📌 #تلنگر
غربت عجیب است...
زمانی علی بن موسی را مجبور کردند که از مدینه هجرت کند تا دور از شیعیانش باشد، تنها بماند، غریب باشد و...
اما عجیب تر آن که امامی به هجرت مجبور نباشد اما بی مهری شیعیان او را مجبور به غیبت کند تا دور از شیعیانش باشد، تنها بماند، غریب باشد و...
🔺 و این است تکرار قصهی غیبت و غربت
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
هدایت شده از اعتقاد ما
⛔️ منتـــظران واقعے #ولیعصــر(؏ج) حتمـــا بخوانید فقط ده دقیقه عضو این کانال بشید اگــر به دلتون نبـود لفت بدید
🔵 راهے برای رسیدن به امام زمان (؏ج) ڪلیڪ ڪنید👇
eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
❌ داستـانے #تـــلخ از غــربت امــام زمان (؏ج) در بین محبین و شیعیانش .... ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
🔵 تنــها راه #نجـــات در عصــر غیبـت ڪلیڪ ڪنید👇
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
❌ چــگونہ #منتــظر واقعــے حضرت باشیم ڪلیڪ ڪنید👇
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
🔵 انتـــظار #فـــرج از زبان رهــبر انقلاب ڪلیڪ ڪنید👇
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
❌ تنهــا #تقاضــاے امــام زمان(؏ج) از مــا ڪلیڪ ڪنید👇
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
#هرروزتــرڪ_یـڪ_گناه_تـاظهــور
ڪلیڪ ڪنید👇
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
#فرصتــے بـراے امام زمانے شدن👆
هدایت شده از اعتقاد ما
مردی بود که #قصابی داشت ...
در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ...
به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ،هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است حرفش را باور نکردند ...و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ...مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ...
ادامه ماجرا در کانال زیر 👇
http://eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3
#سلام_امام_مهربان_زمانم 🌷
شب هجران روی توسحرکی می شود مولا
زتوای یوسف زهراخبرکی می شود مولا
ندارد زندگی بی توصفاای کعبه ی دلها
توخودبهرفرج بنمادعاای کعبه ی دلها
گدائی می کنم هرشب سرکوی تومهدی جان
رسیده جانِ من برلب سرِکوی تومهدی جان
زنم من لاف عشقت را بیامارا توعاشق کن
نباشم لا یق وصلت بیا ما را تولایق کن
منم شرمنده ازرویت کریمانه نگاهی کن
غلام روسیاهم من نظربرروسیاهی کن
#اللهم_عجّل_لولیڪ_الفرج
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
⭕️ دو واجب فراموش شده
🔹 در روایات اسلامی، با موضوعی بسیار مهم رو به رو هستیم که متاسفانه در کش و قوس زمان و در دل تاریخ، از امری واجب، به امری پیش پا افتاده و بی اهمیت تبدیل شده است که بسیاری از مسلمانان و حتی مومنان از آن غافلند.
🔸 امر به معروف و نهی از منکر، دو واجبی هستند که بسیاری از مواقع به دلایل مختلف و توجیهات بسیار، به سادگی از کنار آنها گذشته ایم.
روایات بسیاری از معصومین در باب اهمیت این دو واجب آمده است. اما چه میشود که این دو واجب به فراموشی سپرده میشوند؟
🔺 امام باقر میفرمایند: «در آخرالزمان مردمی خواهند آمد که با ریاکاری از یکدیگر پیروی میکنند، آنان عالِم نماها و عابد نماها و نادانان و سفیهانی هستند که امر به معروف و نهی از منکر را به بهانه ضرر ترک میکنند.
آنان همیشه به دنبال عذر و بهانه هستند و از علما بدگویی میکنند و به نماز و روزه و هرچه مزاحمت برای مال و جان آنان نداشته باشد، روی میآورند و اگر نماز، مزاحم مسائل مربوط به جان و مال آنان باشد، آن را نیز کنار میگذارند.
همانگونه که عالی ترین و اشرف واجبات مانند امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشتند.»
📚 اصول کافی، جلد ۵، ص ۵۵
#آخرالزمان ٢٧
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
#قسمت_۵۴
*═✧❁﷽❁✧═*
نمی توانستم دل بکنم💔
بعد از۹۹روز دوری ,
نیم ساعت ⏱
که چیزی نبود. .
باز دوباره گفتند:.
( پیکر باید فریزر بشه)
داشتم دیوانه می شدم 😖
هی می گفتند فریزر فریزر.
بلند شدن از بالای سر شهید🌷,
قوت زانو می خواست که نداشتم. حریف نشدم.
تابوت ⚰را بردند داخل حسینیه که رفقا وحاج خانم با او وداع کنند.
زیر لب گفتم:
( یا زینب, باز خدا رو شکر🙏
که جنازه رو می برن نه من رو!)
بعد از معراج , تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم موقع تشیع خیلی سریع حرکت کردند.
پشت تابوتش که راه می رفتم🚶♀, زمزمه می کردم :
( ای کاروان آهسته ران آرام
جانم❤️ می رود!)
این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمیعت برسم😢
فردا صبح, در شهرک شهید محلاتی از مسجد 🕌
نزدیک خانه مان تا مقبره الشهدا تشیع شد.
همان جا کنار شهید🌷 نمازش را خواندند.
یاد شب عروسی 💞افتادم, قبل از اینکه از تالار برویم خانه🏚, رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک. مداح داشت روضه ی علی😍 اصغر(علیه السلام) می خواند. نمی دانستم آنجا چه خبر است. شروع کرد به لالایی خواندن.
بعد هم گفت: همین دفعه ی آخر که داشت می رفت به من گفت:( من دارم می رم و دیگه بر
نمی گردم. توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون! )
محمد حسین نوحه ی
( رسیدی به کرب وبلا خیره شو/ به گنبد🕌 به گلدسته ها خیره شو/ اگر قطره اشکی😢 چکیداز چشات/ به بارون🌨 این قطره ها خیره شو)
را خیلی دوست داشت.
نمی دانم کسی به گوش👂
مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند. یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود, آمد که ( اگه می خواین? بیاین با آمپولانس 🚑 همراه تابوت ⚰برین بهشت زهرا!) خواهر ومادر محمد حسین هم بودند.
موقع سوار شدن به من گفت: ( محمد حسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده, اونجا با هم عهد کردیم هر کدوم زودتر شهید شد, اون یکی هوای زن وبچه اش رو داشته باشه)👌
گفتم:( می تونین کاری کنین برم توی قبر? )
خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد. آبان ماه بود وخیلی سرد
باران 🌦هم نم نم می بارید. وقتی رفتم پایین قبر, تمام تنم مور مور شده و
بدنم به لرزه افتاد😰
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
💝🕊💝🕊💝🕊💝