eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
307 دنبال‌کننده
2هزار عکس
883 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
هــــــر شڪسٺے یڪ درس براے حـــــرڪٺ رو بہ جـــــلۅ اسٺ ٺو از شڪست ها بیشتر از موفقیٺ هـــــا درس میگیرے اجازه نده شڪسٺ متوقفٺ ڪند (شڪست شخصیٺ را مے سازد ) ✨✨✨✨✨✨ @eshghss110 ✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_45 مریم: افکار مزاحم را پس زدم. داش
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ مریم: حتی فکر نبودنش داشت دیوانه‌ام میکرد؛ چه برسد به اینکه در مقابل جسم بی‌جانش بایستم و ادعای نفس کشیدن کنم. من چه می‌دانستم کسی که تمام آرزوهایم را کنار او خواسته‌ام در عرض چندماه، آتش بگیرد؛ دود شود و به آسمان برود... چه می‌دانستم قرار است به این زودی دل بکند و قید همه چیز را بزند. دستم را سمت صورت بردم و گوشه‌ی ابرویش را آرام نوازش کردم. سرمای بدنش تا مغز استخوانم پیش رفت. _کافی نیست؟ سرم را تکان دادم. خیلی آرام گفتم _اشکال نداره اگه حسرت اینو بکشم که یه ساعت بالا سرش ننشستم... بریم... سرم را از مهدی برگرداندم. خواستم یک قدم بردارم که چیزی یادم افتاد. روبه محمد پرسیدم _شهید حساب میشه دیگه؟...مگه نه؟ _اره با خیال راحت چشمانم را روی هم فشار دادم. _خوبه... پس حق داشت منو بزاره بره(: (چند روز بعد) زهرا: انقدر تلفن همراهش را جواب نداد که مجبور شدم بروم خانه شان. زنگ در را زدم و بعد از باز شدن در وارد حیاط شدم. صدیقه خانم سریع بیرون امد. _خوش اومدی دخترم. لبخند کوچکی زدم و در اغوشش گرفتم. _ممنون خاله جان... کمی از او فاصله گرفتم. _خاله جان مریم گوشیشو جواب نمیده؛ چند روزی ام میشه نیومده انتشارات؛ اتفاقی افتاده؟ کمی حالتش تغییر کرد. _از وقتی اقا مهدی شهید شده حالش خوب نیست از صبح تب و لرز داره. متعجب گفتم _اقا مهدییییی؟ ..................... ناراحت بود.بی‌تابی می‌کرد ولی نه در ظاهر. شده بود مرده ی متحرک... از وجودش آتش میبارید از بس تبش بالا بود. گفتم _اطرافت رونگاه کن مریم جان. خوب ببین. ببین دلِ بی‌غم پیدا می‌کنی؟ پیدا می‌کنی کسی رو که هیچ داغی ندیده باشه؟ نفهمید چه میگوم. در حال خودش نبود. دیگر حرفی نزدم... انگشتانم را روی سرش نوازش وار میکشیدم محمد: نفس عمیقی کشیدم و پشت میزم نشستم. کاغذ و پوشه هایی که روی میز پخش بودند را جمع کردم. با صدای کامیار سر بلند کردم. _زیر این کاغذو امضا کن بدم سرهنگ. _علیک سلام. با اخم چشمانش را بست. _سلام. کاغذ را از دستش گرفتم. میخواستم زیرش را امضا کنم که نگاهم به کلماتش افتاد. احتراما به استحضار میرساند اینجانب کامیار جلالی استغفا میدهم؛ خواهشمندم با درخواست بنده موافقت کنید و دستور دهید اقدامات لازم انجام گردد... ناخودآگاه گفتم _این بچه بازیا چیه؟ _بچه بازی کدومه؟ جرمه میخوام استعفا بدم؟ با یک حرکت کاغذ را پاره کردم. _مگه خوابشو ببینی امضا کنم. نیشخند زد. _ایندفه میخوای کیرو به خاطر خود خواهیات به کشتن بدی فرمانده؟ _منظورت چیه کامیار؟ _اون از خواهر بیچاره ی من که با ندونم کاریات کشتیش؛ اینم از مهدی که با تعصب زیاد از حدت، فرستادیش اون دنیا.... بدبختتتت... خواهرتو بیوه کردی!... صدایم را بلند کردم _بسه بفهم چی داری میگی... _اره...راس میگی؛ یادم نبود اینطور حرف زدن در مقابل یه قاتل اصلا شایسته نیست کمی خم شد و گفت _عذرخواهی منو پذیرا باشید سرگرد فاطمی... و راهش را کشید و رفت. دیوانه وار مشتم را روی دیوار فرود آوردم. _د مگهههههه تقصیر منههههه مگه من به سهیللل گفتم تیربارونش کنهههه کلافه روی زمین نشستم. خیره به تکه های کاغذ بودم که در باز شد و اینبار علی وارد شد. به سمت میزم رفت و جعبه ی دستمال را برداشت. کنارم نشست. _این چه کاریه محمد؟ نگا با دست بیچاره ات چیکار کردی... چند دستمال رویش چپاند. _توام مثل کامیار فکر میکنی!...چرا اومدی؟ _شاید به خاطر شهادت مهدی خیلی به هم ریخته باشم ولی ... _ولی چی؟ _بیخیال. با خنده ی تلخی گفت _زیاد به خودت سخت نگیر...بالاخره یادشون میره پ.ن:اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است... بر دل کوه نهی، سنگ به آواز آید... (سعدی) به قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/780962 ✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨
بـہ ؋ـاصـــلـہ ـے یک اذان تا نماز↻ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پخش انیمیشن سلام بر ابراهیم از تلویزیون فصل نخست مجموعه انیمیشن سلام بر ابراهیم از امشب ساعت ۲۰:۲۰ از شبکه سه سیما پخش می‌شود. برای اولین بار است که یک انیمیشن در این ساعت از پخش شبکه سه رو آنتن می‌رود. مرکز صبای صداوسیما با حمایت از زیرساخت‌های مرکز متنای فضای مجازی بسیج و بهره از دانش فنی متخصصان بسیجی این اثر متفاوت و باکیفیت را تولید کرده است. @BisimchiMedia
✨✨گفتم:زندگی سخت است. نفس گیر است. سختی خسته ام کرده. راحت زندگی کردن آرزویم بود... ... گفت:ما اگر قرن های عمرمان به اندازه سلول های همه انسان‌هایی که از ابتدا تا انتهای دنیا آفریده شدند، باشد، و در تمام این عمر سر بر سجده عبادت بگذاریم بازهم شایسته سر مویی نزدیک شدن به یار نیستیم. هنوز هم نمی توانی قیمت یار مان را حدس بزنی. ❤️ فرق ما و ‌شما آن است که ما به قیمت یار نگاه می‌کنیم اما شما تنها به هزینه ها چشم می دوزید.❤️ برای شیرین شدن زندگی، به دنبال پاک کردن سختی ها نباش برای شیرین کردن زندگی به قیمت کسی فکر کن که برای رسیدن به او باید سختی کشید. ✨✨
به خودمون بیایم... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
هیچگاه درگیر گذشتہ نشوید اگر بخواهید دوباره و دوباره فصل قبلے کتاٻ زندگی‌تان را بخوانید👀📚 هیچوقت نخواهید توانسټ فصݪ جدید زندگیتان را شـروع کݩید•‿• ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند⁦◕ᴗ◕ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
یه تشکر کنم؟ ممنونم از آدمایی که تو زندگیِ من، چه کوتاه نقش داشتن و چه هنوز هستن.. از اونایی که لبخند شدن و از اونایی که بغض شدن! ممنونم از تمام آدمایی که اومدن تا من دنیا رو زیباتر ببینم و رفتن، تا به دنبالِ زیبایی‌ها برم.. از آدمایی که حرفاشون زخم رو دلم گذاشت، تا یاد بگیرم هر کسی ارزشِ هم صحبت شدن رو نداره! من از تمام آدمای زندگیم ممنونم👤❤ اونا هر طور که بودن، منِ امروز رو ساختن
کمیاب ترین آدم هایی که واژه انسانیت برازنده شان است کسانے هستند که می دانند ممکن است محبت شان هیچ وقت جبران نشود ولی باز هم محبٺ می کنند…!⁦⁦(:✿ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
در زندگی جنبه‌ای شگفت انگیز💥 زیادی وجود دارد که هر یک از آن‌ها می‌تواند برای خلق لحظه‌های بی‌نظیر، کافی باشند. تنها فکر کردن به این لحظه‌ها، شادی زندگی را به رگ‌هایمان تزریق می‌کند.⚡️ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨