#داستان_آموزنده
🔆خدمت #مادر_پیر
🔅دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند . با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد .
🔅چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق .
✅ همان شب در خواب ديد که وي را خطاب کردند : به حرمت برادرت تو را بخشيدیم
🔅برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي ، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست .َ
⬅️ ندا رسيد، آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...
💐#پدر و#مادرمان همیشه در کنار مانیستند قدرشان رابدانیم.
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
#الاسرا ۳۱۳ 📢
@esrae313 👈 لینک کانال ما
💦
#داستان_آموزنده
🔆پدرى كه فرزندش را #الكلى كرد
آقاى دكتر رضازاده شفق مى گويد:
حدود بيست سال پيش با يكى از اشخاص محترم سر يك سفره نشستيم ، فرزند ايشان هم كه نوجوانى رشيد و پانزده ساله به نظر مى آمد با ما بود، پدر، اول خودش شراب خورد و بعد به پسر جوانش خوراند و اين عمل در قلب من تاءثير عميقى كرد؛ زيرا فرهنگيهاى الكلى مشروب فروش هم به بچه هاى خود شراب نمى خورانند.
🍁بيست سال از اين قضيه گذشت ، چند روز پيش در خيابان ، آن آقا را ديدم و از حال خودش و فرزندانش پرسيدم . او كه گويا منظره بيست سال پيش از خاطرش رفته بود، آهى كشيد و گفت :
🍁پسر بزرگم الكلى شده و از پدر و مادر بيزار گشته و از كار و اداره دست كشيده ، عليل و نالان گرديده است ، شب و روز در تلاش است كه پولى به چنگ آرد و مشروب بخرد و اوقاتش را در عالم مستى بگذراند، نه اخلاق دارد، نه رفتار و نه علاقه اى به زندگى ، هميشه اسباب نگرانى و اندوه و وحشت خانواده است ، هر لحظه با اضطراب همراه هستيم و منتظريم خبر ناگوارى به ما برسد.
🍁من با شنيدن اين سخنان سكوت كردم و به او نگفتم آقاى محترم من به چشم خود ديدم كه تخم اين فساد، را شما به دست خود در وجود فرزندت كاشتى و جوانى را كه ممكن بود مردى شايسته و تندرست و سودمند و بارور گردد، زنده به گورش كردى
┈┉┅━❀🔹❀━┅┉┈┄
#الاسرا ۳۱۳ 📢
@esrae313 👈 لینک کانال ما
.
🏖 #داستان_آموزنده👇
روزی #حضرت _ابراهيم علیهااسلام در نزديكي بيت المقدس پيرمردی را ديد.حضرت با #پیرمرد مشغول صحبت شدند و پرسیدند منزلت كجاست؟
پاسخ داد كه منزلم پای آن كوه است؛حضرت ابراهيم فرمودند مهمان هم ميپذيری؟
پيرمرد تاملی كرد و گفت عيبی ندارد ولی مانعی در مسير هست كه آبی است كه عبور از آن مشكل است و قایق هم نداریم!
حضرت پرسيدند خودت چطور عبور ميكنی؟
پيرمرد که حضرت ابراهيم را نميشناخت ، جواب داد از روی آب رد ميشوم!
حضرت فرمودند شايد ما هم رد شديم!
به همراه هم به سمت آنجا رفتند تا به آب رسیدند.
پيرمرد عابد از روی آب رد شد ، ناگهان ديد كه آن مهمان هم از روی آب عبور كرد!
پیرمرد تعجب کرد ومهمان را احترام کرد و به منزلش برد.
صبح روزبعد حضرت به عابد فرمودند دعايی كن كه من آمين بگويم.
پيرمرد درد دلش باز شد و خطاب به حضرت گفت:چه دعايی بكنم!؟ دعای من مستجاب نميشود! سیوپنج سال است حاجتی دارم اما مستجاب نمیشود!
حضرت پرسیدند حاجتت چیست؟
عابد پاسخ داد سی وپنج سال است از خدا ديدار ابراهيم خليل را ميخواهم اما مستجاب نميشود!
حضرت فرمودند ابراهيم خليل من هستم!
🍀گاهی در #مستجاب_نشدن_حاجات اسراری است…
۳۵ سال آه ونالههای عابد باعث شده بود
چنان مقامی پیدا کند که از #روی_آب رد شود!
تا میتوانیم به درگاه خدا دعا کنیم و نتیجه
را به او واگذاریم…
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
😉به ما #بپیوندید 👇👇
┈┉┅━❀🔸❀━┅┉┈┄
@esrae313 👈 لینک کانال ما