eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
817 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سنگر بڴۅ جانــــاツ
بسم رب النور♥️✨ چالش داریم به درخواسٺ خودتون و خودمون😅 زمان ساعت 14:15 با سوال هایی متفرقه و سوال درمورد امام حسن عسگری به مناسبت تولدشون😍 برای شرڪت یک یاحسن تو پیوی بنده بفرستید @HEYDARYAMM مکان اجرا چالش↯ سنگر بگوجانا @eshghe4harfe2
وصیت نامه هَــر خــ ـانـُـمی کِـ ـه چــادُر بـِه سَـر کُـند •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_بیست_و_پنجم دو روز بود ک
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ وقتی آماده شدم با محدثه سوار ماشین اردوگاه شدیم بعد نیم ساعت رسیدیم بیمارستان من رو به اقای تهرانی: ما میریم پیش زینب اقای تهرانی: باشه شما برین ما تو راهرو هستیم سرمو تکون دادم و با محدثه رفتیم سمت اتاق زینب تو راهرو یکی از دوستای دوران بچگیمو دیدم من: محدثه تو برو من بعد میام محدثه: باشه اومد بره که یهو انگار چیزی یادش اومده باشه برگشت طرفم محدثه: واااای هیچی نخریدم من: یه مغازه کنار بیمارستان هست میتونی اونجا بخری محدثه: اهان باش پس من رفتم سرمو تکون دادم و رفتم سمت نسیم من: به به سلام دوست قدیمی برگشت طرفم اول خوب نگاهم کرد یهو جییغ کشید نسیم: واااااای خودتی سلینا من: نه روح عمه بابا بزرگمه نسیم بدون توجه به حرفم سفت بغلم کرد داشتم خفه میشدم یهو صدا اقای تهرانی اومد اقای تهرانی: اجی خفش کردی بدبختو جاااانم نسیم اجی اینه😳 [محدثه] هرچی نگاه کردم مغازه ندیدم رفتم سمت نگهبان بیمارستان من: سلام ببخشید مغازه کجاست نگهبان: اونور خیابون روبه رو بیمارستان من: ممنون نگهبان: خواهش میکنم ماشاالله به چشمام مغازه به این بزرگی ندیدم 🤦‍♀ این سلینا هم آدرس درست بلد نیست بده رفتم مغازه و چنتا آبمیوه و کمپوت گرفتم از مغازه اومدم بیرون تا خواستم از خیابون رد بشم که یه ماشین به سرعت اومد طرفم شکه شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم تو لحظه اخر زود رفتم عقب نشستم رو زمین که یه خانومی که داشت از اینجا رد میشد اومد طرفم و پرسید: حالتون خوبه چیزیتون نشد خانم من: نه ممنون حالم خوبه فقط فشارم افتاده وقتی مطمئن شد حالم خوبه رفت •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_بیست_و_ششم وقتی آماده ش
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ بلند شدم و با احتیاط از خیابون رد شدم و رفتم تو بیمارستان وقتی رسیدم به اتاق زینب دیدم سلینا هنوز داره حرف میزنه بی خیال رفتم طرف اتاق زینب و در زدم ولی کسی جواب نداد در و باز کردم که دیدم کسی رو تخت نیست شاید رفته دستشویی نه ولی اونجا هم نبود رفتم از اتاق بیرون من: سلینا سلینا: بله من: زینب کجاست سلینا: تو اتاقش من: نیست چشما سلینا گرد شد سلینا: یعنی چی رفت تو اتاق وقتی دید کسی رفت از پرستار بپرسه تا زینب و ندیدن چند دقیقه بود سلینا رفته بود اووف چرا نمیاد پس سلینا: واااای من از دست این دختره آخر سکته میکنم من: چرااا سلینا: رفته من: کجا😳 سلینا: کارا ترخیصش انجام داده بعد با ماشین اردوگاه رفته من: این از همون اول هم از بیمارستان بدش میومد سلینا: اره چند بارم گفت من بستری نمیشم تحمل بیمارستان ندارم من: الان باید چیکار کنیم سلینا: هیچی دیگه ماشین که نداریم باید با تاکسی بریم [زینب] خیلی وقت بود که تو راه بودیم ولی هنوز نرسیده بودیم شک کردم یه نگاه به بیرون کردم وایسا ببینم اینکه راه اردوگاه نیست سریع راننده و نگاه کردم ابروش شکسته بود وقتی دید دارم نگاهش میکنم از آینه ماشین زل زد تو چشمام چشاش سبز بود و برق میزد یاد دوتا تیله سبز افتادم که برقشون منو ترسوند نهههههه این ایــ...ـن همون پسر است که اون روز دیدم من: تو کی هستی تورو بین بچه ها ندیدم پسره: می فهمی من: یعنی چی که می فهمی ماشینو نگهدار ببینم پسره اصلا به من توجه نکرد و سرعت ماشین برد بالا. اومدم در باز کنم ولی اون زود تر قفل مرکزی و زد دیگه واقعا ترسیدم تا اومدو تفنگم در بیارم که یهو گردنم سوخت کم کم چشمام بسته شد و سیاهــــی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی .... دارید درخدمتیم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16366078765639
بهم‌گفت‌: با‌این‌اوضاع‌گرونی‌ هنوزم‌پای‌‌ آرمان‌ها‌ی‌رهبرت‌هستی؟!‌ گفتم‌: به‌ما‌یاد‌دادن‌ توی‌مکتب‌حسین(♥️) ممکنه‌، آب‌هم‌واسه‌خوردن‌نباشه...!✊🏼 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
♀ اڪثر ڪسانے ڪہ لب دریا💧 غرق میشن شنا بلدن‼️ پس چرا غرق میشن⁉️🤔 📛 چون زیادے بہ خودشون مطمئنن 😌 و میرن جلو🚶‍♂️ هرچے بهشون میگے نرید جلوتر ❌ میگن ما بلدیم😇 ناشے نیستیم❗️ ⚠️ توے ارتباط با نامحرم زیادے بہ خودت مطمئن نباش⛔️ ✅ حد و حدود رو رعایت ڪن وگرنہ☝🏻 مثل خیلے ها غرق میشے🌊 🔔 یادت باشہ خیلے ها بودن از من و تو دین و ایمانشون محڪم تر بودہ و غرق شدند😏 یوسف(ع)ڪہ پیغمبر خدا بود با اون ایمانش فرار ڪرد😱 از خلوت با نامحرم من و تو ڪہ هیچے❗️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
می خوایم بریم به شهر مدینه و زیارت کنیم بارگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه بقیع (علیهم السلام) 👇🏼👇🏼👇🏼 با لمس این لینک سفر ما آغاز میشه https://www.panoman.ir/projects/rasolallah/1.html التماس دعا از همگی 🤲 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
شیعه علی بودن از مثل علی عمل کردن شروع می‌شه..! - گفتم یه وقت فکر نکنیم بهمون میگن شیعه ، شیعه واقعی هستیما..!((: •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«بیایید قدر این عمر کوتاه خود را بدانید و خود را آماده سفر کنید، توشه و آذوقه و وسایل سفر را بردارید که آنجا هیچ چیز بدرد نمی‌خورد. مبادا گول دنیا و زرق و برقش را بخورید که اگر گول بخورید، الحق بیچاره و بدبختید.» 🦋شهید محمد حسین آزمون🦋 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•