eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
749 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_سی_دوم با صدای سهند
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ چون با صدای بلندی رو به دنیل گفت : قرررررربان فرار کنید پلیییسا دنیل و افرادش با سرعت بلند شدن و رفتن طرف در پشتی ویلا به آرمان همه راه های مخفی و نشون داده بودم اونم گفت همه جا و مامور گذاشته راه فراری ندارن یه لحظه نگاهم رفت به سهند که چشماش و بسته بود و امیر و نشونه گرفته بود تا خواست شلیک کنه جلو امیر و ایستادم و سهند پشت سرهم شلیک کرد تنها کلمه ای که تونستم به زبون بیارم من: یــــا حسـیـن و بعد فقط درد بود که تو کل بدنم می پیچید یکی از تیرا به قلبم خورده بود و نفس کشیدن و برام سخت میکرد با صدای فریادی آروم چشمام و باز کردم که از چیزی که دیدم نزدیک بود شاخ در بیارم آقا علی به سهند شلیک کرد و بعد دوید سمت من اما قبل اینکه بهم برسه زانو هام تاشد و روی زمین زانو زدم وقتی بهم رسید فقط اشک بود که از چشماش میومد چادرم دستش بود آخ چقدر دلم براش تنگ شده بود با درد لب زدم : لطفا چادرم و بدید چادرو به دستم داد با هزار زحمت سرم کردم دیگه توانی برام نمونده بود افتادم رو زمین آقا علی: زینب ..خانم تورو خدا طاقت بیارید الان ....الان آمبولانس میاد 😭 لبخند زدم که یهو خون بالا آوردم به سختی گفتم: لطفا مراقب امیر باشید ... سرفه نزاشت ادامه بدم ولی با این حال گفتم: به داداشام بگید خیلی دوستشون دارم ... خدافظ آقا علی 😊 و بعد چشمام بسته شد............. [علی] با بهت به چشمای بستش نگاه میکردم یهو به خودم اومدم از ته دل فریاد زدم : خداااااااااااااااااااایاااااااا نمی تونستم باور کنم زینب دیگه نیست نه این امکان نداره دیگه برام مهم نبود که دارم جلو این همه آدم گریه میکنم اخ وقتی یاد اون حیاش میوفتم دلم خون میشه اخ قربون حجاب چشمانت عشق آسمانی من [دانای کل] امیر در کما بود و حالش اصلا خوب نبود خانواده حیدری وقتی خبر شهادت تک دخترشان را شنیدند خیلی نارحت شدند مادرش از حال رفت و کمر پدرش شکست در جایی دیگر مادری برای دختری که تازه بعد سالها پیدایش کرده بود ضجه میزد و این دنیا چه بی رحم است.. روزه تشییع زینب رسید پیکرش را آوردندبرادرهایش با شانه هایی افتاده زیر تابوت را گرفته بودن و نظامی ها به احترامش ایستاده بودند و دو مادری که از همه بی قرار تر بودند [ پــایــان ] •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•