eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
807 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆آخر، نامش " فاطمه " بود. نجابت، حیا، اصالت و تواضع را یکجا در مادر ابالفضل‌العباس‌علیه‌السلام میشُد مشاهده کرد. به امیرالمومنین‌علیه‌السلام عرض کرد: وقتی شما نام فاطمه را برای خطاب قرار دادن من به زبان می آورید یتیمان حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها متأثر و غمگین می‌شوند؛ درخواستم از شما این‌ است مرا دیگر به این نام صدا نزنید! به همین علت امیرالمومنین کنیه ایشان را ام‌البنین به معنای "مادر فرزندان" نامید. @eshghe4harfe
دنیا هنوز قشنگیاشو داره قشنگی زندگی من تویی!🙂🫀 Eshghe4harfe
- امیرالمومنین‌ علیه‌السلام: کسی که از گناهان کوچک پرهیز نکند،ارتکاب به گناهان بزرگ و زیاد،برای او آسان خواهد شد..! •📚تحف‌العقول|ص۱۱• Eshghe4harfe
حواستان باشد همه ما دیر یا زود می‌رویم ؛ آنچه می‌ماند عمل ماست . - حاج قاسم Eshghe4harfe
بح بح ⁹⁰⁰ تایی شدنمون مبارک؛))) 🌱🥲
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 آره میفهمه ولی من دوست ندارم از جانب شما بفهمه... قرار بود که شما شبها با پسرتون صحبت کنید تا دلتون باز بشه نه اینکه نبش قبر کنید... تو اون خارج شما واسه این معضل راه حلی وجود نداره...؟ و با غیض ادامه داد: - شب بخیر آقای دکتر... دست برد و کامپیوتر را خاموش کرد... چشمهایش شروع به باریدن کرد و با امیر طاها به اتاق خواب رفت. هنوز کودک را روی تخت نگذاشته بود که صدای زنگ تلفن بلند شد. ماه منیر با فرض اینکه پدر و مادر یوسف تماس گرفته اند تا حال او و امیر طاها را بپرسند، با عجله گوشی را برداشت و هنوز کلمه ی بفرمایید از دهانش بطور کامل ادا نشده بود، که صدای داد یوسف در گوشی پیچید: - میشه علت این حساسیتها و رفتارهای غیر منطقیتونو بگید؟ ماه منیر که هنوز از گفته های یوسف ناراحت بود صدایش را پشت سرش انداخت و داد زد: - تنها دلیلش اینه که نمیخوام تو گوش پسرم حرفهای صد من یه غاز گفته بشه! یوسف با لحنی که بیشتر به مسخره کردن شبیه بود تا صحبت کردن، با تون صدایی پایین تر گفت: - فقط همین؟ ماه منیر از کوره در رفته داد کشید: - فقط همین...! فردا هم میرم وکالتنامه ی طلاق رو میگیرم و گورمو از اینجا گم میکنم...! و گوشی را محکم کوبید. چشمانش طوفانی شد و امواج اشک در چشمانش به تلاطم افتادند. امیر طاها گریه میکرد. به اتاق رفت. کودکش را بغل کرد و سرش را به آسمان گرفت و گفت: - خدایا داشتیم...؟ کپی؟نشه بهتره:) Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 باچشمانی گریان پسرش را در آغوش گرفت و خوابش برد. نیمه های شب با صدای زنگ تلفن چشم باز کرد... نگران شد... چه اتفاقی ممکن بود افتاده باشد؟ به سمت تلفن رفت و به آی دی کالر نگاه کرد. تعداد زیاد اعداد روی آی دی کالر نشانگر این بود که تماس تلفنی داخل کشوری نیست. تنها کسی که از خارج کشور به او زنگ میزد یوسف بود. بی خیال تماس شد و به اتاق برگشت. صدای زنگ تلفن قطع شد و بعد از پنج دقیقه مجددا نواخته شد ولی ایندفعه دست بردار نبود. با خستگی و حالی نزار از روی تخت بلند شد. پاهایش از او فرمان نمیبردند. نمیدانست اینهمه ضعف از کجا نشات میگیرد. گوشی تلفن را برداشت و بدون اینکه حرفی بزند منتظر شد تا یوسف صحبت کند. یوسف با لحنی جدی که البته نه خیلی مهربانانه بود گفت: - واسه هفته ی دیگه بلیط گرفتم. فعال دنبال طلاق نرو... نامزدی دختر سمیه ست و باید دو هفته ای همدان باشیم. بهجت واسه ی من مرده، من فقط داشتم واسه امیر طاها... ماه منیر با صدایی گرفته به میان حرف یوسف پرید: - اسمشم خاک کن... یوسف باشه کوتاه و آرامی گفت و گوشی را بدون هرگونه خداحافظی قطع کرد... ماه منیر گوشی را که گذاشت زیر لب گفت: - خوبه که بهجت دنیاتو واست جهنم کرده که هنوز بهجت، بهجت از دهنت نمیفته! وای به حال روزیکه یه گوشه از بهشتو نشونت میداد... ****** از صبح با خودش کلنجار میرفت که آیا برای استقبال یوسف به فرودگاه برود یا نه؟ شب قبل یوسف طبق معمول همه ی شبها که برای امیر طاها از ریز و درشت روزمرگی اش در آنجا تعریف میکرد، به پسرش گفته بود که هواپیمایی که با آن به ایران می آید، چه ساعتی به تهران مینشیند. از آن شب حرف زدن یوسف با امیر طاها محدود شده بود به تعریف کردن خاطرات بچگی یوسف و جریانات روزش در آنجا! امیر طاها هم مثل اینکه صدای یوسف حکم لالایی شبانه اش را داشت، کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بسم‌رب‌النور 🌱
"برایِ ما شهادت بنویسید این دنیا ارزش مُردن ندارد :)🌱" Eshghe4harfe