🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
امروز بیست و ششم رجب سالروز وفات حضرت ابوطالب پدر بزگوار امیر المؤمنین علیه السلام بر همه ارادتمندان به خاندان عصمت و طهارت تسلیت باد.
#تسلیت
#وفات
#وفات_حضرت_ابوطالب
.
༻﷽༺
زیارتنامه حضرت ابوطالب علیه السلام
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْبَطْحاءِ وَابْنَ رَئِیسها، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ الْکَعْبَهِ بَعْدَ تَأْسِیسِها، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا کافِلَ الرَّسوُلِ وَناصِرَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَمَّ الْمُصطَفى وَأَبَا الْمُرْتَضى، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیْضَهَ الْبَلَدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الذّابُ عَنِ الدِّینِ، وَالْباذِلُ نَفْسَهُ فِی نُصْرَهِ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى وَلَدِکَ أَمیرِالْمُؤمِنِینَ وَرَحْمَهُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ.
هدایت شده از سلام
🏴🏴مولانا رسول الله الاعظم صلی الله علیه و آله وسلّم:
🏴«ما نالت قریش منی شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب »
🏴🏴تا زمانی که ابوطالب زنده بود،
قریش نمی توانست
🏴هیچ گونه ناخوشایندی برای من ایجاد کند.
🏴کامل ابن اثیر ج۱ ص۵۰۷
🏴🏴مولاناالإمامُ أمیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه:
🏴وَ اَلَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً،
🏴لَوْ شَفَعَ أَبِي فِي كُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اَللَّهُ (تَعَالَى) فِيهِمْ...
🏴وَ اَلَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً،
🏴إِنَّ نُورَ أَبِي طَالِبٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ لَيُطْفِئُ أَنْوَارَ اَلْخَلْقِ إِلاَّ خَمْسَةَ أَنْوَارٍ:
🏴نُورَ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، وَ نُورِي وَ نُورَ فَاطِمَةَ
🏴ونُورَيِ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ وَ مَنْ وَلَدَهُ مِنَ اَلْأَئِمَّةِ؛
🏴لِأَنَّ نُورَهُ مِنْ نُورِنَا اَلَّذِي خَلَقَهُ اَللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) مِنْ قَبْلِ خَلْقِ آدَمَ بِأَلْفَيْ عَامٍ
🏴🏴مولانا و مقتدانا أمیر المومنین امام علی علیه الصلاة و السلام:
🏴سوگند به کسی که محمد را به حق به پیامبری برگزید
🏴اگر پدرم همه گنهکاران روی زمین را شفاعت کند
🏴خدواند شفاعتش را قبول میکند...
🏴سوگند به کسی که محمد را به حق به پیامبری برگزید
🏴به تحقیق نور حضرت ابوطالب در روز قیامت انوار همه خلائق را در برمیگیرد
🏴مگر پنج نور: نور حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)
🏴و نور من و نور فاطمه و نور حسن و حسین(علیهم السلام)
🏴و امامان از نسل حسین(علیه السلام)
🏴چون نور ابی طالب (علیه السلام) از نور ماست
🏴که خداوند عز و جل دوهزار سال قبل از خلقت آدم (علیه السلام) به وجود آورد
🏴الأمالي (للطوسی) , جلد۱ , صفحه۳۰۵
🏴🏴وفات سيد البطحاء مولانا حضرت ابوطالب علیه السلام ابوالائمه سلام الله علیهم أجمعین تسلیت باد
🏴🏴🏴🏴🏴
هدایت شده از سلام
سوره آلعمران
سورهای به نام حضرت #ابوطالب علیهالسلام
مفسر کبیر جناب ملا فتحالله کاشانی قدسسره مینویسد:
در تفسیر اهلبیت علیهمالسلام وارد است که مراد به #آل_عمران حضرت علی بن ابی طالب و اولاد امجاد او علیهمالسلاماند و عمران اسم ابوطالب است و احادیث متواتره از ائمه هدای علیهمالسلام در این باب وارد شده و ابن عباس و اباذر و انس نیز از پیغمبر خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّّم روایت کردهاند که فرمودند: «آل ابراهیم منم و آل عمران علی بن ابی طالب علیهمالسلام است».
خلاصةالمنهج تالیف ملا فتحالله کاشانی
جلد ۱ صفحه ۱۹۶
٢۶رجب وفات #سید_البطحاء #مؤمن_قریش، موحّد بزرگ، عمو و حامی پیامبر، پدر امیرالمؤمنین، حضرت ابوطالب تسلیت باد.
#نسل_آفتاب در #ایتا، #روبیکا، #سروش، #تلگرام
@sunshinegeneration
بسمربحسینڪہجانعالماست
ستارهاۍازآسمانبررویقلبزینباست
شدهمیلاداوگشتہسرشارازشوق
دلهاهمہازمیلادحسین✨❤️
#امام_حسین
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
1_905321727.mp3
6.99M
چقدرشبیہباباشہ
اۍجانمابوالفضلجانانمابوالفضل😍❤️
#میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)
#محمود_کریمی
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
💚#پارت_اول
🌱 #هرچی_تو_بخوای
🌿#رمان_عارفانهــ
-سلام مامان خوب و مهربونم
-علیک سلام دختر خوب و مهربونم.بیا بشین باهم چایی بخوریم.
-چشم،بابا خونه نیست؟
-نه،هنوز نیومده.
برای خودم چایی ریختم و روی صندلی آشپزخونه رو به روی مامان نشستم...
مامان نصف چاییشو خورده بود و به من نگاه میکرد.
گفتم:
_مامان!از اون نگاهها میکنی،بازم خبریه؟
مامان لبخند زد و گفت:
_خوشم میاد زود میفهمی.
-مامان،جان زهرا بیخیال شین.
-بذار بیان،اگه نخواستی بگو نه.
-مامان،نمیشه یه کاریش کنین،من نمیخوام فعلا ازدواج کنم.میخوام درس بخونم.
-بهونه نیار.
-حالا کی هست؟
-پسرآقای صادقی،دوست بابات.
-آقای صادقی مگه پسر داره؟!!!
مامان سؤالی نگاهم کرد.
-مگه نمیدونستی؟
بعد خندید و گفت:
_پس برای همین باهاشون گرم میگرفتی؟!!
-مگه دستم به سیما و سارا نرسه.داداش داشتن و به من نگفتن.
مامان لبخند زد و گفت:
_حالا چی میگی؟بیان یا نه؟
بالبخند و سؤالی نگاهش کردم و گفتم:
_مگه نظر من برای شما مهمه؟
مامان لبخند زد و گفت:
_معلومه که مهمه.میان،اگه نخواستی میگی نه.
خندیدم و گفتم:
_ممنونم که اینقدر نظر من براتون مهمه.
مامان خندید.گفتم:
_تا حالا کجا بوده این ستاره ی سهیل؟
مامان باتعجب نگاهم کرد.با اشاره سر گفتم
_چیشده؟
-مطمئنی نمیدونستی پسر دارن؟!!
-وا!!مامان یعنی میگی من دروغ میگم؟!
مرموز نگاهم کرد و گفت:
_پس از کجا میدونی اسمش سهیله؟
جا خوردم....
یه کم به مامانم نگاه کردم،داشت بالبخند به من نگاه میکرد.
سرمو انداختم پایین.وسایلمو برداشتم برم توی اتاقم،مامان گفت:
_پس بیان؟
گفتم:
_اگه از من میپرسین میگم نه.
-چرا؟
بالبخند گفتم:
_چون نمیخوام سارا و سیما خواهرشوهرام باشن.
سریع رفتم توی اتاقم...
منتظر عکس العمل مامان نشدم.حتما میخواست بهم بگه دختره ی پررو،خجالت بکش.
وسایلمو روی میزتحریرم گذاشتم و روی تخت نشستم.
دوست نداشتم برام خاستگار بیاد.
درسته که خوشگلم ولی بیشتر حجاب میگیرم که کمتر خوشگل دیده بشم،اما نمیدونم حکمتش چیه که هرچی بیشتر حجاب میگیرم تو دل برو تر میشم.
با همه رسمی برخورد میکنم.
تا وقتی هم که مطمئن نشم خانمی که باهاش صحبت میکنم پسر یا برادر مجرد نداره باهاش #گرم_نمیگیرم،فقط لبخند الکی میزنم.
با آقایون هم #رسمی_تر برخورد میکنم.تا مجبور نشم با مردهای جوان #صحبت_نمیکنم.با استادهای #جوان کلاس نمیگیرم که مبادا مجرد باشه،با استادهای پیر هم کلاس نمیگیرم که مبادا پسرمجرد داشته باشه.خلاصه همچین آدمی هستم من.
مامان برای شام صدام کرد....
بابا هم بود.خجالت میکشیدم برم توی آشپزخونه. حتما بابا درمورد خواستگاری صحبت میکرد،ولی چاره ای هم نبود.
-سلام بابا،خسته نباشید.
-سلام دخترم.ممنون.
مامان دیس برنج رو به من داد و گفت:
_بذار روی میز.
گذاشتم و نشستم.سرم پایین بود.مامان بشقاب خورشت رو روی میز گذاشت و نشست.باباگفت:
_زهرا
بدون اینکه سرمو بالا بیارم گفتم:
_جانم
-مامانت درمورد خانواده ی آقای صادقی بهت گفته؟
به مامان نگاه کردم و گفتم:
_یه چیزایی گفتن.
-نظرت چیه؟بیان؟
سرم پایین بود و با غذام بازی میکردم.
آقای صادقی و خانوادهش آدمهای خوبی بودن ولی....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
💚#پارت_دوم
🌱 #هرچی_تو_بخوای
🌿#رمان_عارفانهــ
آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی نه اونجوری که من بخوام...
باباگفت:
_آقای صادقی آدم خوبیه. من پسرشو ندیدم.تا حالا خارج از کشور درس میخونده،ولی به نظرمن بهتره بیان.فکرمیکنم ارزشش رو داشته باشه آشنا بشیم.
وقتی بابا اینجوری میگه یعنی اینکه بیان.
بابا کلا همچین آدمیه،خیلی وقتها به بچه هاش اختیار میده ولی حواسش هست هرکجا لازم باشه میگه بهتره اینکارو بکنی ولی وقتی میگه بهتره اینکارو بکنی یعنی اینکارو بکن.
ماهم که بچه هاش هستیم به درستی حرفهاش ایمان داریم.
من دیگه چیزی نگفتم.بابا گفت:
_پس برای آخر هفته میگم بیان.
بعد به مامان گفت:
_هرچی لازم داری بگو تا بخرم.
بعد از شستن ظرفها و تمیز کردن آشپزخونه رفتم توی اتاقم. گوشیم زنگ میزد. ریحانه بود. گفتم:
_سلام بر یار غارم.
-سلام.کجایی تو؟ این همه زنگ زدم.
-خب متوجه نشدم. چرا میزنی؟ حالا کار مهمت چی بود مثلا؟
-فردا میای کلاس استاد شمس؟
-آره.چرا نیام؟
-بچه ها اعتراض دارن بهت. میگن وقت کلاسو میگیری.
-من وقت کلاسو میگیرم؟ تا استاد شمس چیزی نگه که من جواب نمیدم. این بچه ها چرا به اون اعتراض نمیکنن؟
-خیلی خب حالا. منکه طرف توأم. پشت سرت حرف درست کردن.
-چه حرفی؟
-میگن میخوای توجه استاد رو جلب کنی.
بالحن تمسخرآمیزی گفتم:
_آره،با مخالفت کردن باهاش و با دعوا.
-ول کن بابا.فردا میبینمت. کاری نداری؟
ریحانه اینجور وقتها میفهمه باید سکوت کنه.خنده م گرفت. باخنده گفتم:
_دفعه ی آخرت باشه ها.
ریحانه هم خندید.خداحافظی کردیم.
به کتابهام نگاهی کردم.
کتاب درسی برداشتم،نه..الآن حوصله ی اینو ندارم. با دست کتابها رو مرور میکردم. آها! خودشه.
✨نهج البلاغه✨ رو برداشتم. بازش کردم. یکی از خطبه ها اومد. چند بار خوندم. یه چیزهایی فهمیدم ولی راضیم نکرد. شرحش رو برداشتم.اونم خوندم.خیلی خوشم اومد،اصطلاحا جگرم حال اومد.
خیلی باحالی امام علی(ع)،نوکرتم.الان نماز حال میده،وضو که دارم،
حجابمو درست کردم. سجاده مو پهن کردم،...
خب نماز چی بخونم؟
مغرب وعشاء که خوندم،نماز شب هم که زوده. من نمیدونم خداجون،میخوام نماز بخونم دیگه،آخه خیلی ماهی.
خودت یه کاریش بکن..الله اکبر..بعد از نماز از نیت خودم خنده م گرفت.
گفتم:
_خداجون تو هم با من حال میکنی ها! چه بنده ی دیوانه ای داری،همش از دستم میخندی دیگه.
دیر وقت شد. رفتم روی تخت خواب،رو به آسمان گفتم:
_خداجون! امشب خسته م. بذار یه امشبو بخوابم.با التماس گفتم:
_بیدارم نکن،باشه؟..ممنونم.
نصف شب از خواب بیدار شدم....
مگه ساعت چنده؟
به ساعت نگاه کردم،تازه چهار و نیمه، یه ساعت دیگه اذانه.
به آسمان نگاه کردم،گفتم:
_خدایا!اینقدر با من شوخی نکن. یه امشبو میذاشتی بخوابم.منکه میدونم دلت برام تنگ شده،باشه،الان بلند میشم،خیلی مخلصیم.
رفتم وضو گرفتم و...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فرقرمانعاشقانهباعارفانه اینکه...
رمان عاشقانه عشق به جنس مخالف مطرح میکنه!
رمان عارفانه عشق به معشوق اصلی خدا رو مطرح میکنه ¡:)
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
گمنامے!
تَنهابَرای"شُہَــدا"نیست🥀
مےتُونیزِندھباشۍو
سَربازِحَضرَتِزَهرا ۜ باشے✨!
امایہشرطدارھ!؛
بایدفقطبرای"خدا"کارکنی
نہریا☝️🏻..
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•