عشقم امامحسیـــ🖤ــن
#داستان_امشبمون
❈ٰٰٰٰٰٰٰٰٰٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪۪۪۪۪۪ٜٜٜٜٖٜٜٜٖٜٖٖٖٖٖٖٖ͜͡❈ـ۪ٜ۪ٜ۪ٞٞٞ 🌟🕋••📒🌙••💎🕋🌟 ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ـ❈ٰٰٰٰٰٰٰٰٰٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪۪۪۪۪۪ٜٜٜٜٖٜٜٜٖٜٖٖٖٖٖٖٖ͜͡❈ـ۪ٜ۪ٜ۪ٞٞٞ
🔵 حضرت بقیه الله روحی له الفداء عنایتی خاص به مادرشان دارند.
🌕 مثلاً یک ختم قرآن برای حضرت نرجس خاتون بخوان. به مسجد وارد می شوی، دو رکعت نماز مستحبی بخوان و ثوابش را هدیه کن برای نرجس خاتون..
💎💛💎💛 حاج محمد که از صلحا بود می گفت: مکه رفتم و اعمال حج که تمام شد، یک روز گفتم یک عمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواست کنم که از فرزندشان بخواهد که من، چهره ایشان را زیارت کنم.
💎💛💎💛 طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجام دادم. سَعی بین صفا و مروه که تمام شد، طواف نساء و نمازش را خواندم و دیگر بی حال شدم.
💛💎💛💎حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود. دیدم پنج شش نفر پشت مقام ابراهیم نشسته و یک ظرف خرما جلویشان گذاشته اند و آقایی هم آن بالا نشسته است که نمی شود چشم از او برداشت.
💎💛💎💛 خیلی فوق العاده است و برای بقیه صحبت می کند. وقتی این آقا را دیدم، زانوهایم شروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛ چون خیلی بی حال و خسته شده بودم. نشستم و تکیه دادم..
💎💛💎💛 آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر من یک عمره انجام داده است و خسته شده است. چند تا از این خرماها را به او بدهید»
💛💎💛💎 یک نفر فوراً بلند شد و بـشقاب خرما را مقابل من آورد. من هم پنج شش تا برداشتم؛شروع کردم خوردن. دیدم دارند نگاه می کنند و تبسم می کنند.
🔺 بعد دو مرتبـه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادر من یک عمره ای انجام داد و به زحمت هم افتاد. خـدا قبـول می کند؛ ان شـاء الله».
💎💛💎💛 یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیچ کس نیست. فوراً به خود آمدم. گفتم:
«اصلاً آرزویم همین بود که حضرت را ببینم و چقدر زود مستجاب شد...»
📚 منابع :
کمال الدین، ج ۲ ص ۶۷۰
بحارالأنوار، ج ۶۸ ص ۹۶
••┈🕊¦ #روز_مادر
••┈🔥¦ #اللهمعجللولیکالفرج
عشقم امامحسیـــ🖤ــن
#داستان_امشبمون
شهیدمجتبیعلمدار💫
به شدت حضرت زهرایی بودن ایشون
مزارشون گلزار شهدای ساری است
💐☆҉‿➹⁀💜☆҉‿➹⁀☆💐
💐☆҉‿➹⁀💜☆҉‿➹⁀☆💐
ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
💐☆҉‿➹⁀💜☆҉‿➹⁀☆💐
💐☆҉‿➹⁀💜☆҉‿➹⁀☆💐
عشقم امامحسیـــ🖤ــن
💥 #داستان_امشبمون
🔷️ خدایی که تو را فرامیخواند🙂💖
🧔🏻یک روز مردی از کار به خانه برگشت و از همسرش پرسید...
نمازت را خواندهای⁉️
🧕🏻همسر گفت:
نه❗️
🧔🏻شوهر پرسید:
چرا⁉️😳
🧕🏻همسر گفت:
خیلی خستهام😪
تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم😊
🧔🏻شوهر گفت:
درست است خستهای..
اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی✔️
↩️فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد🛫
🧕🏻 همسرش چند ساعت🕙 پس از پرواز با شوهرش تماس گرفت تا احوالش را جویا شود اما شوهر به تماسش پاسخ نداد❗️
📲چندین بار پیدرپی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت😪
همسر آهستهآهسته نگران شد😢
و هر باری که زنگ میزد و پاسخی دریافت نمیکرد نگرانیاش افزونتر میشد😥
💭اندیشهها و خیالات طولانی در ذهنش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد😔
چون شوهرش به هر سفری که میرفت، وقتی به مقصد میرسید، تماس میگرفت📞. اما حالا چرا جواب نمیداد⁉️
خیلی ترسیده بود😱
گوشی📱 را برداشت و دوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهرش را بشنود😣. این بار شوهر پاسخ داد🤩
🧕🏻زن با صدای لرزان پرسید:
رسیدی⁉️😥
🧔🏻شوهرش جواب داد:
بله. الحمدلله به سلامت رسیدم😊
🧕🏻همسر پرسید:
چه وقت رسیدی⁉️🕛
🧔🏻شوهر گفت:
چهار ساعت قبل😵
🧕🏻همسر با عصبانیت گفت:
چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی⁉️😤
🧔🏻شوهر با خونسردی گفت:
خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم☺️
🧕🏻همسر گفت:
چه میشد که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب من را میدادی مگه من برایت مهم نیستم⁉️😖
🧔🏻شوهر گفت:
چراکه نه عزیزم،
تو برایم مهم هستی😍♥️
🧕🏻همسر گفت:
مگر صدای زنگ را نمیشنیدی⁉️
🧔🏻شوهر گفت:
میشنیدم😌
🧕🏻زن گفت:
پس چرا پاسخ نمیدادی⁉️😡
🧔🏻شوهر گفت:
دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی❗️به یاد داری که تماس پروردگار (اذان) را بیپاسخ گذاشتی⁉️😔
🧕🏻در چشمان همسر اشک حلقه زد💧
و پس از کمی سکوت گفت...
بله یادم است😔
ممنون که به این موضوع اشاره کردی🙂
🌸امام باقر (علیهالسلام) میفرمایند
اگر نماز 🤲🏻در اول وقت از سوی بنده بهسمت خدا بالا برود...
✨️ درخشان و نورانی به سمت بنده بازگشته و به او میگوید...
❇️ تو از من محافظت کردی
پس خدا تو را حفظ کند.🤩✔️
#یاحسین