⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_پنجاه_و_دوم
هادی اومد بغلم کرد
هادی: آروم باش خواهری آروم
ولی من آروم بشو نبودم
هادی: اجی نفس بکش
دید نه بابا نمیتونم
نفس بکشم بلند شد رفت
آشپز خونه با یک
لیوان آب اومد
هادی: اجی زینب بیا بیا این
آب و بخور
به زور نصف لیوان و خوردم
یکم حالم بهتر شد
بلند شدم و رو به هادی گفتم
من: هادی داداشی بیا منو ببر اردوگاه
هادی: باشه اجی
تو آروم باش
من: من آرومم تو روخدا هادی
هادی: باش آجی برو آماده شو
رفتم تو اتاقی که
فعلا مال من بود لباس
های فرمم و پوشیدم زود
چادر و هم سرم کردم و
رفتم بیرون
که دیدم هادی آماده شده
و منتظر منه
من: داداشی من آماده ام
هادی: پس بریم
سوار ماشین شدیم هادی
نشست پشت رل
منم روی صندلی کمک راننده
نشستم و هادی راه افتاد
سرمو تکیه دادم به شیشه
و چشمام و بستم
که صدای اهنگ پیچید
تو گوشم و باعث شد بغض
توی گلوم بیشتر بشه
......................
امشب دوباره ،
بارون غم میباره….!!! ♬●♩
از حال این دل کسی خبر نداره…
یه قاب کسی روی دیواره! ♬●♩
تموم هستیم ؛ همین یه یادِگاره!!
ای چَرخ گرودن ،
دلم را کرده ای خون!! ♬●♩
داداشی من پَر زده تو آسمون…!
مبارکش باد
مَنزل نامهربون!!! ♬●♩
بهارش عمرش چه کوتاه
بود خدا جون…
از وقتی رفتی ؛
شدم اسیر زندون ♬●♩
صدای دردم میره تا هفت آسمون!!!
جونم رسیده به لب ،
آی خدا جون… ♬●♩
که هر کلاغی شده
؛ عقابِ ایرون
ای چرخ گردون ؛
دلَم رو کرده ای خون!! ♬●♩
داداشی من پر زده تو آسمون…
مبارکش باد منزل
نامهربون ♬●♩
(مرتضی جعفرزاده)
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•