eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 تا ابد در قلب ما داری حرم، ای بی حرم پرچم عشقِ تو بالا، یا معزّ المومنین...❤️ الهی بالحسن عجل لولیک الفرج🤲 علیه السلام 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
4_5846041949802333917.mp3
8.75M
اربعین.....🏴 🎤استاد حسن قاسمی 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
____________________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 بنا بر روایات هر دوشنبه و پنجشنبه اعمال ما به محضر ولی زمان،صاحب الزمان🌤 علیه السلام عرضه می شود. (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🎙 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
▫️واجب ؛ اما فراموش شده 🔹عالم محقق سید محمد تقی موسوی اصفهانی رحمة الله در کتاب شریف «مکیال المکارم» می نویسد: برادر عزیز ایمانی ام، فاضل وارسته -که مؤیّد به تأییدات ربانی است- جناب میرزا محمد باقر اصفهانی، برایم نقل کرد که: شبی از شب ها در خواب -یا بین خواب و بیداری- مولایم امام بزرگوار حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام را دیدم که سخنانی به این مضمون فرمودند: 🔹به مردم بگویید و به آن ها امر کنید که توبه کنند و برای فرج و تعجیل ظهور حضرت حجت عجل الله دعا نمایند؛ و این دعا مثل نماز میت واجب کفایی نیست که اگر یک یا چند نفر از مردم آن را انجام دادند، تکلیف از دیگران برداشته شود؛ بلکه همانند نمازهای واجب روزانه است که بر تمام مکلّفین واجب است آن را انجام دهند. 📚 مکیال المکارم،ج1 ،ص483 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🖤آجرڪ اللّٰه یا صاحب الزمان صلّۍ اللّٰه عليڪ يا مولاے يا معزّ المؤمنين يا حسن بن علي 🏴 شهادت غریبِ مدینه بر غریب زمانه و شیعیانشان تسلیت باد. ▪️یا امام مجتبی علیه السلام! با حاجت ظهور به درگاهت آمدیم چون اندک از کریم نباید طلب نمود... امروز خدا را به نام شما می‌خوانیم برای پایان غربت و تنهایی مولایمان: یا محسن بحق الحسن عجل لولیک الفرج 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
4_5998862637155225841.mp3
5.33M
🔸حکایتی عجیب پیرامون زیارت عاشورا ✋ آنها که اهل خواندن زیارت عاشورا هستند، حتما بشنوند. 📚عبقری الحسان، ج ۲، ص ۵۲۰. علیه‌السلام 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ کتاب دعا رو بوسیدم و به سحر گفتم: - سحر جان کتاب دعا رو بده من بذارم توقفسه. زود بریم کفشارو بگیرسم و بریم کنار پل. باشه ای گفت و بعداز گرفتن کفش ها، به محلی که حمید قرار بود بیاد رسیدیم. بادیدن ماشین حمید دست سحر رو گرفتم و گفتم : - سحر جان، ماشین اونجاس بیا بریم. بادیدن ماشین احساس کردم دستپاچه شد،دستش رو از دستم کشید و ایستاد. برگشتم و با تعجب گفتم: - پس چرا نمیای؟ - زهرا..میگم که...اوووم...بهتره من دیگه باشما نیام. خودم تاکسی میگیرم میرم،مزاحم شماهم نمیشـم. طوری که ازحرفش دلخور شده باشم جواب دادم: - دفعه آخرت باشه میگی مزاحمم، اینجوری بکنی دیگه یک کلامم باهات حرف نمیزنم. - اخه..... - آخه و اما و اگر نداریم بیا ببینم. به شوخی قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم: - بعداز اینم رو حرف من حرف نمیزنی فهمیدی یانه؟ شیرفهم شد؟؟ از لحنم خنده ش گرفت و گفت - باشه ...تسلیم دوباره به راهمون ادامه دادیم. به ماشین که نزدیک شدیم حمید جلوی آینه دستی به موها و ته ریشش کشیدو بادیدنم دست تکون داد. هر دو سوار ماشین شدیم و سلام دادم. سحر مثل همیشه آروم سلام داد و حمید جوابش رو داد. در طول مسیرمون کسی حرفی نمیزد به خاطر گریه زیاد، چشم هام قرمز شده بود و هر ارگاهی آب بینیم رو بالا میکشیدم. - داداش دستمال کاغذی نداری؟ - داخل داشبورت رو نگاه کن ببین هست. یکی دوتا تو جعبه ش مونده بود. داشبورت رو باز کردم اما جعبه خالی بود . با یک دستش برنون رو نگه داشت با دست دیگه ش از حیب بلوزش یه دستمال داد بهم. موقع گرفتن دستمال دستم به دستش خورد، تعجب کردم چرا اینقدر دستاش سرده. نگاهی به صورتش کردم دونه های ریز عرق رو پیشونیش بود. - داداش!! چرا دستات این قدر سرده؟ دستپاچه نگاهی به بیرون کرد و گفت: - چ...چیزی نیس، خب بده ببینم موبایلتو، مغازه دوستم سر این خیابونه. فهمیدم کلافگیش به خاطر حضور سحره. این جوابشم به خاطر اینه که از،جواب دادن طفره بره. تیکه های موبایل رو بهش دادم، کمی جلوار ماشین رو نگه داشت و موقع پیاده شدن گفت - خیلی طول نمی کشه، شما بسینید زود برمی گردم. رفتنش رو با چشم دنبال کردم.واقعا عاشقشم. تو دلم قربون صدقه قد و بالاش رفتم. الهی که به مراد دلت برسی داداش گلم. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ هرچی باشه سحر الان تو ماشین ما میهمانه.از وقتی هم که پیشش بودم یا گریه کردم یا اعصابم خورد بوده، شاید اینجوری حس مزاحمت بهش دست بده. یکم باهاش شوخی کنم تا رسم مهمونداری رو ادا بکنم. ده دقیقه ای میشد که حمید به مغازه دوستش رفته بود. ماشین به قدری ساکت بود که کلافه شدم برگشتم عقب و گفتم - سحر جان، هراز گاهی یه حرفی بزن بدونم زنده ای؟ اصلاحواسش پیش من نبود ازشیشه بیرون رو نگاه میکرد. معلومه فکرش خیلی درگیره. دستم رو جلوی چشمش تکون دادم وگفتم: - خانم خانما حواست کجاست عاشق شدی رفت؟؟؟ بعدبه شوخی گفتم: اگر دیدی جوانی به شیشه ای تکیه کرده.... نذاشت بقیه شعرو بخونم از خنده هایی که عاشقش بودم بهم زد و گفت: - توهم حالت خوب نیستا!!!! من کجا؟ عاشقی کجا؟ - رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون!!! حالا بذار اصلا این شاخ شمشاد شب جمعه با اسب سفید بیاد، شاید خوشت اومد. کلافه دستاش روی سرش گذاشت و خم شد آرنجش رو روی زانوهاش گذاشت. - زهرا دارم دیوونه میشم! خیلی سخته. انتخاب همسر،شناختش، هم کفو و هم اعتقاد بودن. بدجور فکرم خرابه. نفس عمیقی کشیدم و با خنده گفتم: - الهی قربونت بشم، براچی نگرانی؟ توکه کارت رو به خدا سپردی ! قرار نیست که تورو به اجبار عروس کنن! یه خواستگاری ساده ست، توکل کن به خدا.ان شاالله هرچی خیره پیش بیاد سرش رو بلند کرد و تو چشم هام مظلومانه نگاه کرد، نمیتونم بفهمم تودلش چی میگذره، شاید هم میدونم و نمی خوام به روش بیارم. ازاینکه باهام راحت نیست خودمم معذبم نمیتونم درباره حمید باهاش حرف بزنم. - میگما این حمید چقدر دیر کرد، یه سؤال پرسیدن که این همه وقت نمیخواد. - میخوای بیا یه زنگ بهشون بزن. گوشی رو گرفتم و با حمیدتماس گرفتم، رد تماس داد. - رد تماس داد،فک کنم کارش تموم شده. گوشی رو به سحر دادم، همزمان حمید هم از مغازه دوستش بیرون اومد. در ماشین رو باز کرد و نشست. - شرمنده دیر شد سرش شلوغ بود.ببخشین خانم امیری، شمارم معطل کردیم. - نه خواهش میکنم، شما ببخشید من مزاحمتون شدم. نگاهم به حمید بود لبخند کمرنگی رولبهاش نشست و سربه زیر گفت: - این چه حرفیه، مراحمید! - چی شد داداش، چی گفت؟ - زهرا جان، گفت این گوشی دیگه عمر خودش رو کرده .درست کردنش فایده نداره. بذار به بابا بگم میایم یه گوشی برات میخوریم. فعلا گوشی ساده من توخونه س، از اون استفاده کن تا یه گوشی بخریم. از این همه مهربونیش خوشحال شدم - باشه فعلا همون گوشی ساده، کار من رو راه میندازه. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
____________________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 بنا بر روایات هر دوشنبه و پنجشنبه اعمال ما به محضر ولی زمان،صاحب الزمان🌤 علیه السلام عرضه می شود. (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🎙 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ - خب زهرا جان، بیا اینم گوشی شکسته ت. اگه بیرون کاری ندارین، بریم خونه. - نه داداش، کار خاصی نداریم بریم. باشه ای گفت و به طرف خونه حرکت کردیم .تا به مقصد برسیم،نگاهی به تیکه های گوشیم کردم انگار اونم همدرد منه. این گوشی از خیلی وقت همراهم بود، اما انگار اونم تاب شنیدن حرف های سعید رو نداشت. امروز چه روز عجیب و پر دردسری بود.حرف های سعید، عذرخواهی اون پسر، بااینکه تقصیر من بود ولی اون عذرخواهی کرد. قضیه خواستگاری سحر و... نزدیک خونه سحرینا شدیم.موقع پیاده شدن تعارف کرد بریم داخل، تشکری کردیم و قبل از حرکت گفتم: - نگران نباش.هرچی شد بهم خبر بده. لبخندی زد و گفت: - باشه حتما، دعام کن. بعداز رفتن سحر، حمید پرسید: - اتفاقی افتاده؟به نظر ناراحت میومدن؟ نباید بذارم از موضوع باخبر شه، باید فکر کنم ببینم چطور قضیه رو مطرح کنم.خودم رو بی اهمیت نشون دادم و گفتم: - مگه قراره اتفاقی بیفته؟ فهمید دارم چیزی رو ازش پنهان میکنم، بیشتر از این سؤال و پرسش رو ادامه نداد. شونه هاش رو بالا داد وگفت - نه! همینجوری پرسیدم. ماشین رو نزدیک خونه نگه داشت .پیاده شدم وبادیدن زینب که زنگ خونه رو میزد به طرفش رفتم. - سلام زینب جون خوبی؟ باشنیدن صدام به طرفم برگشت و با خوشحالی گفت: - سلام عزیزم، ممنون شماخوبین؟ اومدم ظرف های غذا رو بدم. شرمنده ازبس درگیر جمع کردن وسایل خونه بودیم دیر شد. - خواهش میکنم گلم ،این چه حرفیه. بده من خسته میشی! با یه دستم ظرفهارو گرفتم با یه دست دیگم،کلید رو از کیفم در آوردم و دَر رو باز کردم. - بیا تو عزیزم - نه ممنون زهراجون، باید برم امشب مهمون داریم. - باشه عزیزم، هر طور راحتی. ولی هرموقع دستتون خالی شد تشریف بیارین خوشحال میشیم. - چشم ان شاالله، با اجازه. به مادر سلام برسون - بزرگیتو میرسونم.به سلامت. بارفتن زینب حمید که مشغول صحبت کردن با گوشیش بود نزدیکم شد هردو وارد خونه شدیم. مامان طبق معمول تو آشپزخونه، مشغول آشپزی بود سلامی کردیم و به طرفمون برگشت و جوابمون رو با خوشرویی داد. - خوش گذشت زهرا جان؟ من اومدم مهمون، اونوقت تو میری بیرون؟ صدای خانم جون بود. خوشحال از شنیدن صداش به پست سرم نگاه کردم و بغلش کردم. - شرمنده کارم واحب بود. با اینکه صبح دیدمتون، دلم براتون تنگ شده بود. خانم جون کاش بیاین پیش ما زندگی کنین. از بغلش جدا شدم و حمید هم حوله ش رو روی دوشش انداخته بود می خواست دوش بگیره. نگاهی با خانم جون کرد و گفت: - بابا ما هم آدمیما. .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ظرف هارو روی اپن گذاشتم .هر دو برگشتیم و به حمید نگاه کردیم - چرا اینجوری نگاه می کنین،خب راست میگم دیگه اصلا کسی مارو تحویل نمی گیره. با خانم جون از وقتی رسیدیم همش دل میدین قلوه میگیرین! بامحبت بهش نگاه کردم و گفتم - شما که تاج سری داداش گلم. خانم جونم از زیر عینکش نگاهی کرد وبه شوخی گفت: - حمید جان! شما ماشاالله مرد شدی دیگه. به دخترادباید بیشتر محبت کرد!! حق به جانب دستاش رو به کمرش زد و گفت: - مگه ما مردا دل نداریم،محبت نمی خوایم؟؟ مامانم از آشپز خونه که حرف های مارو می شنید گفت: -چرا قربونت بشم، صبر کن بذار زن بگیری... حمید سرخ شد و ولی به روی خودش نیاورد و به شوخی گفت: - هئــــی ینی میشه؟؟؟ شاهزاده من با اسب سفید بیاد و .... - داداش، تاجایی که من میدونم این ضرب المثل مال دختراست نه پسرا !!! از حرفم خندید. پشت سرش رو خاروند و گفت: - بسوزه پدر عشق !!! با اینکه به ظاهر شوخی می کرد اما میدونستم حرف دلشه! خانم جون نوک عصاش،رو به طرفش گرفت و با خنده گفت: - خوبه مادر، جوونای قدیم تا اسم زن گرفتن میومد از خجالت سرشون رو بالا نمی گرفتن!! از کنارش که رد می شد،حمید خم شد و دست خانم جون رو بوسید و گفت: - حمید فدای اون خنده هات بشه. شوخی کردم. اصلا تا آخر عمرم وَرِ دل خودتم خوبه؟ - خدا نکنه مادر، ان شاالله به زودی یه دختر خوب نصیبت بشه . نمیخواد برام بلبل زبونی بکنی. از این حرفا همه پسرا میزنن،اما همینکه عاشق میشن حرفاشون یادشون میره. خانم جون روی مبل نشست و حمید هم رفت دوش بگیره. به مامان گفتم برم لباس هامو عوض کنم بیام کمک کنم. باباهم نزدیک اذان اومد و بعد از نماز، به کمک مامان وسایل شام رو توی سفره چیدیم. سر سفره نشستیم مشغول خوردن شام بودیم. نیم نگاهی به حمید انداختم‌ زیر نظر گرفتمش.به مامان گفتم: - مامان امروز با سحر رفته بودیم حرم، دوباره به حمید نگاه کردم،بدون اینکه خودش متوجه بشه، ولی آوردن اسم سحر باعث شده بود به فکر بره. - که سحر گفت خواستگار داره احتمالا این شب جمعه بیان خونشون. نگاهم به دست های حمید افتاد این قدر که قاشق رو فشار میداد، لرزش خاصی روی قاشق ایجاد کرده بود. رگهای پیشونیش بیرون زده بود و اخمی وسط پیشونیش مهمون شده بود. مامان متوجه حمید شد و پرسید: - حمید جان خوبی؟ کلافه سرش رو بالا آورد - خوبم قاشقش رو انداخت و گفت - ببخشید اشتها ندارم از سر سفره بلند شد وبه اتاقش رفت. .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ همه با تعجب نگاه کردیم، مامان گفت: - حمید چرا یهو اینجوری کرد. خانم جون رفتن حمید رو با چشم دنبال کرد احتمالا فهمید چرا یهو حالش گرفته شد. ولی چیزی نگفت. با رفتنش اشتهام کور شد. دلم نمی خواست ناراحت بشه. توفکر بودم که مامان گفت: - توچرا نمیخوری زهرا؟ بیرون چیزی خوردی؟ - نه مامان، چیزی نخوردم، زیاد اشتها ندارم. میذارم یخچال بعدا گشنه م شد می خورم. بابا بدون اینکه حرفی بزنه غذاش رو تموم کرد و الهی شکر گفت. - خانم ناراحت نشو حتما میل نداشته.دست شمام درد نکنه، خیلی خوشمزه بود. - نوش جونتون. مامان بشقاب بابا رو گرفت و پرسید - حالا پروانه خانم و همسرش راضیه با این ازدواج؟ - مثل اینکه خانوادشون رو میشناسن. ولی فکر کنم سحر راضی نیس. این شب جمعه میخوان بیان خواستگاری...پسره نظامیه. خانواده پسره از سحر خیلی خوششون اومده . مامان همزمان که ظرف هارو جمع می کرد گفت: - ان شاالله خوشبخت بشه. دختر خیلی خوبیه. به کمک مامان ظرفا رو جمع کردم گذاشتم سینک.. کارام که تموم شد،به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم. چند دقیقه بعد تقه ای به در خورد - زهرا میتونم بیام تو؟ صدای حمید بود. از جام بلند شدم. - بیا تو داداش. در رو باز کرد‌ اومد تو. چشم هاش قرمز شده بود. میدونم به سحر علاقه داره. خودمو به بی خبری زدم و گفتم: -کاری داشتی ؟ اومدکنارم روی تخت نشست. نگاهی به قیافه پریشونش کردم. حالم خراب شد، یاد خودم افتادم. - چیزی شده؟ چرا یهو از وسط سفره بلند شدی و غذاتو نخوردی؟ دستاش رو لای موهاش برد و آرنجشو روی زانوهاش گذاشت ...معلوم بود خیلی ناراحته سرشو بلند کرد و به حالت عجز گفت: - مگه میشه خواهری از حال دل برادرش خبر نداشته باشه ؟پس موقع خداخداحافظی با سحر به خاطر همین میخواست دعاش کنی؟ زهرا...جواب سحر چیه؟ طاقت دیدن این حالشو نداشتم دستم رو روی شونش گذاشتم و گفتم: - اره از حال دلت خبر دارم . یادته اون روز خونه خانم جون گفتم اینقدر صبر کن که مرغ از قفس بپره؟ منظورم سحر بود. چرا زودتر نگفتی بهم که با مامان حرف بزنم؟ - زهرا اینو به کسی نگفتم ...تو اولین نفری هستی که میگم من دوساله که دلم پیش سحره...تقصیر خودم شد باید زودتر میگفتم فقط....فقط بگو جواب سحر چیه؟ - نمیدونم ولی خانواده ش که خوششون اومده. - چرا طفره میری زهرا...میخوام بدونم سحر جوابش مـ...مث... کلافه شد ونتونست بقیه حرفش رو بزنه. از روی تختم بلند شد و شروع به قدم زدن کرد - خودم فهمیده بودم داداش.نگران نباش، با مامان حرف میزنم.هنوز تا شب جمعه چند روز مونده. درضمن جواب سحرم فکر کنم منفیه! تااینو شنید انگار امیدوار شد.اومد جلوم نشست دستام رو گرفت و گفت : - زهرا تو با سحر دوستی نذار ازدستم بره. من تواین دوسال شب و روز بافکر سحر سپری کردم. خجالت میکشیدم به مامان بگم. میشه ازش بپرسی جه جوابی میخواد بده؟ لبخندی از سر ذوق زدم گفتم - دورت بگردم که اینقدر بی تابی الان که نمیتونم. بذار فردا صبح میرم خونشون ببینم اوضاع چطوره از زیر زبونش میکشم ...بالاخره یه داداش که بیشتر ندارم ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ با شنیدن حرفام لبخند کمرنگی زد و کنارم نشست. نگاهی به چهره مهربونش کردم. چشم وابرو مشکی با اون ته ریشش جذبه خاصی داشت. قیافه ش مهربون و برای ناموسش غیرت داشت. سنگینی نگاهم رو حس کرد و به طرفم برگشت. - چیه پسر به این خوش تیپی و خوشگلی ندیدی؟؟ از حرفش خنده م گرفت - ماشاالله، هزار ماشاالله، چشم حسودا و بدخواها دور شه ازت. با مشتش آروم به پهلوم زدو گفت: - خوب بلدی چاپوسی کنیا!!! زهرا...چه خوبه آدم خواهری داشته باشه که دلسوزش باشه. و حرف دلش رو بهش بزنه. بدون اینکه کم بیارم گفتم - اونم خواهری به مهربونی من!!! از لحنم خنده ش گرفت. از روی تخت بلند شد و قبل ازاینکه در رو باز کنه، دوباره سمتم برگشت و خواست حرفی بزنه چشمام رو هم گذاشتم و گفتم - نگران نباش، بسپر به خدا. منم هرکاری از دستم بر بیاد میکنم. فقط باید یه شیرینی درست و حسابی بهم بدی. لبخند زد ودستش رو روی چشمش گذاشت و گفت: - اونم به روی چشم .هرچی توبخوای. از اتاقم رفت و رو ی تختم دراز کشیدم. دست راستم رو زیر سرم گذاشتم، شاید خوابم بگیره. دوباره یاد حرف سعید افتادم ، احساس میکردم یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه. فکرم ازبس مشغوله خوابم نمیبره. از این پهلو به اون پهلو شدن کلافه م کرد .بلند شدم وبه طرف هال رفتم. مامان وبابا و خانم جون ،مشغول تماشای تلویزیون بودن. اینقدر که اعصابم خورد بود، گفتم برم یه لیوان بهار نارنج دم کنم بخورم شاید که آرومتر بشم. به طرف آشپزخونه رفتم و از تو کابینت، داخل یه قوطی سبز رنگ، کمی گل بهارنارنج برداشتم و تو کتری کوچیکی که مخصوص دم کردن جوشونده بود، ریختم .کمی هم از سماور روش آب جوش ریختم . گاز رو روشن کردم و کتری رو گذاشتم روش، تا آماده بشه رفتم کنار مامان و خانم جون نشستم. مامان رو به خانم جون گفت - خانم جون حالا که چند روزی مهمون ماهستین، میخوام مریمینا رو دعوت کنم، بگم مهسا رو هم بیارن. خانم جون که مشغول پوست کندن سیب بود، حرفش رو تایید کرد و گفت: - اره مادر، دعوتشون کن. ازاینکه دوباره سعید و مهسا رو میدیدم اعصابم بهم ریخت. صدای قُل قُل کتری بلند شد. کلافه از کنارشون بلند شدم و به آشپزخونه رفتم. یه لیوان بزرگ از جوشونده گل بهار نارنج رو پرکردم و دوسه تا نبات ریختم و با قاشق کوچیک هم زدم. نمیتونستم کنارشون بشینم، شب بخیر گفتم و لیوان به دست وارد اتاقم شدم. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28 Eterazha Dar Majlese Yazid.mp3
17.12M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت بیست و هشتم: اعتراض ها در مجلس یزید ... 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ چند جمله روضه میهمان باشید شب جمعه به نیت فرج ... ✅ استاد بندانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا