هدایت شده از تبلیغات انصار💛
با قدم های محکم توکوچه راه میرفتم، زل زده بودم به پیامی که برام فرستاده بود. از عصبانیت دستهام رومشت کردم، دوباره صداش تو شب خواستگاری تو مغزم اکو شد
- به همه بگو تو راضی نیستی بامن ازدواج کنی!
اشک تو چشمهام حلقه زد، دلم میخواست بدونم به خاطر کی منو پس زد.
چندبار جواب پیام رو نوشتم و پاک کردم، چشمم به صفحه ی گوشی بود که محکم چیزی خوردم و از شدت ضربه چند قدم به عقب رفتم. با دیدن تکه های ریز گوشی عصبی شدم، سرم رو بالا اوردم وتا حرصمو روش خالی کنم اما از دیدن شخص روبروم شوکه شدم و...😱
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
#فووووووولعاشقانهمذهبی💞