❤️#حکایت_واقعی❤️
✅ #پیرمردی_بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید..
🟣دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری..
✅پیرمرد گفت:
1⃣دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،
2⃣دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند.
3⃣دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم،
4⃣ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام.
5⃣شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم،
6⃣بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم..
🟣#دوستش_گفت_چه_میگویی،
#آیابامن_شوخی_میکنی⁉️
#مگرمیشودانسانی_اینهمه_حیوان
#راباهم_دریکجاجمع_کندومراقبت #کند.........
✅#پیرمردگفت:شوخی نمیکنم،
امّا حقیقتی تلخ و دردناکیست.
1⃣آن دو باز شکاری، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم.
2⃣آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند
3⃣آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم
4⃣آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند..
5⃣شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند.
6⃣و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد.
✅این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده است.
🟡#بصیرت_داشته_باشیم
🔵#بهوش_باشیم
🟣#خودسازی_کنیم
🟢#عبادت_وبندگی_خداکنیم