🌺 کاش این خاطره به گوشِ همهی نمایندگانِ مجلس میرسید...
#متن_خاطره
خیلی به فکرِ مستضعفین بود؛ وقتی حقوق میگرفت به اندازهی امرارِ معاشِ خانواده برمیداشت و بقیه رو صرفِ کمک به نیازمندان میکرد. بعد از اینکه نمایندهی مجلس شد، دوستش با دیدنِ زندگیِ سادهی او گفت: آقای طیبی! اصلاً زندگیات فرق نکرده؛ نه خانهات، نه لباست، نه وضعِ فرزندانت... حاجآقا در جوابش گفت: مگه من رفتم مجلس که به خودم برسم؟!!! من رفتم تا برایِ مردم کار کنم...https://eitaa.com/eslam20
🌹خاطرهای از زندگی روحانی شهید محمد حسن طیبی
📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
#شهیدطیبی #مسئول #شهدای_هفت_تیر #انقلابیگری #شهدای_روحانیت #ساده_زیستی #خدمت_رسانی #تقوا
🌺 دقتِ بالای شهید احمدیروشن در راه بندگی خدا
#متن_خاطره
نانِ سنگک گرفته بودیم و می رفتیم سمتِ خوابگاه چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود. مصطفی اونا رو کند و برگشت سمتِ نانوایی... بعد برگشت و گفت: بچه که بودم یکبار نانِ سنگک خریدم. وقتی رفتم خونه، بابام سنگهایی که به نان چسبیده بود رو جدا کرد، داد به دستم و گفت: ببر و بده به شاطر؛ نانواها بابتِ اینها پول دادند...
🌹خاطرهای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدیروشن
🇮🇷منبع: یادگاران۲۲ «کتاب شهید احمدیروشن» صفحه ۲۶
#شهیداحمدیروشن #حق_الناس #شهدای_دانشمند #خودسازی #تقوا #مراقبه
https://eitaa.com/eslam20
هدایت شده از 🌴سازمان بسیج اساتید، طلاب و روحانیون استان اصفهان🌴
🌺 شهیدی که با دیگران مهربان بود ، مانند پدر...
#متن_خاطره
تازه تلویزیون خریده بودیم. مجید بُرد و بخشید به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند... رفته بودیم خونهی یکی از دوستانِ مجید که پدرش فوت شده بود. مجید دخترِ دانش آموزِ خونه رو بُرد بازار و برای او مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی خواستیم برگردیم شهـرمون ، پـولِ کرایه هم نداشت. وقتی بهش اعتراض کردم، گفت: غصه نخور، خدا میرسونه...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید مجید رشیدی کوچی
📚منبع: کتاب راز یک پروانه، صفحه ۱۸۸
#متن_خاطره
🌷 گفتند:
آقا ابراهیم چرا جبهہ رو ول
نمیکنے بیایے دیدار امام؟
گفت:
ما رهبرے را براے تماشا نمیخواهیم
ما رهبرے را براے اطاعت میخواهیم.
📚 شهید ابراهیــم هادے
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
https://eitaa.com/eslam20
#متن_خاطره
🌷 شهید احسان نصیری همیشه و در همه جا خدا را در نظر داشت و هیچ گونه کوتاهی در مورد کار مردم و ارباب رجوع نداشت. او برای حق الناس اهمیت ویژهای قائل بود چنانچه در حین انجام کار حتی به تلفن شخصی خود پاسخ نمیداد که مبادا در وقت ارباب رجوع حق الناسی به وجود نیاید.
📚 شهید مدافع وطن احسان نصیری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
https://eitaa.com/eslam20
#متن_خاطره
🌷 رفته بودیم قم. موقع پیاده شدن از اتوبوس پایش طوری در رفته بود که نمیتوانست راه برود؛ برایش صندلی چرخ دار آوردم. تا حرم با ویلچر بردمش. نزدیک ضریح که رسیدیم نگذاشت جلوتر بروم. گفت: بی احترامیه که نشسته جلوی حضرت معصومه (س) بروم. به سختی از ویلچر بلند شد؛ لنگ لنگان و با تکیه به دیوار خودش را به ضریح رساند و زیارت کرد.
📚 پدر شهید آرمان علیوردی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
https://eitaa.com/eslam20
#متن_خاطره
🌷 تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند. ما هر وقت میخاستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم. چراغ موتورش روشن میرفت. چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند. خندید. من عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو میزنند.
دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روی خاک ریز راه میرفت و تیر های رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخوری.در جواب میگفت اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و شهید مصطفی میگفت: حسن میخندید و میگفت نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه. هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید.
📚 شهید حسن قاسمی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
https://eitaa.com/eslam20