به بهانه ارتحال پدر مکرم شهدای زینلی تقدیم می گردد؛
من پدر سه قهرمانم!
تهیه و تنظیم؛ علیرضا اسلامی فر
نود و سه ساله و اهل مباركه بود. پدرش كارگري زحمت كش بود كه لقمه حلال و اداي واجبات ديني را اصل اول زندگي مي دانست. او با فرزندانش بسيار مهربان بود. مدرسه نرفت و در نزديكي محل زندگي آنها مكتب خانه اي نبود تا عباسعلي كه فرزند ارشد خانواده بود، بتواند تحصيل كند. او با پدر در زمين كار مي كرد. بعدها او را فرستادند تا در كارگاه قالي بافي كار كند. وقتي صاحب كارگاه نبود، او به قالي باف ها تذكر مي داد كه سريع تر ببافند و وقت را به بطالت نگذرانند. كارفرما كه مديريت و درايت او را مي ديد، گفت كه او به درد كارگري نمي خورد و بايد مدير كارگاه باشد و «عباسعلي» شد مدير دارهاي قالي كه حضور و غياب كارگران، تعداد كارها و كمبودهاي كارگاه را تو ذهن نگه مي داشت. اندك اندك مسئوليت صورتحساب هاي كلي را نيز به عهده گرفت. دست خط مسئول كارگاه را به ذهن مي سپرد و از شكل كلمات مي فهميد كه محتواي آن چيست.
ـ از شكل كلمه ها مي فهميدم كه اين كدام كلمه است. كم كم خواندن و نوشتن را به همين شكل ياد گرفت
در واقع همه اول الفبا ياد مي گيرند و بعد كلمه مي سازند و بعد جمله. ولي او با خواندن جمله، معني كلمه ها را مي فهميد و كم كم فهميد كه كدام حروف را بايد به چه شكل به كار ببرد كه كلمه را بنويسد و از تركيب قسمتي از كلمه ديگر طرز نوشتن كلمه اي جديدرا كشف مي كرد!
او از صبح سحر تا غروب در كارگاه كار مي كرد. شده بود نان آور خانواده و خرج پنج خواهر و برادرش را هم مي داد. تعداد دارهاي كارگاه به سيصد عدد رسيده بود و او براي خريد خامه، رنگ، دار قالي و ابزار مدام در رفت و آمد بود. بيست و پنج سال داشت كه به خواستگاري «صغري مباركه آبادي» رفت و او را كه پانزده سال بيشتر نداشت، به عقد خود درآورد با هشتاد تومان مهريه.
شعبانعلي، علي اكبر، علي اصغر، ابراهيم، قاسمعلي، علي و دو دخترش به دنيا آمدند و «عباسعلي» با وجود هزينه هاي تحصيل و زندگي فرزندان، هرگز نتوانست خانه اي بخرد. با وجود اينكه مستأجر بود، اما براي درس و ادامه تحصيل آنها تلاش مي كرد.
شعبانعلي بعد از ديپلم نيز ادامه تحصيل داد و تا مقطع كارداني پيش رفت. رفته بود خدمت، اما مي گفت: سربازي براي محمدرضا پهلوي، ننگ است و چند بار فرار کرد . فاميل ها و دوستان جمع مي شدند و برايش دلسوزي مي كردند و او را برمي گرداندند. نصيحتش بي فايده بود اما از اين گوش مي گرفت و از آن گوش بيرون مي كرد تا سرانجام خدمتش را به پايان رساند. بعد از پيروزي انقلاب به عضويت رسمي سپاه درآمد.
اكبر نيز بعد از ديپلم طلبه حوزه شد و اصغر نيز پاسدار سپاه.
«شعبانعلي» بيست ودو ساله بود كه ازدواج كرد. روزهاي اول جنگ بود. مادر برايش پيراهن سفيدي آورد.
- اين را بپوش.
نگاه كرده بود به جنس پيراهن كه نازك بود. يقه آهاردار آن تو ذوقش زد.
ـ نمي خواهم.
مادر در سكوت، نگاهش كرد و پدر نيز. شعبانعلي پيراهن ضخيم تري پوشيد.
- اين لباس مناسب تر است.
همه به جشن و پايكوبي بودند كه صداي آژير خطر بلند شد.
ـ شنوندگان عزيز، صدايي كه هم اكنون مي شنويد، اعلام خطر با وضعيت قرمز است. محل كار خود را ترك و به پناهگاه برويد.
همه ترسيده و هراسان ميخ كوب شدند.
پس از آن بود كه «شعبانعلي» عازم منطقه شد. پس از او اكبر و اصغر نيز به جبهه رفتند.
شعبانعلي هربار كه نامه مي نوشت، از همسرش حلاليت مي طلبيد و عذرخواهي مي كرد.
ـ شرمنده ام كه شما را با مشكلات زندگي تنها گذاشته ام.
مي گفت: پدر بيا برويم جبهه.
«عباسعلي» با او عازم منطقه مي شد. با او كه بود، غم نداشت.
وقتي علي اكبر براي آخرين بار به مرخصي آمد، موقع وداع پيشاني پدر را بوسيد. چه در نگاه او خواند كه گفت:
«اي پدر عزيز! هيچ ناراحت نباش. اگر شهيد شدم، منتظر تو مي مانم تا روز قيامت و شفاعت تو را يادم نمي رود. تو هم شفاعت مرا از ياد نبر و مقاومتت را بيشتر كن. خودت را عاشق خدا كن كه خدا فقط عاشقش را دوست دارد.»
اكبر رفت و سوم آبان سال 62 در عمليات والفجر 4 به شهادت رسيد و «عباسعلي» كه عزادار او بود، در تشييع پيكر پسر شركت كرد و گفت:
مرگ پلي براي رسيدن به آن دنياست. عده اي آن سوي هستي. منتظر ورود فرزند من هستند.
«شعبانعلي كه شده بود قائم مقام لشكر 8 نجف اشرف، هربار با دست و پاي مجروح و تركش خورده به خانه برمي گشت.
«اصغر» كه هنگام وداع، غم عميق پدر و مادر در فراق فرزند را در نگاه هاشان مي خواند، از زير قرآن كه در دست مادر بود، رد شد.
ـ به خدا مي سپارمت.
صداي مادر را شنيد و اين بار با خيالي آسوده، منزل را ترك كرد. او بيست وچهارم اسفندسال 63 شهيد شد. در وصيتنامه اش نوشته بود:
الان شب است كه اين نامه را مي نويسم، پدر و مادرم، مي دانم چه احساسي نسبت به من
داريد. خوب مي دانم حالت پدر و مادر را نسبت به فرزند. شب زنده داري هاي شما را نسبت به خودم، خوب درك مي كنم. لحظات آخر اعزام را كه بالاي سرم قرآن گرفتيد و آن بوسيدن آخر و نگاه آخر را و صحبت پاياني را كه «برو به خدا مي سپارمت» ولي مادر! با اين همه عشق و محبت مكتب ما خون مي خواهد، خون...
پس از مراسم ختم اصغر دوباره شعبانعلي و پدر به جبهه رفتند.
شعبان علي در عمليات هاي فتح بستان، ثامن الائمه و بسياري ديگر شركت كرده بود. او سال 64 با مادر عازم حج شد. به طرف حرم مي رفتند كه به مغازه اي خيره شد. رفت جلو و مادر را صدا زد. از فروشنده، برد يماني خواست و خريد.
ـ مادر! يادت هست كه شب عروسي آن پيرهن سفيد را آوردي و چون مدل و جنس آن خيلي روي مد و جلب توجه كننده بود، آن را نپوشيدم؟
مادر هيچ نمي گفت. شعبانعلي اشاره كرد به روزي كه عروس را به خانه شان آوردند و مادر سر تكان داد:
- يادم آمد.
شعبان علي خنديد:
- آن روز شما و پدرم خيلي از من دلخور شديد. نه؟!
مادر به صورت پسر نگاه كرد.
ـ گذشته ها گذشته.
شعبان علي كه به طرف مسجدالحرام مي رفت، برد را به مادر داد.
ـ اين بُرد را براي جبران آن شب خريدم. وقتي شهيد شدم، جنازه ام را شب به منزل بياوريد. اين بُرد را با كمك پدرم به من بپوشانيد.
مادر دلش لرزيد، اخم كرد:
- مادر به فدات اين حرف را نزن پسر جانم!
شعبانعلي جلوتر از او به راه افتاد.
از سفر حج كه برگشتند، پسر دوباره به منطقه رفت. عمليات والفجر 8 در پيش بود. رفت و يازدهم اسفندماه در منطقه فاو به شهادت رسيد.
عباسعلي به رغم آنكه سنش به ۹۳ رسيده، با وجود همه آلام و ناملايمات و حتي نامهرباني هاي دنياپرستان دلي آرام و قلبي مطمئن دارد و حضور خود و فرزندانش را در حماسه ي دفاع مقدس تكليف مي داند، تكليفي كه سعادت اداي آن را خدا به او و فرزندانش داد.
- من مطمئن هستم كه اگر جنگ ادامه پيدا مي كرد، همه ي پسرانم شهيد مي شدند و شايد من هم شهيد مي شدم، همه پسرانم پاك بودند، پاك زندگي كردندآهي مي كشد و خاطره اي را يادآور مي شود و....
من پدرسه شهيد قهرمانم،
تهیه و تنظیم: موسسه روایت عشق شهرستان مبارکه
هدایت شده از شبکه اطلاع رسانی شهرستان مبارکه
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشییع پیکر پدر شهدای سرافراز زینلی
📸 جمعی از خانواده شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت احمد بن موسی (شاهچراغ) شیراز، صبح امروز (سه شنبه) با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیتالله خامنهای دیدار کردند. ۱۴۰۱/۹/۲۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 رهبر انقلاب: حادثه تروریستی #شاهچراغ موجب رسوایی آمریکاییهای منافق و سیاهدل شد
🔻رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (سهشنبه) در دیدار خانوادههای شهدای حادثه تروریستی حرم مطهر شاهچراغ علیهالسلام این حادثه تلخ را موجب داغدار شدن دلها اما ماندنی در تاریخ ایران خواندند و با تأکید بر رسوا شدن دستهای پشت پرده این خباثت یعنی امریکاییهای کینه توز و بوجود آورنده داعش، خاطرنشان کردند: دستگاههای فرهنگی و هنری باید این حادثه با عظمت را همچون قضیه عاشورا و سایر مسائل تاریخی مورد توجه قرار دهند و به آیندگان منتقل کنند.
🔹حضرت آیت الله خامنهای ترور زائران را متفاوت از سایر حوادث تروریستی و موجب رسوایی مضاعف دشمن دانستند و گفتند: علاوه بر عاملان جانی و خیانتکار، پشتیبانان اصلی و بوجود آورندگان داعش نیز در این جنایت شریک هستند. آنها آنقدر دروغگو، سیاهدل، رسوا و منافق هستند که در حرف، پرچم حقوق بشر را بالا میبرند اما در عمل، گروههای خطرناک تروریستی را بوجود می آورند.
🔹ایشان دستگاههای فرهنگی و رسانهای را به تولیدات هنری در خصوص این حادثه و سایر قضایای تاریخی توصیه کردند و افزودند: ما در مسائل مربوط به حوادث و تاریخ انقلاب اسلامی و جنایتهای دشمنان از نظر کار رسانهای و تبلیغی، کوتاهی داریم بهگونهای که نسل جوان ما اطلاعات زیادی از حوادث گذشته از جمله جنایات منافقین ندارد.
🔹رهبر انقلاب اسلامی تأکید کردند: #تبیین این واقعیتها جزو وظایف فعالان بخشهای هنری، تبلیغی و نگارشی و همه دستگاههای فرهنگی است. ۱۴۰۱/۰۹/۲۹
عزتوقدرتيکملتدرتاريخبهمجاهدتفرزندانشبستگيداردموسیقی.mp3
805.9K
🔹یک ملت عزتش، قدرتش، صدرنشینیاش در تاریخ، به مجاهدت فرزندانش بستگی دارد. این مجاهدت گاهی در جبهه است، گاهی در میدان اسارت است.
▪️بیانات در دیدار جمعی از آزادگان
۱۳۹۱/۰۵/۲۵
#روز_تجلیل_از_شهید_تندگویان
#مجاهدت
#امام_خامنهای
••※[🔹∷∷※∷∷🔹]※••