صُبح"
آغازهَمهِ؎ِخوبےٖهاستْ،
وَتُـودلبَࢪَم؛
بِھتࢪینصُبحِدلاَنگیزمَنے ♡💋
❤️ عشق مدیا
http://eitaa.com/eshghmedia
تو تمام روح و روان منی که در جسمی دیگر زندگی میکنی ^^
❤️ عشق مدیا
http://eitaa.com/eshghmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
بِهقُربانِتُورَفتَن
نَهروزِ''خاصیمیخَواهَد''
نَهساعَتمُشخَصی
تُوکِهمیخَندی
بایَدرَفتبِه((قُربانَـــــت))...^^♥️
#عاشقانه
❤️ عشق مدیا
eitaa.com/eshghmedia
اونجا ک صائب تبریزی میگه:
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی
هر پریشان نظری لایق دیدار تو نيست 🤍
#یک_عاشقانه_کوتاه 🌿
- سرش رو از پنجره ماشین کرد بیرون و داد زد .
من خیلی این آقاعه رو دوست دارم .
منم دستم رو گذاشتم رو بوق تا بلندتر داد بزنه و همه ببینن و بفهمن دیوونهس .
ولی نمیدونست من از اون دیوونهترم . .
هر بار که ؛
میخواست این کارو کنه دستم رو میذاشتم رو بوق تا بلندتر صدای دوستت دارمش؛ رو بشنوم .
یه جوری بود که انگار نه انگار کسی غیر از ما ؛
تو این شهر باشه .
روی جدول باهم گردو شکستم بازی میکردیم .
گردو شکستم گردو شکستم .
میدونست به لباسهام و کفشام حساسم .
هر وقت میخواستم برسونمش خونه ؛
دو تا کوچه بالاتر ماشین رو پارک میکردم .
تا با هم پیاده تا خونشون بُدوئیم .
صدایِ پاهاش صدای نفس زدناش .
آخرش هم همون بغل گرم .
همیشه موقع خداحافظی بهش میگفتم که ؛
به مامانت بگو دخترشو خیلی دوست دارم .
آخه تنها چیزی که .
داشتم برای ثابت کردن عشقم .
خودم بودم و دوست داشتنم .
نه خونه داشتم نه پولی که بتونم خودم برم ؛
به مامانش این حرف رو بزنم . .
ترس از دست دادنش همیشه تو دلم بود .
جوری که بعد از خداحافظی .
برگشتنی اون مسیر رو گریه میکردم ؛
همون شب که رسیدم خونه بهم پیام داد که . فرداشب بیا به مامانم بگو که دوستم داری .
شوکه شدم که چرا یه دفعه اینو گفت .
با این که وضعیتم رو میدونست !
بهش گفتم: نمیتونم .
خودت که میدونی دوستت دارم .
گفت : دوست دارم که حرفه همش حرفه
تو دوستم نداری .
نمیدونستم باز چی شده بود که این حرفارو میزد .
حوصله بحث کردن و کش دادن قضیه رو نداشتم .
همیشه شب که میشد ؛ بهونه میگرفت و صبحش ؛
درست میشد .
دو روز ندیدمش و فقط به هم پیام میدادیم .
ولی مثل همیشه نبود .
دیگه بعد از پیامهاش ؛ نمیگفت عشقم .
نمیگفت عزیزم .
دیگه بعد از شب بخیر گفتنها قلب نمیفرستاد .
تا یه شب عکس یه سبد گل گذاشت پروفایلش .
بهم گفت : دیر کردی . .
همین فقط بهم گفت : دیر کردی .
بعد عکس پروفایلش رفت و آخرین بازدیدش هم شد خیلی وقت پیش .
خیلی وقتِ پیش .
حالا من از خیلی وقت پیش پشت هر چراغِ قرمزی ؛
که وایمیستم .
دستم رو میذارم رو بوق .
از خیلی وقت پیش من موندم و ؛
گردوهای شکسته .
کفشهای خاکی و جای خالی خالیش.
صدای پاهاش و نفس نفس زدناش و بغلِ گرمش فردایِ من خیلی وقته که مُرده و ؛
تو خیلی وقت پیش جا مونده .
از خیلی وقت پیش ؛
پیرمردی شدم که دیر کرد .
که آلزایمر گرفت و فقط عشقش یادش موند . . : )!🧡′
• امیرحسین سرمنگانی
هدایت شده از 🌿 . مشکات|𝙢𝙚𝙨𝙝𝙠𝙖𝙩.
- بعد از رفتنت اسمت را گذاشتم قرار ؛
به تمام قرارهایی که با هم گذاشته بودیم عمل میکنم .
هرشب سر قرارهایی که میگذاشتیم میروم تا تو بیایی . .
‹ مثل همیشه دیر بیایی ؛
امّا بیایی ›
هرشب طبق قرارهایمان در آن کوچهی باریك در آغوش میکشمت و دلم را خوش میکنم به بودنت .
‹ به این آرامش بینِ این همه آشوب ›
طبق قرار همیشگی وقتی هوا ابری میشود بیرون میزنم تا اوّلین قطره باران را با تو و کنار تو ببینم . .
به همان خیابان میروم ؛
سرم را بالا میگیرم تا اوّلین قطره به صورتم بیوفتد .
امّا بدونِ هیچ بارانی چشمانم خیس میشود و به پرسه در این خیابانهای پُر خاطره ادامه میدهم . .
تو نمیدانی جانم ؛
تو نمیدانی قرارم . .
تو نمیدانی که جواب دادن به این آدمها چقدر بغض دارد وقتی که از من میپرسند :
‹ چرا بیقراری . .
تو بیا ای قرارِ بیقراریهای من :)!'♥️›
- امیرحسین سرمنگانی