عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_سی_و_دوم زود چشم بستم تا
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_سی_و_سوم
چشم جنگلی بلند شد در همون
حال گفت: ببرینش
کجا ببرن
دوتا غول اومدن طرف تا
خواستن بهم دست بزنن
گفتم: به من دست نزنید خودم میام
به حرفم توجه نکردن
دست یکی شون که نشست
روی بابزوم جیغ کشیدم
چشم جنگلی اومد داخل و
گفت: چه خبره اینجا مگه نگفتم ببرینش
تا اون دوتا غول اودن حرف
بزنن من زود تر
گفتم: بگو اون دستای کثیفشون
و به من نزنن خودم میام
با بی تفاوتی گفت: بزارین خودش بیاد فقط مواظب باشین
خلاصه منو بردن تو یه
اتاق دیگه و بستنم روی
صندلی و رفتن بیرون
یه نگاه به اتاق انداختم
چشمام گرد شد 😳
اتاق شکنجه بود فکر کنم
کلی وسیله بود یه شلاق چرم روی
دیوار بدجور خودنمایی میکرد
گاوم دوقلو که هیچ صدوبیست
قلو زایید
گشنم بود خیلی هم گشنم بود
دیگه از گشنگی و کتک
هایی که خورده بودم بی حال شده بودم
که یه چیز مشکی ریز روی دیوار کنار یه تابلو توجهم و جلب کرد
[عسل]
می خواست بره که جلوش و گرفتم
من: آرمان عــزیــز دلم
آرمان: برو اونور عسل کار دارم
منو با دستش زد کنارو رفت
که دستش گرفتم و با
قیافم مظلوم گفتم
من: آلمان ژونم
یهو برگشت طرفم
که زود گفتم: ببخشید عشقم
دستشو از دستم کشید بیرون
و رفت
ارمان یه پسر قد بلند و مو خرمایی با چشمایی سبز براق و لب و بینی مناسب کلا پسر جذاب و خوشگلی هست
و من عاشقشم
دنبالش رفتم که دیدم رفتم
تو همون اتاقی اون دختره احمق توش زندانی بود
انقدر بدم میاد ازش دختره
انگار از دماغ فیل افتاده
خواسم برم داخل که دوتا از
این محافظا که کنار در وایستاده بودن نزاشتن
من: برین کنار
یکی از محافظا : نمیشه خانم
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•