eitaa logo
عاشِقانِه های خانومِه وَ عاقاهِه️
3.9هزار دنبال‌کننده
179 عکس
0 ویدیو
0 فایل
در لا به لای این درد و بلاها😇 تووو بهترین بلای عالمی😉🌹 #نگار_نادری . . "کپی فقط با ذکر منبع مجاز میباشد" "کپی از بنر حرام" . . تبلیغات 👈 @Khanomeh . . . "تنها کانال رسمی خانومه و عاقاهه در #ایتا میباشد"
مشاهده در ایتا
دانلود
💛 🌹 ✅روزی که مهدی می‌خواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد خانه خواهرش. 👈از لحنش معلوم بود خیلی بی‌قرار است.😢 مادرش اصرار کرد بگویم بچه‌ دارد به دنیا می‌آید😍☺️ گفتم: نه. ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد...☹️🚶 🌸مدام میگفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زنده‌ای هنوز؟ بچه هم زنده است؟ ❤️گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد و چهار روز بعد ابراهیم آمد... ❎بدون اینکه سراغ بچه برود، آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟😍 چیزی کم و کسر نداری بروم برات بخرم؟! گفتم: احوال بچه را نمی‌پرسی😶 گفت:‌ تا خیالم از تو راحت نشود نه!😉❤️ ✅وقتی به خانه می‌آمد دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم، همه کارها را خودش می‌کرد. لباس‌ها را می‌شست، روی در و دیوار اتاق پهن می‌کرد....سفره را همیشه خودش پهن می‌کرد. جمع می‌کرد 😍تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.....👌😊🌹 °عاشقانہ هاے خانومہ و عاقاهہ° 🌸🍃 @eshgoolaaaaanee
💛 🌹 وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: " دل هادی...؟😍 چیه فاطمه...؟❤" @eshgoolaaaaanee چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔 فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭 دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن... از دل تنگم گفتم...❤ ...💔 ... از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش... نوشتم "هادی...❤ فقط یه بار... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...😴 @eshgoolaaaaanee بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...👌😍 دیدمش…❤ با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...☺️ ... ... صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟☺️ چیه فاطمه…؟❤ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...😍😭 °عاشقانہ هاے خانومہ و عاقاهہ° 🌸🍃 @eshgoolaaaaanee
💛 🌹 قهربودیم ☹️درحال نمازخواندن بود... نمازش که تموم شد نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم .. کتاب شعرش📙 را برداشت وبایک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن...😍 ولی من بازباهاش قهربودم!!!!!🙁 @eshgoolaaaaanee کتاب را گذاشت کنار...به من نگاه کردوگفت:☺️👇 "غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات،سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!❤️ بازهم بهش نگاه نکردم....!!!😑 اینبارپرسید:عاشقمی؟؟؟😍سکوت کردم....😶 گفت:عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز....❤️ بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند.😞 " دوباره بالبخند پرسید:عاشقمــی مگه نه؟؟؟؟؟😍 گفتم:نـــــــه!!!!!😒 @eshgoolaaaaanee گفت:"تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری...😃 که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."😁❤️ زدم زیرخنده....و روبروش نشستم...☺️ دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه...👌😊 بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم... خداروشکرکه هستی....😉🌹🌹   °عاشقانہ هاے خانومہ و عاقاهہ° 🌸🍃 @eshgoolaaaaanee
💛 🌹 روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت: "خانومی...❤ بیا پیشم بشین کارِت دارم..." گفتم... "بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...😍" گفن "ببین خانومی...❤ همین اول بهت گفته باشمااا... کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...☺️❤" گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی☹️ گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..😏 اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!😁🌹 @eshgoolaaaaanee واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...😍 مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...👌😊 من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."😉 فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...😍❤️ آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌 منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...🌹 واسه زندگی اومده بودیم تهران... با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...🙂 سر کار که میرفت دلتنگ میشدم..☹️ @eshgoolaaaaanee بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت... "نبینم خانومی من...😍 دلش گرفته باشه هااا...❤ پاشو حاضر شو بریم بیرون...😉 میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊 اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...😍😁❤️ که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...😌 و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊 🎈عاشقانہ هاے خانومہ و عاقاهہ🎈 🆔 @eshgoolaaaaanee
💛 🌹 اولین غذایی که بعداز عروسیمان درست کردم استانبولے بود👌🌹 از مادرم تلفنی پرسیدم! شد سوپ..🍲😢😅 آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد...☺️❤️ روز دوم گوشت قلقلی درست کردم! شده بود عین قلوه سنگ...😐🤦🏻‍♀😅 تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید...😶😂😂🤔 ❤️👈🏻و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ👩🏻‍🍳😌🌹 °عاشقانہ هاے خانومہ و عاقاهہ° 🌸🍃 @eshgoolaaaaanee