اسب امام سوم شیعیان از ورود به کربلا پرهیز کرد و این امام بزرگوار هفت اسب عوض کرد و با هفتمین اسب وارد سرزمین کربلا شد. ایشان با لباس پیامبر وارد زمین کربلا شدند.
در همین موقع سواری کمان بر دوش رسید و نامه عبیداللهزیاد را به حر داد. در نامه نوشته بود همین که نامهام رسید بر حسین سخت بگیر و او را در زمینی بیآب و خشک و بیپناهگاه فرود آور.
حر نامه را به امام حسین (ع) نشان داد و گفت: چارهای جز این ندارم. در همین جا فرود آی. امام سوم شیعیان فرمود:بگذار در دهکده غاضریه فرود آیم یا در شفیه که حر نگذاشت و گفت:این مأمور مراقب من است
یزید بن مهاجر، از همراهان امام به فرستاده ابن زیاد نگریست، او را شناخت و گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه فرمانی آوردهای؟ گفت: مطیع پیشوایم بودم و وفادار به بیعتم.
زهیر ابن قَیْن سردار سپاه اسلام، به امام عرض کرد: اکنون تناسب دارد که ما با این گروه بجنگیم، امام فرمود: من هرگز آغاز به جنگ نمی کنم
امام فرمود: نام آن قریه چیست؟ او گفت: «عَقْر»، فرمود:
نَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الْعَقْرِ.: «پناه میبرم به خدا از عقر» (هلاکت و پی کردن)
امام به حُرّ فرمود: مانع نشو تا ما از اینجا به این نزدیکی (کنار فرات) حرکت کنیم، حُرّ و سپاهش مانع شدند، در این کشمکش، کاروان حسینی حرکت کردند تا آنکه اسب حسین (ع) ایستاد