eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
10.mp3
5.39M
🏴 عاشورا حسین(ع) کمک میخواهد ..🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mohammad-Reza-Bazri-Emshab-Be-Sahra-Bi-Kafan-Jesme-Shahidan-Ast.mp3
7.98M
امشب بہ صحرا بی کفن جسمِ شهیدان اسٺ شامِ غریبان اسٺ...🖤🕯🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• |♡|بہ پایان آمد این دفتــر عزایـت همچنـان باقیسـت... |♡|براے نوکرت هـر روز عاشـورا و هـرجا کربلا باشـد... ➕أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیاتِ •┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 ادامه #part100 در اتاق که باز شد؛ صدای مکالمات پچ
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 با احتیاط و تکدر دستکشهای خونی را از دستان خسته اش به در کرد و توی سطل آشغال پشت در انداخت، در اتاق را باز کرد و خارج شد... حره چند قدم فاصله ی میانشان را طی کرد و با بغض دست به دامنش شد: چی شد دکتر؟! حالش خوبه؟ پشت سرش با فاصله ی کمی حسنا ایستاد... دستها را روی سینه جمع کرد و به دقت جملات خانم کتر مسن را هنوز از دهان بیرون نیامده بلعید... به تک تک ابن جملات برای تکمیل گزارشش نیاز داشت: _والا چی بگم... اصلا نمیشه گفت حالش خوبه... فقط تونستم خون ریزی رو بند بیارم که همینم خودش کلیه... ولی وضع بالینی خوبی نداره اصلا... شاید نیاز به عمل جراحی باشه... باید یکی دو تا دکتر دیگه هم ببیننش من به تنهایی تشخیص قطعی نمیدم وضعش خیلی وخیمه... اشک از چشمان حره شبیه مشک سوراخ شده فواره زد: دکتر... دردم داره؟! _فعلا که بیهوشه... ولی اگر بهوش بیاد بله خیلی... به نظرم فعلا باید بیهوش نگهش داریم... چون هم این آسیب جدی و هم بقیه ضرب دیدگی های بدنش، خصوصا که دستشم شکسته، با اون حال نامساعد روحی و آسیب روانی که دیده؛ میترسم دووم نیاره... هرچند بیهوشی طولانی هم براش خطرناکه... من که به کارش موندم... این چه بلاییه که سرش آوردن مگه کجا بوده که...؟! حسنا اجازه کنجکاوی بیش از این را نداد: پس دکتر میگید چند نفر دیگه رو هم باید بیاریم بالای سرش؟! _بله قطعا... البته شما میگید که بردن به بیمارستان مقدور نیست ولی اینجا تجهیزات لازم برای معاینه رو... _بله به هیچ وجت مقدور نیست... شما بگید چه ابزاری نیاز دارید ما تهیه میکنیم... دکتر ناگزیر دستی به صورتش کشید و چند قدمی فاصله گرفت تا روی میز تکیه کند و مایحتاجش را روی کاغذ سیاهه... کاغذ را روی میز رها کرد و به طرفشان برگشت: ضمنا به نظرم هرچه سریعتر یه روانپزشک باید ایشون رو ببینه... به نظرم به شدت بهش احتیاج داره... اونقدری که من سردر میارم شدیدا دچار فوبیاست دیدید که تا بیهوش نشد اجازه نداد لباس از تنش دربیاریم... حتی اجازه نمیداد دوستش بهش دست بزنه... با اینکه از نگاهش مشخص بود که شناختتش... حرفم که نمیتونه بزنه... با این وجود به نظرم مشاعرش سالمه... خیلی وضعیت پیچیده ای داره شدیدا به امید و محبت نیاز داره وگرنه... نمیدونم چی بگم ان شاالله که خیره... من چند ساعت دیگه که بیهوشیش تموم بشه با همکاری که معرفی کردم برمیگردم... حسنا فوری گفت: صبر کنید تا استعلام ما انجام بشه و ورودش تاییدش بشه بعد تماس میگیرم تشریف بیارید... مشخصاتش رو نوشتید دیگه؟ _بله فقط خیلی طول نکشه چون اگر بیهوشی تموم بشه نمیتونه درد رو تحمل کنه... حره که از شدت ناراحتی و یادآوری سریال وار این چند ساعت چهره اش جمع شده بود و پلکهایش از شوری اشم به هم چسبیده بود رو به حسنا نالید: میشه من یه سر برم خونه تا بیهوشه؟ اصلا نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم باید برای خانواده م یه دلیلی بیارم که چند روز بمونم... شما هم که میگید نباید بدونن موضوع چیه... حسنا دوباره با تاکید گفت: تحت هیچ شرایطی حتی اگر اجاره ندادن چیزی درباره وضعیت پیش اومده نمیگید به هیچکس... دکتر به میان کلامش دوید: ولی حضورش لازمه... این دختر هیچ کدوم ما رو نمیشناسه... اگر آشنایی نبینه باز میترسه الان اصلا تو شرایطی نیست که تحمل شوک جدید داشته باشه مسئولیتش با خودتون... حره مطمئن چشم بر هم گذاشت: خیالتون راحت هرطور شده اجازه میگیرم و میام... بعد با بغض رو به اتاق هق زد: مگه میتونم تو این حال تنهاش بگذارم؟! الهی بمیرم براش... حسنا مطابق وظیفه دست بر شانه ی حره کشید: لطفا آرومتر... نمیخوایم زودتر از موعد بیدار بشه... 🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗
♥️🍂| یا اباصالح؛ امــروز کجاۍ شـ‌هــرِ ما مۍگــردے؟! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🍂نماهنگ جدید محسن چاووشی به نام «عبّاس» که در شب تاسوعا منتشرش شد، ♥️هنرنمایی با شن: فاطمه عبادی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️▪️شام غریبانِ امسال بدون تو حقیقتا شام غریبان بود... خداوند چہ سرّی در وجود تو بہ ودیعہ گذاشتہ بود کہ اینچنین عامل ثبات بودۍ و بال و پرزدن مظلومانہ ات تمام دلخوشۍهایمان را یکجا گرفت؟! کہ وقتی تو نباشی؛ انگار هیچ کس نیست؟!... #خیلی_دلتنگیم #سلیمانیِ_ما #علمدارِ_ما ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[💜🍂] •|آنان کہ خاک را بہ نظـر کیمیا کنند... •|آیا بوَد کہ گوشہ چشمے بہ ما کنند؟!♡ ❅ঊঈ✿🔘✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️ از میدان نبرد تا اطعام عزاداران... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Clip-Panahian-RisheHayeAshoora.mp3
2.06M
➕اگر ریشه‌های عاشورا را بررسی نکنیم ... ♥️ماجرای شیعیانی که نمی‌توانند امام زمان را تحمل کنند! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• ♡یک عمر چشمان تو را باران نوشتند در باغ سرخ لاله ات طوفان نوشتند ♡در کوچه و بازار شهر غصّه و غم بند دلت را واژه ی عطشان نوشتند  •┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈• 🏴شـ‌هـادٺ زین‌العابدین حضرت علےبن‌الحسین امام سجــاد(ع) خدمت تمام شیعیان جـ‌هـان و قلب نازنین امام زمان(عج) تسلیت🏴 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
♥️🍂| قسمت این بود بال و پر نزنی مرد بیمار خیمه ها باشی حکمت این بود روی نی نروی راوی رنج نینوا باشی چقدر گریه کردی آقاجان مژه هایت به زحمت افتادند قمری قطعه قطعه را دیدی ناله هایت به لکنت افتادند سربریدند پیش چشمانت دشتی از لاله و اقاقی را پس گرفتید از یزید آخر علم با شکوه ساقی را !؟ کربلا خاطرات تلخی داشت ساربان را نمی بری از یاد تا قیام ِ قیامت آقاجان خیزران را نمی بری از یاد خون این باغ، گردن ِ پاییز یاس همرنگ ارغوان می شد چه خبر بود دور ِ طشت طلا عمه ات داشت نصف ِ جان می شد تا نگاهت به دشنه ای می خورد جگرت درد می گرفت آقا تا جوانی رشید می دیدی کمرت درد می گرفت آقا جمل شام پیش ِ رویت بود خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود «السلام علیک یا عطشان» ذکر لبهای روضه دارت بود پدرت خواند از سر نیزه تا ببینند اهل قرآنی اید عاقبت کاخ شام ثابت کرد که شما مردمی مسلمانی اید سوخت عمامه ات، بمیرم من سوختن ارث ِ مادری شماست گرچه در بندی از تو می ترسند علتش خوی ِ حیدری شماست خون خورشید در رگت جاری از بنی هاشمی، یلی هستی دستهای تو را به هم بستند هرچه باشد توهم علی هستی کاش می مُردم و نمی خواندم سر بازارها تو را بردند نیزه داران عبای دوشت را جای سوغات کربلا بردند... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🍂♥️ ♡قطعہ‌اے از بـ‌هشـٺ♡ ╔═💠 ════╗ @non_valghalam ╚════🍃 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹| خدا منتظر عکس العمل ماست! ⚠️ ذبح عظیم، عکس العمل عظیم میخواد ... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💠پیـامبـراڪرم(ص)💠 ➿بـ‌هـتــرین ایمــان آن اسـٺ ڪـہ بدانـے خـداونـد همـہ جــا بــا تــوسـٺ...🍃 ♥️ 🍂 @non_valghalam •┈┈••✾•♡🍂♡✾••┈┈•
جمله یک عراقی در وصف حاج قاسم: ♥️نمی‌دانم در کدام یک از این شب‌ها باید تو را یاد کنم؟ ➕روز مسلم چون تو فرستاده و میهمان ما بودی ➕یا روز حبیب، چون تو بهترین دوست بودی ➕یا روز قاسم چون اسمت قاسم بود ➕یا روز علی‌اکبر چون بدنت قطعه قطعه شد ➕یا روز عباس چون تو حامل پرچم بودی و دو دستت قطع شد... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_101 با احتیاط و تکدر دستکشهای خونی را از دس
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 چادرش را از سر برداشت و روی صندلی نزدیک تخت رها کرد... با قدمهای لرزان و نگاه غمزده ای که اشکهایش را تماما نذر رفیقش کرده بود به تختش نزدیک شد و با احتیاط و خیلی سبک و سریع پیشانی خیس از عرقش را بوسید... کمی فاصله گرفت و تماشایش کرد... انگار هیچ چیز از آنهمه زیبایی و لطافت و نشاط نمانده بود... مثل باغی که با تند باد سوزانی بی وقت گرفتار خزان شود... در آهسته روی پاشنه چرخید و حسنا و پشت سرش ساجده وارد شدند... حسنا مثل همیشه مراقب لب زد: بیا عقب انقدر نزدیکش نشو الان بیدار میشه... هنوز جواب استعلام نیومده دکتر و رفیقشم نیومدن... حره با هق هق آهسته ای که قرین چند ساعته اش بود از کنار پیکر بیجان و زخم دیده ی مروه بلند شد و کمی دورتر روی صندلی نشست... حسنا و ساجده هم... ساجده که کم سن و سال تر بود و در پنهان کردن عواطفش هنوز به حد حسنا زبده نبود، با ترحم لبش را جوید: اگر به هوش بیاد نمیتونیم ساکت نگهش داریم... چقدر بد گریه میکرد... یعنی انقدر درد داره؟! حره با دست جلوی دهانش را گرفت تا هق هقش نپیچد و حسنا به رفیق و همکارش تشر زد: داریم میبینیم دیگه چرا ذکر مصیبت میخونی! حره که سر درد دلش باز شده بود با صدای خفه نالید: اصلا معلوم نیست بی صفت آشغال چه بلایی سرش آورده که زبونش بریده... اصلا اهل عجز و لابه نبود... هیچوقت گریه نمیکرد! ساجده بی توجه به تشر قبلی حسنا دل به دل حره داد: _چه بلاییش که معلومه خودت داری میبینی... تازه نبودی وقتی پیداش کردیم چه وضعی داشت... با بدبختی لباس تنش کردیم و تا اینجا آوردیمش... اینجا هم تا دکتر اومد کارشو شروع کنه از درد به هوش اومد... انقدر گیج و گنگ بود که آدم فکر میکرد معلویت مادرزادی داره... همینجوری نگا نگا میکرد و جیغ میکشید... ناله میکرد ولی حرف نمیتونست بزنه... باز خوب شد تو اومدی... تو رو که دید آروم شد... حره با پشت دست اشکهایش را مهار کرد و با همان هق هق و سکسکه خفته در صدا رو به حسنا گفت: اصلا چرا منو آوردید؟! حسنا_کسی جز تو نبود... نمیخواستیم خانواده ش بفهمن... مخصوصا پدرش... گریه ی حره اوج گرفت: وای خدا نکنه بفهمه... وای خدا با چه حالی رسیدم... نمیدونم وقتی دیدمش چطور نمردم... با اون حالش... صورتش از درد و ریش دل جمع شد: وای خدا چطور دلش اومد این بلاها رو سرش بیاره... الهی به حق پنج تن زجر کش بشه و بمیره... الهی من بمیرم که... حسنا به بحثشان خاتمه داد: بسه دیگه بالاسرش نشستید مویه میکنید الان بهوش بیاد این وضع شما رو ببینه خب معلومه حالش بد میشه... حره نالید: حالش بد هست... دیگه بدتر از این که نمیشه... قبل از اینکه جمله ی بعدی را به زبان آورد صدای پیام گوشی حسنا بلند شد... حکم ارسال شده بود و منعی برای ورود دکترها وجود نداشت... فوری تماس گرفت و دکتر و همکارش هم زود خودشان را رساندند... وارد که شدند دکتر رشیدی کاور روی پیکر مروه را کنار زد و رو به همکار مسن تر و با تجربه ترش با جزئیات نسبت به صدمات وارده و وضع عمومی بالینی مشغول شرح حال دادن شد... با هر جمله ای گریه ی حره اوج میگرفت آنقدر که بی طاقت شد و از اتاق بیرون رفت... اما بقیه همچنان ناچار به شنیدن و دکتر رشیدی ناچار به گفتن: _این زخم روی ساق پاش که پانسمان کردم مشکوک به قانقاریاست... حالا این بار که خواستیم پانسمان رو عوض کنیم یه وقتی باشه که خودتون ببینید... دکتر طبیبیان متعجب پرسید: _مگه خودت پانسمانش کردی؟! _بله فعلا که پرستاری نیست خودمم و همین بچه ها که کمک میکنن... ملاحظات دارن نمیخوان دورش شلوغ بشه... دکتر دوباره پرسید: این زخمای کوچیک چیه بیماری خاصی داره؟ _نه... جای سوختگی با سیگاره... سری به تاسف تکان داد و دوباره مشغول تفتیش زخم ها و جراحات شد: فعلا به هیچ وجه لباس نداشته باشه... این کبودی ها رو چک کردی شکستگی یا خونریزی داخلی نداشته باشه؟! عکس گرفتید؟! _شکستگی که نداره جز دستش که جا انداختم... در مورد خونریزی داخلی هم علائمی نداره ولی اطمینان ندارم... میگن امکان بیمارستان بردنش نیست... دستی به پیشانی اش کشید و عینک از چهره برداشت: من سی ساله به دیدن جراحت و خونریزی عادت دارم... ولی این واقعا خیلی ناراحت کننده ست... این طفلی اصلا جای سالم توی بدنش نیست... وقتی بهوش بیاد چطور میخواد دراز بکشه درد اذیتش میکنه... باید تشک مواج بگیرید براش... درمورد مشکل اصلیش هم، یقینا باید عمل بشه هر چه زودتر... هرچند درصد موفقیت اندکه... ممکنه مجبور بشیم رحم رو تخلیه کنیم و...