eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
803 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
مشتاقانه‌منتظردیدن‌این‌لحظه‌ایم...😎 Eshghe4harfe
شھادت‌ همان‌ پیچک‌ سبزی‌ ست‌ که جوانه‌ می‌زند‌ بر‌ دل‌ های عاشق همان‌ دل‌ هایی‌ که‌ عاشق‌ خدا‌ شده‌اند..:)✨ Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 عافیت باشه! - ممنون... امیر طاها اذیتتون کرد؟ - پسر خوبیه... مردی شده واسه ی خودش... ماه منیر امیر طاها را بغل کرد و به سمت اتاق رفت یوسف باید راهی پیدا میکرد تا دل ماه منیر را بدست می آورد. این زن سر سخت تر ازچیزی بود که در ظاهرنشان میداد. وارد اتاق شد. امیر طاها در آغوش ماه منیر لم داده بود و آرام با چشمان خمار شیر میخورد.کنارش روی لبه ی تخت نشست: واقعا متاسفم... نمیدونم چطوری باید ازتون عذرخواهی کنم تا ازدلتون درآرم و منو ببخشید! ماه منیر آهی از ته دل کشید و خونسرد گفت: - مهم نیست... فراموش میشه. مثل خیلی چیزهای دیگه... یوسف دستش را روی شانه ی ماه منیر گذاشت: - میتونم باهاتون احساس راحتی بیشتری داشته باشم؟ ماه منیرنگاه متعجبش را به سمت یوسف گرداند و بر روی دست یوسف که روی شانه اش بود خشک شد. یوسف لبخندی زد وگفت: - بَردارم...؟ برای ماه منیر بودن یا نبودن دست یوسف برای چند لحظه روی شانه اش چه فرقی میکرد... نامحرم که نبود... قرار هم نبود که حس خاصی در این میان باشد... شانه اش را بالا انداخت و بدون هرگونه احساسی گفت: - هرطور راحتید... واسه ی من فرقی نمیکنه! کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بسم‌رب‌الفاطمه🖤
باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم آنکس که باید ببیند میبیند...! 💔 Eshghe4harfe
🖤🌱
عشقـہ♡ چهارحرفہ
🖤🌱
رفاقتِ واقعی اینجوریه که رفیقا روحی به همدیگه وصلن! حال یکیشون روال نباشه دومی اون سر دنیا هم باشه ناخوشه :) Eshghe4harfe
:)🫀
عشقـہ♡ چهارحرفہ
:)🫀
عمیقادلم‌میخوادالان‌دستموتو‌مُشَبَک‌های ضریحت‌گره‌بزنم‌زمزمہ‌کنم ؛ اومدم‌اعتراف‌کنم ، باتودلم‌روصاف‌کنم من‌کم‌آوردم‌بہ‌ابلفضل(:💔 . . .!!! Eshghe4harfe
عشقـہ♡ چهارحرفہ
داریم‌بہ‌صدای: ‹زهراأناعلی› نزدیک‌می‌شویم💔..! Eshghe4harfe
🌱💚
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 یوسف از جا بلند شد و پشت به ماه منیر روبه پنجره ایستاد: - دانشجوی سال دوم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی همدان بودم که ازدواج کردم... بهجت دختر همسایه مون بود. خیلی پیش تر میخواستمش ولی عشقمو تو قلبم نگه داشته بودم تا دست پر برم خواستگاریش. خیلی زود رفتیم سر خونه و زندگیمون لبخند حسرت باری زد و گفت: - جزو بچه های بسیج دانشکده بودم... آخرای جنگ بود. یه چیزی مثه خوره به جونم افتاده بود که هنوز نتونستم دینمو به وطنم ادا کنم... با مخالفتهای خانواده و همسرم یک ترم از دانشکده مرخصی گرفتم و راهی جبهه شدم. چند ماه از تصویب قطعنامه ی توسط شورای امنیت میگذشت ولی ایران هنوز اونو نپذیرفته بود و جنگ ادامه داشت. سه ماه از اعزامم نگذشته بود که اسیر شدم... دقیقا چند ماه قبل از تصویب قطعنامه ی توسط ایران. همونطور که گفتم جزو مفقود الاثرها بودم. غم موجود در صدای یوسف کاملا مشهود بود: تمام روزهای اسارتم رو با یاد همسرم و امید به بازگشت و سرو سامون دادن زندگیم گذروندم. اگه از افکارو خیال پردازیهام می نوشتم الان کم کم ده جلد کتاب هزار صفحه ای داشتم. از شانس خوبم جزو ته مونده ی اسرای آزاد شده بودم. با چه ذوق و شوقی به کشورم بازگشتم ولی از لحظه ای که اومدم همش شوک... همش حوادث غیر قابل پیش بینی... چیزهایی که بعد از بازگشتنم دیدم،خیلی متفاوت بود با آرمانهایی که براش جنگیدیم... اهدافی که واسش خون دادیم... من هرچی از اون روزها و دوران بگم شما متوجه نمیشید، چون باید اونجا می بودید، می دیدید و لمس می کردید تا متوجه بشید. گاهی وقتها از خودم میپرسم واسه چی جنگیدیم؟ واسه چیزهایی که هر روز میبینیم؟ واسه اینکه افسوس بخوریم به اون صفا و صمیمیتها و صداقت بین برادرهای غیر همخون؟ ما اشتباه کردیم؟ یکی نیست که جواب سواالتمونو بده! یکی نیست که بپرسه حرفتون چیه؟ درد و دلتون چیه؟ نمیگم ذهنیت امروزم نسبت به شما درست بود... نمیخوام رفتار زشتمو توجیه کنم... ولی شما خودتونو بذارید جای من... بعد از دوازده سال با ذهنی پر از برنامه های جورواجور و دلی پر از عشق به وطنت برگردی و ببینی که همسرت زیگزاگی میرفته و پدرت مجبور شده واسه حفظ شرف و آبروی خونواده اونو امانت بده به برادری که فرق بین امانت داری و خیانت در امانتو حالی نبوده... شما بودید قاطی نمیکردید؟ والا چرا! بلا چرا! ماه منیر امیر طاهای خواب را روی تخت گذاشت و گفت: - شما ها یه چیزی رو فراموش کردید... از یه چیزی غافل شدید... یه وظیفه ی سنگین دیگه هم روی دوش شما بود. یوسف متحیرانه نگاهی به صورت آرام ماه منیر انداخت و گفت: - چی رو ؟ از چه چیزی غفلت کردیم؟ کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشقـہ♡ چهارحرفہ
-یاصاحب‌الزمان.. در این دنیا دنبال هرچه جز تو گشتم، پوچ بود! Eshghe4harfe
"دستتو بده به من ، از باتلاق گناه بیا بیرون ؛ دستتو بده به من بابا جان ..." Eshghe4harfe
+گفتم‌ خیلی‌ گناه‌ کردم -گفت‌ هنوز با روضہ‌ی‌ مادر گریہ‌ میکنی؟ +گفتم‌ آره -گفت‌ پس‌ هنوز راه‌ برگشت‌ داری . Eshghe4harfe
هدایت شده از ترانه عشق ☫
هدایت شده از ترانه عشق ☫
یہ‌جایی‌هست‌روی‌زمین‌ڪہ هرچقدر‌هم‌حالت‌بد‌باشہ‌ هرچقدر... اونجا‌آروم‌میشی ما‌ڪہ‌ندیدیم‌ولی‌بہ‌اونجا‌میگن ڪربلا...💔
این شبا هرچی میخوایین از حضࢪت زهࢪا س بگیرید 🥀 این روزا وشبارو خیلیی قدر بدونیم و علاوه بر عزاداری خیلییی برا فرج مولامون دعا کنیم🍃 Eshghe4harfe