.
#داستان
شخصی نزد سقراط آمد و گفت:
میدانی راجع به شاگردت چه شنیدهام؟
سقراط پاسخ داد: لحظهای صبر کن.
آیا کاملا مطمئنی که آنچه که
میخواهی بگویی حقیقت دارد؟
مرد: نه، فقط در موردش شنیدهام.
سقراط: آیا خبر خوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، برعکس.
سقراط: آیا آنچه که میخواهی بگویی،
برایم سودمند است؟
مرد: نه واقعا.
سقراط: اگر میخواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد، نه خبر خوبی است و نه حتی سودمند است، پس چرا اصلا آن را به من میگویی؟
🔹 مراقب #نقل_قولهایمان باشیم .
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
#داستان
پادشاهی بود که فقط یک#چشم و یک #پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک نقاشی زیبا از او بکشند. اما هیچکدام نتوانستند. آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
🔘 چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟ برداشتهایی از دیگران داشته باشیم که پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان باشد.
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان
💢#معلمی به یک پسر هفت ساله
ریاضی درس میداد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد.
معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»🍎🍎🍎
پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»
معلم که نگران شده بود، انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه.
معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»
او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»
پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او اینبار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند؛ اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.»
یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟»🍓🍓🍓
پسر۹ که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت، این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟»
معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟»
پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!»🤦♂
معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟»😡
پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.»🍎
🔘 وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان
🔹از عارفی پرسیدند:👇
استادت در طریق الی الله چه كسی بوده است؟
گفت: یک #سگ.روزی سگی را دیدم كه از شدت تشنگی در حال مرگ بود و هر بار كه خم میشد تا از آب دریاچه بنوشد، تصویرش را در آب میدید و تصور میكرد سگ دیگری در آب است و میترسید. پس از مدتی، ترس خود را كنار گذاشت و به درون دریاچه پرید، تصویرش در آب ناپدید شد و متوجه شد آنچه باعث ترسش شده، خودش بوده است.
🔸در واقع مانع میان او و آنچه بدنبالش
بود، به این شكل از میان رفت. من نیز وقتی به درون خود فرو رفتم، متوجه شدم مانع من و آنچه در جستجویش میباشم، خودم هستم.
🔹#علامه_جوادى_آملى:
روزی استادم مرحوم شیخ محمد تقى آملى، خوابی را برایم تعریف فرمود: خواب دیدم سگی به من حمله کرده و من ناچار شدم که دست او را گرفته و گاز بگیرم. از شدت درد بیدار شدم، دیدم دست خودم در دهانم قرار دارد. فهمیدم دشمن من، خودم هستم. و کسى برای دشمنی به سراغ من نمىآید، جز نفس خودم.
🔸به قول خواجه #حافظ_شیراز:
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست،
تو خود حجابِ خودی، حافظ از میان برخیز
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😍به ما #بپیوندید👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
عااالی👌حتما بخوانید 👇
#داستان
🌺 نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باور نکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشیاش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد.
🌺 رهگذری متوجه شد که نقاش چه میکند. رهگذر میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس، غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند.
🌺 رهگذر به سرعت یک از قلموهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند، اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند.
😉 براستی #گاهی_آیندهمان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،
اما #گویا_خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و #نقاشی زیبای ما را خراب میکند. گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم،
اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم: خالقِ هستی، #همیشه_بهترینها را برایمان مهیّا کرده است.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
💢#داستان👇بخوانید
⭕️ مرد #رباخوار و #عیاشی بود که هرگاه گناه میکرد و به او میگفتند: گناه نکن! میگفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمیسوزاند؛ من باورم نمیشود او از مادر مهربانتر است، چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است!
💢روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار، پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش میکرد.
💢گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟
گفت: والله کسی او را بکشد، نه شکایت میکنم،.نه بر مردنش گریه خواهم کرد.
💢گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است، حاضر به مرگ فرزندش باشد.
💢گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمیشود.
💢گفتند: پس بدان مخلوق هم اگر در معصیت خالق (خدا) بسیار گستاخ شود، خداوندِ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه میآید و بر سوزاندن او هم راضی می شود
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
#داستان
⭕️ #ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ #ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: 👇👇
ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ!
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻭﻭﻭﻭ! ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!
🔘 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ به کسی مشورت میدیم یا ﺍﺯ ﮐﺴﯽ میخواهیم ﻣﺸﻮﺭﺕ بگیریم، ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
🔘 لزوماً اینگونه نیست،
ﻫﺮ #ﺗﺠﺮﺑﻪﺍﯼ ﮐﻪ #ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ هم ﻣﻨﺎﺳﺐ باشد.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
#داستان
🔹#ابلیس و #فرعون
🔻#روزی_ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد. ابلیس گفت: آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟
🔻#فرعون_گفت: نه.
ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت احسنت! عجب استاد ماهری هستی.
🔻ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
کانال #الاِسرا ۳۱۳ 😍به ما #بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1374552315C242a50d2c8
.
😉سه #داستان زیبای
#سه_ثانیه_ای:👇👇
۱) روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند. در روزي كه براى دعا جمع شدند تنها یک پسربچه با خود چتر داشت.
این یعنی ایمان ...
۲) كودک یک ساله اى را تصور كنيد، زمانيكه شما او را به هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند او را خواهيد گرفت.
اين يعنى اعتماد...
۳) هر شب ما به رختخواب ميرويم، هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم , با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوک ميكنيم.
اين يعنى اميد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
#داستان بسیار زیبا😉
#نواختن_برای_خدا👇👇
🍀در #زمانهاى_قديم، مردی ساز-زن و خوانندهای بود؛ بنام"برديا" که با مهارت تمام، همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی مینواخت و وقتی برای رزرو نداشت.
🍀بردیا چون به سن شصت سال رسید، روزی در دربار شاه مینواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر میلرزند و توان ادای نتها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش، میلرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش، ناهنجار میشود.
🍀عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمیتوانست کار کند و برایژشان خرجی بیاورد، بسیار آشفته شدند.
🍀بردیا سازش را که همدم لحظههای تنهاییش بود، برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب، در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار، بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
🍀بردیا مینواخت و خدا خدا میگفت و گریه میکرد و بر گذر عمرش و بر بیوفایی دنیا اشک میریخت و از خدا طلب مرگ میکرد.
🍀در دل شب، به ناگاه دست گرمی را بر شانههای خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید، در حالی که کیسهای پر از زر، در دستان شیخ بود. شیخ گفت: این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر، دکّانی بخر و کارى را شروع کن.
🍀بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید: ای شیخ! آیا صدای ناله من تا شهر میرسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز؛ بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود، خالقش میشنود و خالقت مرا که در خواب بودم، بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم که مخلوقی مرا میخواند، برو و خواسته او را اجابت کن.
🍀بردیا صورت در خاک مالید و گفت: خدایا عمری در جوانی و در شادابیام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر، اما چون دستانم لرزید، مرا از خود راندند و فقط یک بار برای تو زدم و خواندم؛ اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بیوفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده.
#خدا
#توبه
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
🏖#داستان واقعی و تکانده😔
یکی از دوستان برایم نقل کرد:👇
در #جریان_زلزله (حالا اسم شهرش بماند) که بسیار کشته دادیم، وقتی آوار برداری میشد، در منزلی، تعداد زیادی زن و مرد، در حالی که مشغول گناه جنسی (زنا) بودن، از دنیا رفته بودن.
#چندتا نکته:👇
چه #قدر_وحشتناک است که انسان در حین گناه بمیرد. این بدترین حالت مرگ است. مراقب باشیم مرتکب معصیت نشیم. بعضی گناهان عواقب وحشتناکی دارد، همچون زنا که متاسفانه در این سالهای اخیر در جهان و ایران عزیز ما زیاد شده است.
۱. خدا صبرش زیاده، اگر اهل گناه هستی، بترس که خدا به یکباره جان تو را در بدترین حالت بگیرد.
۲. افرادی که گناه میکنند، هم بلا بر سر خودشان میآورند و هم آثار وضعی گناه آنان، میتواند یه شهری را نابود میکند.
۳. کسانی که اهل نهی ازمنکر و امر به معروف نباشند، باید بترسند و منتظر باشند همراه با بلایی که بر سر گناهکاران میآید، بر سر آنان نیز همان بلا بیاد.
۴. #گناه بیحجابی و بیحیایی در ایران زیاد شده؛ اگر خودت بیحجاب هستی و یا اینکه بیحجاب را نهی از منکر نمیکنی، باید منتظر بلای وحشتناکی در آیندهٔ نزدیک باشی.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا