eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
803 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجایی‌که‌توحرمت‌نشستم، خادم‌اومدگفت:بین‌راهی،اینجانشین راست‌می‌گفت... هنوزبهت‌نرسیدم، هنوزبین‌راهم،هنوزپشت‌درم.... Eshghe4harfe
خدا آنچه را که به ما گذشت جبران خواهد کرد. ‌یادته وقتی ناامید بودی، یه نشونه برات فرستاد؟ یادته  زیر لب خواستی و اجابت کرد؟ یادته؟ خدا هیچوقت تنهات نمیزاره، اینو هیچوقت یادت نره ❤️🌦 ‌ Eshghe4harfe
چنان دچار توام کز خودم نمانده اثر به خویش می‌نگرم جز تو را نمی‌بینم..! eshghe4harfe
آخَربَرای مُردَنَم این رُوضِه کافی است مادر زدن کنار نگاه پسر چرا ... Eshghe4harfe
به امید روزی که جلوی اسممون بنویسن شهیده🙂🤞 #پروفایل #دخترونه Eshghe4harfe
قضاوت‌نکن‌ شاید‌یکی‌‌باطنش‌ به‌پاکی‌ظاهر‌تو‌باشه Eshghe4harfe
◖🌸✨◗ دلگرم‌کننده‌ترین‌آیه‌ای‌که‌خوندم: وَإِنْ‌يُرِدْكَ‌بِخَيْرٍفَلَارَادَّلِفَضْلِهِ یعنی‌اگرخدابرای‌توخیری‌بخواهدهیچکس‌ نمی‌تواندمانع‌لطفش‌شود.. به همین قشنگی:) ⇢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من‌ندیدم‌کہ‌شبی‌پِلک‌بهم‌بگذاری، هرشب‌ازشدت‌دردکمرت‌بیداری💔:)!
شماره ۷ مطالبه وعده صادق ۳ از رئیس جمهور 🔸با توجه به گفت‌وگوی تلویزیونی رئیس‌جمهور با مردم، (دوشنبه 12 آذر بعد از خبر ساعت 21 )، از طریق ارسال پیامک و‌ تماس با صدا و سیما، مطالبه وعده صادق ۳ رو از رئیس جمهور داشته باشیم و بخواهیم به گوش ایشون برسونند. شماره تماس: 27861000-021 شماره پیامک: 300001 🔺🔺🔺🔺 . Eshghe4harfe
عشقـہ♡ چهارحرفہ
_
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است! وگرنه همه اجر‌ها در گمنامیست:)🌱 Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 کمی مکث کرد و با لحن آرام تری ادامه داد: - و اما در مورد همسرتون....زمانیکه شما رفتید اون یه زن جوون بوده... دارم ازش حرف میزنم چون خود من هم یه زن جوونم و نیازهای هم سن و سالهامو میدونم.من همه ی حرفهای شما رو امروز شنیدم ... نمیگم همسرتون کار درستی کرده که بعد از رفتن شما رفتارش طوری شده که پدرتون چنین تصمیمی براش بگیره! شما اصال از پدرتون پرسیدید که وقتی نبودید آیا به بهجت خانم سر میزده یا نه؟ هزینه ی زندگیش از کجا تامین میشده؟ نیازهای عاطفی اونو کی باید جوابگو می بوده؟ چرا فکر نکردید که یه زن نیاز داره تا شبها سرشو روی بازوی شوهرش بذاره و درد و دل کنه. یکی باشه که بهش تکیه کنه... خدا میدونه که اگه شما سر راه من سبز نمی شدید من به چه راهی کشیده می شدم! چرا فکر می کنید برادرتون خطا کرده... اون یه مرد با تمام نیازهایی که یه مرد داره... چند سال باید به پای همسر شما می نشست تا شما برمی گشتید و همسرتونو دو دستی تقدیمتون میکرد و میگفت بفرمایید داداش اینم زنت، صحیح و سالم... اصلا در مورد این مسائل با خودتون فکر کردید و یا از لحظه بازگشت فقط شکایت کردید؟ نظر من پدر و مادرتون هم تو این جریان بی تقصیر نبودن با اون تصمیم غیر منطقیشون! از شما توقع میره که منطقی تر فکر کنید... یوسف متفکرانه از اتاق بیرون رفت. در حالیکه نکته سنجی و ریز بینی ماه منیر را در دلش تحسین میکرد. ماه منیر کنار امیر طاها دراز کشید. روز سختی را گذرانده بود. با خودش اندیشید که مبادا در گفتگو با یوسف تند روی کرده باشد. یاد صحبتهای یوسف در مورد بهجت افتاد. با خودش گفت: - تو اگه به جای بهجت بودی چکار میکردی؟ تصمیم گرفتن به جای بهجت کار آسانی نبود. تنها چیزی که به ذهنش رسید این نکته بود: - اگه به جای بهجت بودم هرکاری میکردم ولی به قول دکتر صداقت زیگزاگ نمیرفتم... صدای یوسف از توی هال به گوش میرسید: - یک پرس بختیاری و یک پرس هم ماهیچه... بله، منزل صداقت... اشتراک ... ماه منیر به هال آمد: - نیاز نبود غذا سفارش بدید. یه چیزی درست میکردم... یوسف لبخند مهربانی را به صورت ماه منیر پاشید: - خسته اید... انشاا... فردا شب مهمون شما ییم. میشه بری بیرون کار دارم بعد بچه به دنیا میاد کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 با احساس سایه ی سنگینی که رویش افتاده بود، چشمهایش را باز کرد. یوسف روی امیر طاها خم شده بود و با چشمانی مهربان به او نگاه میکرد و زیر لب قربان صدقه اش میشد. نگاه یوسف به سمت چشمهای باز منیر کشیده شد و آهسته و با خواهش گفت: - اجازه میدید کنار امیر طاها بخوابم؟ همین سمت... ماه منیر پوزخندی زد و در دل گفت به بنیامین بیچاره ایراد میگیره. هنوز دو روز نگذشته... صدای یوسف او را به خودش آورد: - اگه راضی نیستید... خسته تر از آن بود که بخواهد باب حرفی را باز کند. به میان حرف یوسف دوید: - تخت بزرگه، اونطرف بخوابید... با من که کاری ندارید...! و بعد خودش را به سمت لبه ی تخت کشاند. یوسف در کنار امیر طاها جا گرفت و مشغول نگاه کردن او شد. ماه منیر لبخندی به پسرک خوابیده اش زد و پشت به یوسف خوابید. * ساعت از دو بعد ازظهر گذشته بود. از صبح به دنبال تنظیم وکالت طلاق بودند که تحویلش موکول شدبه چند روز بعد. برای امیر طاها شناسنامه گرفتند و درنهایت سر از صرافی در آوردند. امیر طاها بیتابی میکرد و هرچند دقیقه یکبار گریه میکرد و با تکانهای ماه منیر آرام میشد. تمام بعد از ظهر را یوسف صرف آموزش دادن کامپیوتر و اینترنت و چگونگی استفاده از برنامه ی OVOO به ماه منیر گذراند تا او بتواند از طریق آن امیر طاها را به او نشان دهد. یوسف در حال چیدن وسایلش در چمدان بود که ماه منیر پلیور بافته شده را از داخل چمدان خودش برداشت و به هال آمد. پلیور را به سمت یوسف گرفت: - قابل شما رو نداره... تو بیمارستان بافتمش ... میخواستم واسه تشکر بهتون بدم که نشد.. کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو از تمام ِبغض هایی که در گلو دفن شده آگاهی یااباعبدالله :)
-اسمش رئیس جمهور بود؛ اما رسمش بسیجی بود . .! Eshghe4harfe
روضـة _ نشستم کنـارت.mp3
11.3M
-دلم‌براخنده‌هات‌تنگ‌شده💔 Eshghe4harfe
تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشن🫂✋ Eshghe4harfe