین باعث تحیرم شد.
خرمایی بودن موهای پر پشت و فرفری اش از فاصله ی دور هم قابل رویت بود.
از این خرمایی هایی نبود که حتما در نور و فضای روشن قابل تشخیص باشد.
با تلنگرش به خودم امدم و تازه فهمیدم چه سوتی بزرگی داده ام.
مثل آدم ندیده ها ایستاده بودم و تماشایش می کردم.
هر بار که چهره ی آرامش جلویم می آمد، استغفار می کردم و به خودم فحش می دادم.
یکی نبود بگوید پسره ی ابله!
تو که ارایشگاه مردانه هم بخواهی بروی یالله می گویی، حال وقتی می خواهی وارد اتاق یک زن شوی، لال می شوی و در هم نمی زنی؟
این هم از عجایب شخصیتی حامی بود دیگر.
🔴ترندترین کالکشن شال و روسری عیدانه😍
توهم سخت پسندی و برای انتخاب شال باید کلی بگردی؟☹️
دنبال یه روسری میگردی که با همه چی ست شه؟😉
✅بیا اینجا که کلی شال و روسری های شیک و ترند دارن با کیفیییت عالی وگارانتی تعویض تاازه قیمتاشونم عالیه😍👇
https://eitaa.com/joinchat/261554821C7efab26b58
با خرید بالای سه شال یا روسری ارسال رایگانه🤗
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_306
#رمان_حامی
باری دیگر شیطان را لعنت کردم و به اتاقم رفتم.
مشغول تعویض لباس هایم بودم که دو تقه به در خورد.
از سایه ای که روی بخش شیشه ای مات در افتاده بود فهمیدم آرامش است.
باز هم یاد برخوردم با او افتادم.
نمی دانم چه مرگم شده بود. اصلا مگر چه اتفاقی افتاده ذهنم داشت اینقدر شلوغش می کرد؟
یعنی دیدن موهای یک دختر آنقدر عجیب بود که مدام در پیش چشمانم تداعی می شد؟
آن هم در زمانه ای که ما زندگی می کردیم.
بعضی ها طوری می گشتند که گویی در کنار سواحل آنتالیا قدم می زنند.
تقه ی بعدی را محکم تر به در زدو باعث شد از جا بپرم.
فوری یک "اومدم" گفتم و دکمه های پیراهن سفید رنگم را با عجله بستم.
در را گشودم.
برای لحظه ای کوتاه سر تا پایش را برانداز کردم.
او هم همینطور.
خیلی طول نکشید که گفت :
کار داری؟
کمی فکر کردم و گفتم:
فعلا که نه. چطور؟
- خب پس بیا بالا کارت دارم.
زیر لب یک بسم الله گفتم و همراهش رفتم.
از پشت نگاهش کردم. تیپش کاملا عوض شده بود.
این بار سر تا پا سیاه به تن داشت و این جذبه اش را دو چندان می کرد.
..
انتظار داشتم وارد اتاقش شود و باز بخواهد با حرف ها یا تذکر هایش مغزم را به کار بگیرد، اما رفت به سمت همان دری که آن شب از آنجا واردش شد و با موتورش رفت گشت زنی.
کنجکاوی ام دو برابر شد و با تمایل بیشتری دنبالش رفتم.
❌⚠️❌⚠️❌⚠️❌⚠️❌⚠️
⛔هشدار جدی برای تمام آقایان ایران
🚧مشکلات جسمی آقایان زمینه ساز 80% طلاق ها 90% خیانت ها درایران
1⃣ اختلالات بهداشتی آقایان
2️⃣ عفونت مجاری ادراری / واریکسل/پروستات
3⃣ اعتیاد
✅آقایون برای درمان ناتوانی های جسمی
حتما لینک پایین را مشاهده نمایید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2284258035Cfe988ed01e
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
✅برترین و با اعتبارترین کانال ایتا در حوزهی مشکلات جسمی آقایان
واحد رسیدگی .09368909310
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_307
#رمان_حامی
در را باز کرد و رفت داخل. به من هم اشاره کرد که دنبالش بروم.
چشمانم کمی گرد شد. از آرامش بعید بود مرا ببرد آنجا.
نکند می خواست بی سر و صدا سرم را بکند زیر آب؟
آن زیر هم که نه کسی پیدایم می کرد و نه صدایم را می شنید.
یک لحظه از دست خودم حرصم گرفت.
سری به نشانه ی تاسف تکان دادم و کوبیدم در سر خودم.
واقعا شرم داشت که از تنها شدن با یک دختر بچه می ترسیدم.
حواسم را به اطراف دادم تا از یورتمه رفتن افکار مزاحم در سرم جلوگیری کنم.
از همان مسیری که آن روز آمده بودیم، پایین رفتیم و به همان در تماما شیشه ای رسیدیم.
در را باز کرد و رفت داخل.
اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، همان هارلی دیوید سون قهوه ای بود.
موتور نبود که، سلطان بود.
چشمانم برق محسوسی زدند.
در نزدیکی در ایستاد. من هم قدمی عقب تر ایستادم و منتظر شدم ببینم چه می خواهد.
خیره به آن موتور نازنین گفت :
هر وقت مشکلی پیش میومد خودم سرویسش می کردم.
این سری انگار لج کرده. هرچی می گردم نمی فهمم ایراد از کجاشه.
نگهم کرد.
_ از تعمیرات سر در میاری؟
من هم که دلم می رفت برای این کارها.
آنقدر با همان چهار تا آچار پدرم به جان موتورش افتاده بودم که قلقش حسابی امده بود دستم.
کار های تعمیراتی خانه همیشه با من بود.
دست هایم را کوبیدم به هم و گفتم :
به، پس چی.
به من می گن حامی آچار فرانسه.
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_308
#رپان_حامی
این را گفتم و راه افتادم به سمت موتورش.
در جوابم فقط پوزخند زد.نمی دانم این پوزخند زدن چه جذابیتی داشت که بالاشهری ها و باکلاس ها رِ به رِ از آن استفاده می کردند.
بالاسر موتور ایستادم و شبیه فیلسوف ها، مشغول تماشایش شدم.
کمی که گذشت گفتم :
چش هست حالا؟
طوری نگاهم کرد که فهمیدم در ذهنش دارد مرا با آنهایی که سندروم داون دارند مقایسه می کنند.
واقعا چه فرقی بود میان من و آنها؟
- عقل کل، اگه می دونستم که دیگه از تو نمی پرسیدم؟
ولی کم نیاوردم
- خانم مارکو! منظورم اینه چرا میگی خرابه.
روغن سوزی داره؟ ترمز نمی کنه؟ گاز نمی ده؟ پت پت می کنه؟ دود می ده؟ چشه
چشم غره ای رفت.
- صداهای عجیب غریب می ده.
مخصوصا وقتی گاز می دم.
حس می کنم مثل قبل نیست.
آستین هایم را زدم بالا و گفتم :
شما دخترا که احساستون هر روز یه چیزی میگه.
اگه قرار بود دنیا رو بر اساس احساس شما دخترا تنظیم کنن که سنگ رو سنگ بند نمی شد.
آچار ماچار داری تو بساطت؟
- ماشالله از زبون هم کم نمیاری.
به ته گاراژ اشاره کرد.
برو اونجا یه کمد بزرگ هست. هرچی بخوای پیدا می شه.
سری تکان دادم و به جایی که اشاره کرد رفتم.
همینطور که اطراف را برانداز می کردم گفتم :
اینجا چه خفنه!
اندازه سالن بالاست.
به عقل جن هم نمی رسه یه همچین جایی باشه.
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
❌درمان ریزش مو دردوهفته 😳⁉️
🔺🔻من واقعا خیلی ریزش مو داشتم خیلی رنج میبردم از این موضوع 😔
برای کاشت مو ب چند تا کیلینیک مراجعه کردم ولی متاسفانه جواب نداد😞
🟢تا اینکه رفیقم یه کانالی بهم معرفی کرد😍
🔥💥باورتون نمیشه وقتی عضوش شدم طی دوهفته من جوابشو دیدم👌🤩
✅اگر توام داری از نداشتن مورنج میبری حتماً عضو این کانال شوو معجزه میکنه براتون 💫❤️:
https://eitaa.com/joinchat/3519349475C413cee7b8a
09300877992