🕊👱🕊👱🕊👱🕊
#داستان_واقعی
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_۱۰۶
*═✧❁﷽❁✧═*
#قدم_های_آخر
این اواخر کمتر حرف می زد🤐 زمانی که از تهران برگشته بود🚶 بیشتر مشغول خودسازی💖 بود. از خودش کمتر می گفت. به توصیه های کتب📚 اخلاقی بیشتر عمل می کرد. هادی عبادتها و مسائل دینی را به گونه ای انجام می داد که در خفا باشد👌
کمتر کسی از حال و هوای او در نجف خبر داشت. او سعی می کرد خلوت خود را با مولای متقیان امیرالمومنین(ع) 😍حفظ کند.
هادی حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس☎️ می گرفت و با آنها بگوبخند☺️ داشت، اما در روزهای آخر تغییرات خاصی در او دیده می شد. شماره همراه📱 خود را عوض کرد😳 می گفت می خواهم بیشتر در خلوت خودم باشم.
آخرین بار با یکی از دوستانش تماس📞 گرفت. هادی پس از صحبت های معمول به او گفت: نمی خوای صدای🗣 من رو ضبط کنی⁉️ دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی😱
══ ೋღ💖ღೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
🕊👱🕊👱🕊👱🕊