•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
اون دنیا ازدواج میکنم چندبار به او گفتیم:" اسماعیل! زودتر ازدواج کن و به ماهم ولیمه ای بده." هربار
اهل مراقبه
یک روز اسماعیل آمده بود خانه ما. بعد از اینکه مدتی باهم نشستیم، رفت داخل حیاط که دست و صورتش را بشوید. در آینه که نگاه کرد، از من پرسید: "تا حالا برایت پیش آمده که وقتی به آینه نگاه میکنی، شیطان را ببینی؟"
گفتم: "نه!"
گفت:" من گاهی زیر هر تار مویم یک شیطان میبینم! " می گفت: "همین محاسن هم گاهی آدم را مغرور میکند و فریب میدهد. همین محاسن می تواند یک آدم مذهبی را دچار غرور کند. فکر کند که من نسبت به دیگران بهترم". اسماعیل عادت داشت خودش را در موقعیت چنین سوال و جواب هایی قرار می داد.
راوی: قدرت الله درخشنده(دوست شهید)✨
منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
🌿| @esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
اهل مراقبه یک روز اسماعیل آمده بود خانه ما. بعد از اینکه مدتی باهم نشستیم، رفت داخل حیاط که دست و ص
از او چیزهای جدیدی یادگرفتم
در اصفهان که کار می کردم، سرپرست کارگرها بودم و سابقه کاری زیادی داشتم، ولی همکار اسماعیل که شدم، چیزهای تازه زیادی یادگرفتم خیلی خلاق بود.
راوی: سید غلام حبیبی(دوست شهید)✨
🦋
برادرهایم هستند
تعدادی نوجوان ده_دوازده ساله را با خودش آورد کارگاه برایشان لباس و کفش خرید و فرستادشان حمام.
گفتیم :"اسماعیل اینها کس هستند؟"
گفت:"اینو گَگُویَلُمِن" (اینها برادرهایم هستند)
تا وقتی در کارگاه بود از این کارها زیاد می کرد.
راوی: محمد علی افگانه(دوست شهید)
منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
💟| @esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
از او چیزهای جدیدی یادگرفتم در اصفهان که کار می کردم، سرپرست کارگرها بودم و سابقه کاری زیادی داشتم،
دلش در جبهه بود
قبل از استعفا، چندبار از طرف بسیج رفت جبهه. وقتی صحبت از جبهه می شد حال عجیبی داشت. هروقت هم می آمد مرخصی و کنار ما بود،دلش در جبهه بود.
راوی: محمد علی افگانه (دوست شهید)✨
🦋
معمار مسجد جامع
گاهی با بچه ها درباره قدس حرف می زد. طرح مسجد جامع را شکل قدس درست کرده است. بیشتر وقت ها تنهایی جوشکاری می کرد. می خواست خودش بیشترین کار را انجام دهد. معمار اصلی مسجد جامع شهید اسماعیل بود.
راوی: علیرضا صالحی(دوست شهید)✨
منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
💡| @esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
دلش در جبهه بود قبل از استعفا، چندبار از طرف بسیج رفت جبهه. وقتی صحبت از جبهه می شد حال عجیبی داشت.
باید پل بسازیم
زن حامله ای هنگام عبور از رودخانه زمین خورد و بچه اش سقط شد. رودخانه ای که مردم روستای قاسم علی(روستای نزدیک شهر باغملک) برای رفتن به شهر باید از آن عبور می کردند. اسماعیل وقتی شنید خیلی ناراحت شد. گفت: " باید بر روی رودخانه پل بسازیم. " وسایل را جمع کردیم و رفتیم باغملک، کنار رودخانه. زیر نظر شرکتی به نام شرکت "مهندسی توسعه راه های امام " کار را شروع کردیم. وسط کار پای اسماعیل شکست، ولی خیلی خانه نماند و دو سه روز بعد برگشت سر کار.
راوی : محمد علی افگانه (دوست شهید)✨
منبع : کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
🛣| @esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
باید پل بسازیم زن حامله ای هنگام عبور از رودخانه زمین خورد و بچه اش سقط شد. رودخانه ای که مردم روست
از من نترس از خدا بترس
آمده بود در خانه و با من کار داشت. خواهرم با عجله رفت دن در، حواسش نبود روسریش را درست ببندد. در را که باز می کند، چشمش به اسماعیل می افتد، با هول و ولا پشت در قایم می شود. اسماعیل می گوید: "خواهرم از من نترس، از خدا بترس. نباید از ترس اینکه کسی تورا ببیند، خودت را بپوشانی، باید به خاطر خدا این کار را انجام بدهی."
راوی: محمدعلی افگانه(دوست شهید)🌸
منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
🕊| @esmaeil_lajmorak
باید به فکر آینده باشیم
مقداری پول از درآمد کارگاه، پس انداز کرده بود و می خواست لوازم مورد نیاز کارگاه را بخرد. دو_سه تا از بچه ها گفتند: "پول ها را بین بچه ها تقسیم کن، به هرکس سهمش را بده، هرکاری که دلش خواست، با سهمش می کند."
ناراحت شد. پول ها را که لای کاپشن اش پیچانده بود پرت کرد. گفت:" مرده شور کارگاه و پول هایتان را ببرد. ما باید به فکر آینده باشیم. پس انداز کنیم تا بتوانیم کارگاه را گسترش دهیم، نمی شود که هرچه کار می کنیم را بخوریم. این جوری کار پیش نمی رود."
بچه ها هم از بابت حرف هایشان عذرخواهی کردند. در کار آدم جدی و بلند نظری بود.
راوی: محمد علی افگانه✨
منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
💌| @esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
باید پل بسازیم زن حامله ای هنگام عبور از رودخانه زمین خورد و بچه اش سقط شد. رودخانه ای که مردم روست
اهل خودنمایی نبود
خیلی اهل عکس گرفتن نبود. عکس دسته جمعی که می گرفتیم. اسماعیل حاضر نمی شد با ما عکس بگیرد. هرچه به او اصرار کردیم، قبول نکرد. اهل خودنمایی نبود.
راوی: محمدعلی افگانه(دوست شهید)✨
○°●🕊●°○
بیا یه طرفش رو بگیر
موقعی که مسجد را می ساختند تیرآهن می گذاشت روی شانه اش و می برد بالا روی دیوار. گفتم: "چوب بلند می کنی؟ چرا به تنهایی آنها را بلند می کنی؟"
لبخندی زد و به شوخی گفت: "خاله اگه خیلی ناراحتی بیا یک طرفش را تو بلند کن "
ماه زاده یاراحمدی(ازبستگان شهید)
منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
🌷|@esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
اهل خودنمایی نبود خیلی اهل عکس گرفتن نبود. عکس دسته جمعی که می گرفتیم. اسماعیل حاضر نمی شد با ما عک
این لباس بوی پیغمبر می دهد
آمده بود سپاه. رفتم توی پارکینگ. آنجا ایستاده بود.لباس سپاه تنم بود. قبل از اینکه به او دست بدهم سر تا پایم را نگاهی کرد و بو کشید و گفت: " این لباس بوی پیغمبر (ص) می دهد، بوی حسین (ع)، بوی کربلا."
چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت : "دیشب استخاره زدم. آیات سوره حدید آمد، که به جای دیگری سفری کن که این سفر برایت بهتر است . " فهمیدم باید آهن الات را کنار بگذارم و بروم جبهه."
راوی: هادی یار احمدی✨
منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است 🌱
°🕊@esmaeil_lajmorak°
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
این لباس بوی پیغمبر می دهد آمده بود سپاه. رفتم توی پارکینگ. آنجا ایستاده بود.لباس سپاه تنم بود. قبل
هرکاری از دستش برمی آمد انجام می داد
مردی که اهل یکی از روستاهای ایذه بود و بیماری عصبی داشت، با کسی دعوا کرده بود و او را حسابی کتک زده بود. شهربانی هم او را بازداشت کرد. نمی دانم اسماعیل اورا از کجا می شناخت که پیگیر کارش بود. آمد سپاه و داستان را گفت ، خواست که کمکش کنیم به مسئول پرونده تلفن زدم. گفت:"نمی توانم آزادش کنم." گفتم:" او بیماری عصبی دارد و حالش خوب نیست." گفت:" باید شاکی رضایت بدهد." اسماعیل رفت سراغ شاکی و راضی اش کرد. اگر می شنید کسی گرفتار است همه تلاشش را می کرد و هرکاری از دستش بر می آمد، انجام می داد.
راوی : رستم کیانی✨
کتاب : #اسماعیل_زنده_است🌱
●🪴 @esmaeil_lajmorak●
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
هرکاری از دستش برمی آمد انجام می داد مردی که اهل یکی از روستاهای ایذه بود و بیماری عصبی داشت، با کس
کارگاه ذوب آهن درست کرده بود 🔥
توی مسجد اسماعیل را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی گفت: "کارگاه ذوب آهن ساخته ام و ابزار درست میکنم. برویم کارگاه تا نشانت بدهم." گفتم:"شوخی نکن! " گفت: " بیا خودت ببین." با آجر نسوز کوره درست کرده بود و آهن ذوب میکرد و با آهن ذوب شده را درقالب های پیش ساخته می ریخت و پیچ و مهره می ساخت.
👤 راوی : رستم کیانی
•○●°✨️°●○•
جکِ تراکتور🚜
اسماعیل برای ساخت جک تراکتور، یدکی که باهاش سنگ و این جور چیزها را می کشیدند، رفت تبریز و آنجا یک سری کارها و تحقیقات را انجام داد. وقتی برگشت، طرحش را عملی کرد و آن قطعه را ابداع کرد تا مدت ها طرح اسماعیل به عنوان محور برای جک انجام می شد.
👤راوی: قدرت الله درخشنده
📚منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است
🕊⃟🌿 @esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
کارگاه ذوب آهن درست کرده بود 🔥 توی مسجد اسماعیل را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی گفت: "کارگاه ذوب
گوشت های که در زمان طاغوت بر بدنمان روییده اند🍃
با زبان روزه، کار جوشکاری مسجد را انجام می داد. سخت کار می کرد. گفتم: "اسماعیل چرا این همه به خودت سخت می گیری؟ " گفت:"باید گوشت هایی که در زمان طاغوت بر بدنمان روییده اند را آب کنیم و بار خود را سبک کنیم."
°•○●•🌱•●○•°
همیشه پشت ستون می نشست🧎♂
توی مسجد ، پشت ستون می نشست، تا کمتر دیده شود. وقتی هم به سجده می رفت ، چهارستون بدنش می لرزید. بی صدا گریه می کرد.
👤راوی: علیرضا صالحی
📚منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است
🇮🇷کانال شهید اسماعیل لجم اورک
🤍@esmaeil_lajmorak
•شهید اسماعیل لجم اورک🇮🇷•
گوشت های که در زمان طاغوت بر بدنمان روییده اند🍃 با زبان روزه، کار جوشکاری مسجد را انجام می داد. سخ
سُب سُب سُب 📿
یکی از مسجدی ها که کنار اسماعیل نشسته بود. ذکر " سبحان الله " را خیلی سریع می گفت؛ سُب...سُب...سُب... ذکرش که تمام شد، به او گفت:"چیزی بگویم ناراحت نمیشوی؟ "
گفت: "نه، بفرما."گفت:"فکر میکنی اگر بروی جلوی یک پلیس و نامش را ناقص و خیلی سریع تلفظ کنی، نمیزند توی گوشَت؟"
سرش را انداخت پایین و گفت:"بله"
اسماعیل گفت:"اگر ذکر خدا را این طور تلفظ می کنی که زودتر تمام شود، بهتر است اصلا ذکر نگویی."
👤راوی: علیرضا صالحی
📚منبع: کتاب #اسماعیل_زنده_است
✨️کانال شهید اسماعیل لجم اورک
✨@esmaeil_lajmorak