eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ به خاطر سردرد نمازم رو نشسته خوندم و سریع اماده شدم تا بریم دکتر، علی کیفم رو برداشت، چادرم رو سر کردم و سوار ماشین شدم. امیدوارم چیزی نشده باشه، چشمم به قیافه ی نگرانش افتاد. چشماش به خاطر بیخوابی دیشب شدیدا قرمز شده، کاش امروز سر کار نمیرفت و خونه استراحت میکرد. ماشین رو جلوی بیمارستان نگه داشت، پیاده شدیم و به خاطر سرگیجه م اروم به سمت در ورودی رفتیم. چون همه میشناختنش سعی کردم طوری با چادر رو بگیرم که کسی متوجه کبودی صورتم نشه و پیش خودش فکرای دیگه نکنه! از شانسمون هر کسی میدیدکلی وایمیستاد و سلام و احوالپرسی میکرد، سرم رو پایین انداخته بودم و اتفاقات دیشب رو مرور میکردم! بالاخره وارد اتاقی که برای معاینه ی چشم بود، شدیم. معلومه علی از قبل هماهنگ کرده بود، دکتر چشمم رو معاینه کرد و خدا روشکر مشکلی نداشت. به خاطر بینیم هم به اتاق دیگه ای رفتیم و بعد از معاینه و عکس گفتن که مشکلی نداره و به خاطر ضربه ای که خورده فقط کبود شده و چند روزی طول میکشه تا خوب شه! نمیدونم چقدر طول کشید تا کارمون تموم شه، از بیمارستان که بیرون اومدیم هوا روشن شده بود رو به علی گفتم - منو میذاری خونه، برمیگردی بیمارستان؟ - نه امروز نمیرم، بریم صبحونه یه چیزی بگیرم بریم خونه، چی میخوری ؟ - فرقی نمیکنه، هرچی دوست داری بگیر - پس کله پاچه میگیرم که خیلی مقویه! بدجور هوس کردم لبخندی زدم و باشه ای گفتم. بخاطر سرگیجه م دستمو گرفت و باهاش همقدم شدم. سوار ماشین شدیم و به سمت مغازه ی یکی از دوستاش که تقریبا نزدیک خونمون بود رفتیم چون زیاد میل نداشتم و به خاطر اتفاق دیشب اشتهام کور شده بود گفتم فقط یه پرس بگیره! با سر تأیید کرد و پیاده شد و به سمت مغازه رفت. سرم رو به صندلی تکیه دادم و چشمهام رو بستم. با صدای باز شدن در ماشین چشمم رو باز کردم و سرم رو به سمتش چرخوندم، کله پاچه رو به دستم‌داد و دوباره نگاهش به صورتم افتاد وناراحتی گفت - جان دلم ببین چی به روز خودت اوردی؟ لبخند دندون نمایی زدم و گفتم - اینم یه خاطره شد برامون دیگه، اینده برا بچه هامون تعریف میکنیم - از دست تو زهرا، تو زبونم کم نمیاری که! به شوخی اخم کردم و گفتم - خیلی هم دلت بخواد، اگه من حرف نزنم که دلت میگیره، مثل بلبل دارم برات حرف میزنم و دلتو شاد میکنم. خندید و سرش رو تکون داد. ماشین رو جلوی در خونه پارک کرد و پیاده شدیم. به محض ورودم به خونه، ابی به دست و صورتم زدم و کتری رو پر کردم و زیرش رو روشن کردم. علی کله پاچه رو داخل دو‌تا کاسه ی سفالی ابی رنگی که خاله برام خریده بود ریخت و سفره رو باز کرد. صبحونه ی خوشمزه ای رو کنار هم خوردیم. دلم خیلی برا حلما تنگ شده بود، رو به علی گفتم - علی جان! - جان دلم هر بار این کلمه رو میگفت دلم قنج میرفت، چون میدونست این تیکه کلام رو دوست دارم بیشتر میگفت. - میگم میشه منو ببری خونه ی مامانم با این حرفم انگار برق دویست ولت بهش وصل کردن، لقمه پرید تو گلوش و به سرفه افتاد. چند ضربه اروم به پشتش زدم - چی شد؟ به زور لقمه رو قورت داد، نصف لیوان اب براش ریختم و مقابلش گرفتم. منتظر موندم تا حالش جا بیاد و ببینم میبره یانه! چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ حالش که سر جاش اومدجواب داد - زهرا تو که میدونی من هیچ وقت با رفتن به خونه ی بابات مخالفت نمیکنم، ولی الان اخه... نگاهی به زیر چشمم کرد و ادامه نداد - ولی الان چی؟ - اخه عزیز من ، تو با این کبودی صورتت بری نمیگی چه فکری درباره من میکنن؟ کمی به مغزم فشار اوردم و بالاخره فهمیدم چرا مخالفت میکنه. - علی...؟ تو سرت چی میگذره؟ - هیچی ولی زهراجان ممکنه فکر کنن خدایی نکرده دست روت بلند کردم از دستش دلخور شدم - این چه حرفیه میزنی؟ مگه خونواده م تو رو نمیشناسن که بخوان درباره ت این فکرو بکنن! واقعا ازت انتظار نداشتم‌ دستم رو گرفت و ملتمسانه گفت - بابا حداقل یکی دو روز نرو‌تا یکم کبودیش کم بشه، اگه دلت تنگه خودم میبرمت بیرون دور میزنیم و برمیگردیم! حرفی نزدم و دلخور گفت - زهرا خواهشا به حرفم گوش کن.تازه پریروز اونجا بودی! اینکه یکی دو روز نرم خونه بابام رو میتونم تحمل کنم اما اینکه چرا علی درباره شون اینجوری فکر میکنه بیشتر باعث ناراحتیم شد. دلم نمیخواست باهاش بحث کنم، اروم طوری که خودم به زور میشنیدم گفتم - باشه نمیرم. من میرم اتاق دراز بکشم نفسش رو سنگین بیرون داد و حرفی نزد. خودشم متوجه ناراحتیم شد، بدون هیچ حرفی سفره رو جمع کردم و به اتاق رفتم. پتو رو کامل روی سرم کشیدم، دلم برای حلما یه ذره شده بود، بغض کردم. نه به دیروز اینموقع که همه چی خوب بود نه به الان! یه ربعی گذشت و خبری از علی نشد فکر میکردم میاد و از دلم در میاره ولی بر خلاف تصورم نیومد. نفسم رو با آه بیرون دادم، ادم قبل اینکه ازدواج کنه میگه هیچ وقت بینمون نمیذارم ناراحتی پیش بیاد ولی وقتی وارد زندگی مشترک میشه میبینه نمیشه! گاهی وقتا یه موقعیت هایی پیش میاد و احساسات درونی خودشو خوب نشون میده. با اینکه ازش دلخور شدم اما دوست دارم بیاد و نازم رو بکشه! با سرو صدایی که از آشپزخونه میومد معلوم بود داره ظرفارو میشوره! به خاطر درد سمت چپ صورتم به پهلوی راستم چرخیدم. تو افکار خودم غوطه ور بودم که صدای زنگ گوشیش از آشپزخونه اومد. - الو سلام رضا جان خوبی؟ - قربونت، اره خونه م، چی شده؟ - باشه زود خودمو میرسونم، چیزی لازم نداری؟ - خداحافظ مگه قرار نبود امروز پیشم بمونه پس برا چی داره میره! دلخوریم بیشتر شد و بغضم رو به سختی قورت دادم. چی فکر میکردم چی شد، وارد اتاق شد و کیف پزشکیش رو برداشت و قبل از اینکه از اتاق بره گفت - زود برمیگردم. خداحافظ چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا