بسم اللّٰه القاصم الجبارین 🌿
در تمام جهان مردم به سربازان وطن ، احترام میگذارند !
با دین و آیین و فرهنگ های مختلف !
آنوقت ، جمعیتی #مسلمان ، آن هم در یک کشور #اسلامی ...
ایران ❤️ !!!
که ماباشیم
"ارزنی" ارزش برای فدائی آب و خاکمان قائل نیستیم !!
هشتگ [#نه_به_اعدام] میزنیم برای قاتلان و دشمنان سرزمینمان !!
برای همان هایی که به ناحق خون جوانان وطن مان را ریختند !!
برای آنهایی که ثروت کشورمان را غارت کردند !!
برای همانانی که ...!!
💢 حواسمان هست از چه کسی حمایت میکنیم !؟
💢 سنگ چه کسی را به سینه میزنیم ؟!
آنهایی که جانشان را دادند تا خاکمان نرود ...
امثال #ابراهیم_هادی بودند 💔
آنقدر غریب ...
که پیکرشان هم به دستمان نرسید 😭
آن کسی که حتی جرئت شلیک یک موشک را از اسرائیل گرفت ...
#حسن_طهرانی_مقدم بود 💔
آنهایی که رفتند و مقابل داعشی ها و تکویری ها ایستادند ...
#محسن_حججی ها بودند که سر از تنشان جدا شد !! 💔
و بدنشان ...😭
#عباس_دانشگر ها بودند که با مورد انهدام قرار گرفتن خودرو ، مانند مادر شهیدشان !🍂
بین در و دیوار پر کشیدند 💔😭
#جواد_اللّه_کرم ها بودند که فرزندان معصومشان در کودکی بی پدر شدند 😭💔
و ...💔
🔹چرا موقع اعدام ارازل و قاتل ها که میرسد ، #نه_به_اعدام میشویم ؟
🔹چرا تنها این ارازل #مادر و #خواهر و #فرزند و #همسر دارند ؟؟؟
آن دختری که وقتی طرز شهادت پدرش را شنید ، از غصه #دق کرد !!!
گناه نداشت ؟؟ 💔😭
آن همسری که مجبور شد ، برای کودکان خردسالش هم #پدر باشد و هم #مادر ،
گناه نداشت ؟؟ 💔😭
آن دختری که از سه سالگی از #آغوش_پدر محروم شد ،
گناه نداشت ؟؟ 💔😭
آن پسری که از #هفت_سالگی باید سرپرست خانواده می شد و هوای خواهرش را داشت و تمام عواطف کودکانه اش را سر برید ،
گناه نداشت ؟؟ 💔😭
|[ مراقب باشیم !!
این دل هایی که میشکنیم ، روز محشر به پایمان نروند ...
اما از دل سوختهٔ بچه یتیم !💔
بدانیم ،
آخرتی هم هست ! 🚨 ]|
#فدائیان_امر_به_معروف 🍃
#سربازان_واقعی_حضرت_صاحب💚
#امنیت_اتفاقی_نیست ❗️
#غیور_مرد 🤞
#بی_تفاوت_نباشیم 😶https://eitaa.com/eslam20
#ابراهیم_هادی
#ازدواج
عصر یکی از روزها ابراهیم از سرکار به خانه می آمد . وقتی وارد کوچه شد نگاهش به پسر همسایه افتاد . پسر با دخترجوانی مشغول صحبت بود . پسر ، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحاقظی کرد و رفت .
می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد .
چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد . دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل پسر قرار گرفت .
ابراهیم با لبخند همیشگی با پسرترسیده دست داد و گفت : ببین در کوچه و محله ی ما این چیزها سابقه نداشته ، من تو و خانواده ات را کامل میشناسم ، تو اکه واقعا این دختر رو می خواهی من با پدرت صحبت می کنم که ...
جوان پرید وسط حرف ابراهیم و گفت: توروخدا به بابام چیزی نگو ، من اشتباه کردم ، غلط کردم و ...
ابراهیم گفت : نه منظورم رو نفهمیدی، ببین پدرت خونه بزرگی داره و تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی ، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم . ان شاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی ، دیگه چی میخوای؟
جوان با سرپایین و خیلی خجالت زده گفت : بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه .
ابراهیم جواب داد : پدرت با من ، حاجی رو میشناسم . آدم منطقی و خوبیه .
جوان هم گفت : نمی دونم چی بگم . هرچی شما بگی . بعد هم خداحافظی کرد و رفت .
شب بعد از نماز ، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد . اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج داشته باشدو همسرمناسبی پیداکند باید ازدواج کند . در غیراینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد . ابراهیم ادامه داد : حاجی اگه پسرت بخواد خودش حفظ کنه و تو گناه نیفته ، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟
حجی ک از شنیدن ازدواج پسرش اخم هایش در هم بود گفت : نه !
فردا نیز مادر ابراهیم با مادر جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد ...
بعد یک ماه آخر کوچه چراغانی بود و لبخند رضایت بر لبان ابراهیم .
پ ن ؛ این ازدواج هنوز هم باپرجاست !
@eslam20