eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃 دوست داشتنِ آدم های بزرگ، انسان را بزرگ میکند و دوست داشتن آدم های نورانی به انسان، نورانیت میدهد. اثر وضعی محبوب، آنقدر زیاد است که انسان باید مراقب باشد مبادا به افراد بی ارزش علاقه پیدا کند. ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part29 مشغول گوش کردن بودم که امین وارد آشپزخونه شد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 از پنجره اتاق نگاهی به حیاط فرو رفته توی تاریکی مطلق انداختم و پاورچین از جا بلند شدم نامه ای رو که چند ساعت قبل نوشته بودم روی میز تحریر افسانه جایی که کاملا توی دید باشه گذاشتم و بی سر و صدا طوری که افسانه بیدار نشه لباس پوشیدم ساکم رو به دست گرفتم و چادر به سر بی سر و صدا از خونه و بعد حیاط تاریک از نیمه شب خارج شدم توی نامه گفته بودم متوجه علاقه امین به خودم شدم و چون خودم رو لایق اون خانواده ندیدم و متوجه نارضایتی سیمین بودم برای جلوگیری از آشوب توی خانواده شون بی سر و صدا رفتم و کاملا حلالشون کردم... از تصور اینکه امین با خوندن نامه چه حالی میشه و حتما تا مدتها از فکرم بیرون نمیاد کمی دلم سوخت اما از اینکه تمام کاسه کوزه ها سر سیمین میشکنه دلم خنک شد و جبران شد! توی خیابونهای تاریک و خلوت اون وقت شب قدم میزدم بدون اینکه ترسی داشته باشم چون یه دختربچه بی دفاع نبودم که بترسم مار خورده بودم و افعی شده بودم اونقدری بلد بودم که بتونم از خودم دفاع کنم به فرض هم که نتونم مگه چه بلایی میخواست به سرم بیاد که تابحال نیومده باشه مگه چی داشتم واسه از دست دادن با یادآوری روزهایی که پشت سر گذاشته بودم آهم بلند شد اگرچه سعی میکردم با چلوندن سوژه ها و القای قدرت از تو دست گرفتنشون مثل موم و به دست آوردن پول سرخوردگیهای درونیم رو جبران کنم اما دردهایی که کشیده بودم فراموش نشدنی بود و جای سر پنجه روزگار نامرد روی صورتم تاابد باقی میموند مدتها بود از فکر کردن به روزهایی که منو به اینجا رسوند فراری بودم اما امشب، این کوچه خلوت و تاریک و این سمفونی سکوت مدام من رو به گذشته هل میداد وادارم میکرد به پشت سر نگاه کنم و مسیری که ازش اومده بودم رو دوباره ببینم... به ۱۳ سالگیم نگاه کردم به روزی که مادرم برای همیشه از خونه رفت و دوماه بعد از پدرم جدا شد بدون اینکه حتی یک لحظه به من فکر کنه اگرچه زمانی هم که بود مادری کردن ازش یادم نمیاد تمام وقتش به دورهمی های مسخره زنونه و چرخیدن تو پاساژای تلکه بگیر شمال شهر و مطب دکترای زیبایی و سالنهای آرایش میگذشت... اما رفتنش باعث شد کسی بیاد تو زندگی پدر بی خیال و بی عاطفه م که دیگه فقط بی تفاوت نبود، دشمن بود حوریه، دشمنی که تحمل دیدن من رو توی خونه ش نداشت و من یه موحود اضافی بودم که پاسکاری میشدم و هیچکس منو نمیخواست تا بوده پدر و مادرهای مطلقه سر حضانت بچه ها دعوا داشتن اما پدر و مادر من بر سر عدم حضانت تا ۱۷ سالگی مثل توپ پینگ پنگ دررفت و آمد بودم و روحم از اینهمه پس زده شدن در عذاب بود تا اینکه مادر مهربونم موفق شد خودش رو به یه آقای دکتر سنجاق کنه و تابعیت بگیره برای اون خیلی کار سختی نبود چون تمام زیبایی من از اون به ارث رسیده روز رفتنش و لحظات خداحافظی خوب توی حافظه م مونده حتی یک قطره اشک هم برای جا گذاشتن من و اینکه دیگه منو نمیبینه نریخت نمیدونم چطور تا این حد نسبت بهم بی مهر بود اصلا نمیفهمیدم چرا منو به دنیا آورد وقتی اعتقاد داشت بچه موجود مزاحمیه که جلوی خوش گذرونیهاش رو میگیره ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 کاش من رو به دنیا نیاورده بود! امثال من چاره ای جز سنگ شدن و شیشه ی قلب دیگران رو شکستن ندارن... من بد بودن رو دوست نداشتم اما حالا مدتها بود که بد بودم و دلم میخواست لااقل از بدبودنم لذت ببرم... البته مسیر بد بودن چندان هم راحت طی نشده بود وقتی تو ۱۸ سالگی بالاخره از دست حوریه به ستوه اومدم و دیگه باهم نساختیم و پدرم آرزوش رو محقق کرد؛ برای من یه آپارتمان کوچیک وسط شهر اجاره کرد تا جدا زندگی کنم و به مقرری کوچولو ماه به ماه به حسابم ریخت تا حتی برای گدایی دور و بر خونه شون پیدا نشم و زندگی رویایی با حوریه ش رو تلخ نکنم نمیدونم حوریه چی داشت که پدرم رو مثل موم بین دو انگشتش ورز میداد و اون چیزی جز خواست خانوم نمیخواست کاری جز به دستور اون انجام نمیداد متنفر شده بودم از مردهایی که اینطور ذلیل یک زن میشن... دلم میخواست از همه مردها انتقام بگیرم دلم میخواست منم اونها رو توی مشتم بگیرم و له کنم از طرفی دلم یه ماشین میخواست و هرچی به پدرم میگفتم طبق دستور زنش حاضر به پول خرج کردن نبود با اینکه داشت... همون خونه رو هم با زور و اکراه محض باز کردن از سر گرفته بود همه اینها باعث شد پیشنهاد دوستی که مدتی بود باهاش آشنا شده بودم رو قبول کنم و برای کار وارد گروهشون بشم کاری که ازم میخواستن برام سخت بود ولی وقتی شراره با آب و تاب از هیجان کار و دستمزد میلیونیش میگفت که با اولینش میتونم ماشینی که دلم میخواد رو بخرم کم کم سست شدم میگفت نمیدونی چه لذتی داره رام کردن و به خاک انداختن مردهای عوضی و تلکه کردنشون میگفت توی این روزگار نامرد تنها امتیازی که زنها دارن برای رسیدن به خوشبختی همینه چرا نمیخوای استفاده کنی؟ حرفهاش کم کم روم اثر گذاشت... اونقدر رفت و اومد و زیر پام نشست تا قانعم کرد و منو برد به اون ویلای کوفتی که کلی دختر بی کس و کار یا عاصی دیگه شبیه من رو شناسایی کرده بودن و همینطور کشونده بودنشون به اون دخمه... ویلای بزرگی بود اما برای من حکم دخمه رو داشت بوی تعفنش هیچ وقت از مشامم خارج نمیشه... با یادآوری اون شب و شبهای بعدش اشک گرمم جاری شد و نسیم خرداد روی صورتم خنکش کرد هنوز از یادآوریش عصبی میشدم از یادآوری شبی که شراره منو به کیان سپرد تا کارم رو کاملا عملی یادم بده یادم نمیره اون شب چی به سرم آورد و بعد از اون چند ماه توی اون خونه چیا که نکشیدم روزایی که به شب نمیرسید مگه اینکه ده دوازده نفر سراغم می اومدن و به جونم می افتادن... توی یه اتاق تنگ و خفه که اجازه خروج ازش رو نداشتم و جز اون مردهای وحشی کسی رو هم نمیدیدم تمام لحظه هاش رو آرزوی مرگ میکردم از خودم از اینهمه تحقیر و درد بیزار بودم صدایی جز صدای فریاد و ناله دخترها و قهقهه کثیف و داد و بیداد مردها تو اون خونه نفرین شده شنیده نمیشد... کسی با کسی حرف نمیزد زبون اون حیوون ها فقط زور بود و امثال من جز یه عروسک هیچ هویت دیگه ای نداشتیم حتی اختیار بدن خودمون رو هم نداشتیم حق دفاع از خودمون رو هم نداشتیم و اگر مقاومت میکردیم تا سرحد مرگ کتک میخوردیم و رد پای چاقو و سوختگی رو بدنمون میموند... دلم به حال حماقت و سادگیم میسوخت قرار بود من از مردها انتقام بگیرم اما حالا من قربانی اونها بودم و اونها داشتن جسم و روحم رو له میکردن ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
‌ ◇○♥○◇ مُقِرّاً مُعْتَرِفاً را رُفو کرده‌ام ؛ ‏مُعْتَذِراً‌ ، نَادِماً ، مُنْكَسِراً ، مُسْتَغْفِراً ... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ تاراجِ دل به تیغِ دو ابروی دلبر است بختش بلند ، هرکه گرفتار حیدر است.... 🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
⭕️ طوفان توئیتری بین المللی ولادت با سعادت امیرالمومنین امام علی علیه السلام 🗓 چهارشنبه، ٦ اسفند ماه ١٣٩٩ ⏰ ساعت ۲٢ الی ۲۴ و 🗓 پنجشنبه، ٧ اسفند ماه ١٣٩٩ ⏰ ساعت ١٠ الی ١٢ ظهر 👈 از همین الآن توییت‌هایتان را به زبان‌های پر تکلم، با این هشتگ‌ آماده کنید: #️⃣ ‼️ به طرز نوشتن هشتگ دقت فرمایید 1️⃣ معرفی سجایای اخلاقی و انسانی امیرالمؤمنین علیه السلام و سبک زندگی ایشان 2️⃣ نشر فرمایشات و دیدگاه‌های امیرالمؤمنین علیه السلام به زبان‌های مختلف 💢 این حداقل کاریست که می توانیم برای امیرالمؤمنین انجام دهیم ⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part31 کاش من رو به دنیا نیاورده بود! امثال من چاره ا
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 روزهای سختی که بالاخره گذشت اما روحم رو برای همیشه زخمی کرد روزهایی که شمارش رو دقیق داشتم بعد از نود روز، بعد از گذر یک فصل پر از نکبت، وارد مرحله جدیدی شدیم خوب یادمه اون روزی رو که بعد از سه ماه شراره رو تو اون دخمه جهنمی دیدم دلم میخواست بهش حمله کنم و خرخره ش رو بجوم اما اون با آرامش مهارم کرد و گفت کلکی توی کار نبوده این یه مرحله از آموزش من بوده و حالا تموم شده! آموزش عادت به آزار!! آموزش سکوت و رام شدن دربرابر تاراج وجودت توسط مردهایی که مثلا قرار بود ازشون انتقام بگیرم و حالا اونا ازم لذت میبردن! دیگه نه راه پس داشتم و نه پیش پس همراهشون شدم و وارد فاز جدید آموزش شدیم همراه چندین دختر دیگه توسط خود شراره آموزش میدیدیم آموزش چطور حرف زدن، چطور راه رفتن، چطور دل بردن، چطور سرویس دادن و چطور آتو گرفتن! کم کم فهمیدم شراره و رفقاش به یه دستگاهی وصلن و از ما برای رسیدن به مقاصدشون استفاده میکنن اما اینکه چه سازمانی... هیچ کس حق سوال پرسیدن نداشت ما اصلا حق فهمیدن و دونستن و فکر کردن نداشتیم ما فقط عروسک اسباب بازی بودیم همین! مگه عروسک ها فکر هم میکنن؟ این لجنزار زندگی من بود و دیگه راهی برای بیرون اومدن ازش وجود نداشت پس اصمیم گرفتم اقلا خوب بازی کنم و به چیزهایی که آرزوش رو داشتم برسم تا باهاشون روح متلاشی و آسیب دیده م رو آروم کنم حالا بعد از هشت سال حرفه ای ترین پرستوی این سازمان ناشناسم و توی معادلات حرف برای گفتن دارم غرور و قدرتم رو بازیابی کردم و دیگه مجبور نیستم مدام به مردای وحشی سازمان یا مهموناشون سرویس بدم اما هنوزم احساس بی هویتی میکنم چیزی که مدتهاست نمیخوام بهش اعتراف کنم اما امشب بی دلیل تو سکوت این کوچه وهم انگیر فریادش میزنم... من هنوزم همون کارکرد رو دارم با این تفاوت که خودم انتخاب میکنم چه کسی ازم استفاده کنه! مسخره نیست که این باید برام باعث افتخار باشه و پیشرفت تلقی بشه؟! چرا هست ولی چاره ای نیست زندگی من شبیه دخترایی مثل لعیا و افسانه نبوده که منتظر باشم یه مرد با احترام بیاد سراغم پس تنها راه سبک کردن اینهمه عقده حقارت انتقام گرفتن از مردهاییه که ازم سوء استفاده میکنن و سازمان این امکان رو بهم داده مثل گوسفندی که قربونیش کنن و با خونش سرمه به چشمش بکشن! دیگه نبش قبر کردن فایده ای نداره و همه چیز تموم شده... من بخاطر اهداف سازمان نمیجنگم بلکه از سازمانی که ازم سوء استفاده کرد سوء استفاده میکنم تا قدرت و ثروت و موقعیت انتقام به دست بیارم شاید اینجوری کمی آروم شم الان هم باید به ماموریتم فکر کنم ماموریتی که هم قراره منو صاحب یه سانتافه کنه و هم فرصت خوبی برای انتقام گرفتن از الیاسیه که من رو ندیده میگیره و به در بسته میکوبه و لعیایی که از من خوشبخت تره چون یه عاشق سینه چاک داره که اون رو برای همیشه میخواد نه فقط یه شب! هرچند از خودم متعجبم که توی کینه و نفرت به جایی رسیدم که از همه مردها متنفرم حتی کسایی مثل الیاس که دنبال سوء استفاده از من و امثال من نیستن! و حالا اونقدر توی این لجن فرو رفتم که به عکس بخاطر بی توجهی و پس زدنش درصدد انتقامم! انگار این تعفنی که به خورد امثال من داده شده کینه ای شتری سوغات آورده که به هر بهانه ای فقط به دنبال انتقامه مثل زخم چرکینی که سر باز کرده و دیگه راهی برای مهارش نیست و هیچ کس هم از عذاب شعله های سوزانش درامان نیست حتی آدم سالمی مثل الیاس... توی همون حال درهم دستی برای تنها تاکسی شبرو وسط خیابون تکون دادم و با گفتن کلمه دربست سوار شدم آدرس خونه م رو بهش دادم و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم آپارتمان لوکس و بزرگی که به لطف سازمان بهم رسیده بود چشمهام رو بستم و دوباره برگشتم به اون روزای جهنمی این خونه اون ماشین و پولهای کثیفی که توی دست و بالم بود مزد بیگاریهای شبانه روزیم زیر دست و پای مرداشون بود بیگاری اجباری ای که تا همین امروز به اشکال مختلف ادامه داره و فقط کمی از ترافیکش کم شده!... حبابی درون مغزم لب زد: ارزشش رو داشت؟ و بعد مثل همیشه ناچار برای فرار از جوابش خودم رو با شمردن اسباب بازیهایی که به دست آوردم سرگرم کردم ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
♥️🍃 - تارسیدم‌دم‌ایوان‌نجف‌فهمیدم‌نہ‌ فقط‌شاھ‌نجف‌شاھ‌جهان‌است‌علے ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 بگذار روی دستانت آب بریزم ... ➖ روایتی زیبا از رفتار عجیب امیرالمومنین(ع) با یک مهمان ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 💠 💠 زائران درگهت را بر در خلد برین می‌دهند آواز طبتم فادخلوها خالدین! ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اثرات ویژه نماز جعفر طیار در زندگی روزمره ما ➕سخنان آیت الله بهجت(ره) ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست ، و زندگی حقیقی همانا در سرای آخرت است ای کاش می دانستند!!! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
|•♥️•| ༺‌‌‌عزیزٌ علۍَّ أن أرے الخلقَ و لاتُـرۍ!༺‌‌‌ ➣بر من سخٺ است کہ همہ ے مردم را ببینم ➣و تو را نہ!... ➕گر دوست نبیند، بہ چہ کار آید چشم؟! ♡ ✿◉◉🍃🦋🍃◉◉✿ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
[☀️🏴] 🍂|یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من هر روز و شب تویی همه جا روبه روی من 🕯| در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من 🍂|تصویر قتلگاه تو یادم نمی‌رود یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من 🕯|بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم دیگر بس است باده غم در سبوی من 🥀 ♥️ ❅ঊঈ✿🔘✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
إِلَيْنا تُرجَعونَ به سوی ما بازگردانده می شوید. عنکبوت 57 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7